امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سخنان آرتور شوپنهاور
#11
عشق، شعبده اي بي مانند است.


براي اينكه مردي عاشق شود به گذر زمان براي تامل و انتخاب نيازي نيست، بلكه همدلي و جاذبه اي شخصي كه در نخستين نگاه، وجود هر دو طرف را سرشار مي سازد كفايت مي كند، يا همان كه معمولاً كشش خون مي نامندش و آن نيروي ويژه اي كه ستارگان را مي راند.


عشق كامياب نيز اغلب بيشتر به بدبختي مي انجامد تا به خوشبختي.


ممكن است كه عاشق عيبهاي هولناك موجود در شخصيت محبوبه اش را ببيند و تشخيص دهد-كاستي هايي كه زندگي رنج آوري را به وي نويد مي دهد- و باز هم ترسي به دل راه ندهد.


من نمي پرسم، هيچ اهميت نمي دهم كه آيا قلبت سرشار از گناه است يا نه؛ مي دانم كه تو را دوست مي دارم، هر آنچه باشي.


مرد قادر است همزمان محبوبه ي خود را دوست بدارد و از او متنفر باشد.


كساني كه به خاطر عشق ازدواج مي كنند همواره بدبخت هستند.


اكثر ازدواجها نه محصول انتخاب و خواست حقيقي، كه ثمره ي انديشه هاي سطحي و شرايط اتفاقي اند.


در پاره اي از موارد، عشق با احساسي كاملاً متفاوت در هم مي آميزد؛ يعني رفاقت حقيقي.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
زنان نه طاقت انجام كار سنگين جسمي را دارند و نه توان فعاليت شديد ذهني؛ آنها دِين زندگي را نه با آنچه انجام مي دهند كه با آنچه تحمل مي كنند، مي پردازند.


ما مردان هر گاه احساساتمان برانگيخته مي شوند در اهميت امور قدري اغراق مي كنيم.


نويسنده اي شايسته كه ايده هاي بسيار در سر دارد، به زودي خواننده را مجاب مي كند كه براستي و حقيقتاً حرفي براي گفتن دارد.


نويسنده شايسته از آنجا كه براستي چيزي در سر دارد همواره نظرات خود را به ساده ترين و صريح ترين شكل بيان مي كند.


در نويسندگي هرچه مفهومي خيالي تر و مجردتر باشد كمتر ادا كننده مقصود است.


نويسنده خردمند هنگام نوشتن براستي با ما حرف مي زند و به همين جهت قادر است در آن واحد، هم سرگرممان كند و هم به رقص مان در آورد.


حضور مطلق هوش است كه هماره و همه جا آثار نوابغ را برجسته مي سازد.


بايد براي به زبان آوردن امور غير معمول از كلمات معمول استفاده كرد.


نويسندگاني كه جملات سخت و پيچيده و مبهم به هم مي بافند، براستي نمي دانند چه مي خواهند بگويند... آنها اغلب مايلند از خودشان و ديگران پنهان سازند كه حرفي براي گفتن ندارند.


[ در نويسندگي ]، زياده گويي عموماً تاثيري برخلاف آنچه مدنظر است به وجود مي آورد.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
پروفسور محمود ﺣﺴﺎﺑﯽ :
من از این دنیا فقط اینو دریافتم که
اوني كه بيشتر مي گفت : "نميدونم"، بيشتر ميدونست!
اوني كه "قويتر" بود، كمتر زور ميگفت!
اوني كه راحت تر ميگفت "اشتباه كردم"، اعتماد به نفسش بالاتر بود!
اوني که صداش آرومتر بود، حرفاش با نفوذتر بود!
اوني كه خودشو واقعا دوست داشت، بقيه رو واقعي تر دوست داشت!
اوني كه بيشتر "طنز" ميگفت، به زندگي جدي تر نگاه ميكرد!

با سپاس!mara
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
[ در نويسندگي ]، هر كلمه زائد مانعي بر سر راه رسيدن به مقصود است.


مردمان زيادي هستند كه تلاش مي كنند فقر انديشه شان را زير انبوهي از كلمات بي مصرف پنهان كنند.


نويسنده بايد در وقت خواننده، در تمركز حواس و پشتكار او صرفه جو باشد.


از قلم افتادن يك انديشه خوب بسيار بهتر از بيان چيزي است كه به هيچ وجه ارزش مطالعه ندارد.


راز اضطراب و اندوه مدام در به زبان آوردن همه چيز است.


بار كردن انديشه بسيار بر كلمات اندك ويژگي ذهنهاي برجسته است.


حقيقت، زيباترين برهنگي است و ژرفناي تاثير آن نتيجه سادگي بيانش است.


[ در نويسندگي ]، هر كلمه زائد لكه اي بر دامن سبك است.


ايجاز حقيقي بيان از آنِ كسي است كه آنچه را كه ارزش بيان دارد مي گويد و از طول و تفصيل اموري كه هر كس خود قادر است به آنها بينديشد اجتناب مي ورزد.


ثروت و سنگيني انديشه است كه به سبك ايجاز مي بخشد و زبده و آبستن معنايش مي سازد، نه هيچ چيز ديگر.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
اگر نظرات نويسنده اي با اهميت، درخشان و در كل قابل ابلاغ باشند، به طور حتم مواد و مصالح كافي براي ساختن جملات بيانگر خود را مهيا مي سازند و چه از لحاظ دستوري و چه از لحاظ لغوي به حد كمالشان مي رسانند.


[ در نويسندگي ]، انتخاب لغات همواره موجد كوتاه كردن و تراكم معنا است و به انديشه رخصت مي دهد تا بيان موافق و مفهوم خود را بيابد و به سلامت به مقصد برسد.


نويسنده اي كه خواهان ايجاز بيان است بايد انديشه خود را گسترش بخشد، نه برعكس.


يك مرد لاغر و بيمار براي به تن كردن لباس بزرگ بايد خود را سلامت و هيكل مند سازد نه اينكه قيچي در كار لباس بيچاره اندازد.


كلمات بايد چنان در كنار يكديگر بنشينند كه خواننده را وادار سازند تا به طور دقيق همان گونه كه نويسنده انديشه كرده بينديشد.


نويسنده بايد به ياد داشته باشد كه افكار و ملاحظات از قانون جاذبه تبعيت مي كنند؛ يعني از درون كاسه سر آسانتر به روي كاغذ مي آيند تا از روي كاغذ به درون كاسه سر.
آن كس كه با سهل انگاري مي نويسد، در وهله اول ثابت مي كند كه خودش هم ارزش چنداني براي افكارش قايل نيست.


آنجا كه مرد به صحت و اهميت افكارش ايمان دارد، آن ندا و شوق لازم براي پشتكار و تلاش بي وقفه جهت كشف روشن ترين، سودمندترين و پرقدرت ترين بيان آن افكار در او طنين افكن مي شود.


شلختگي اهانت به جامعه است.


نگارش شتابزده و بي دقت، بي احترامي نفرت انگيز به خواننده است.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
تاليف محكم و سودمند بايد بر اين پايه بنا شود كه انسان در هر لحظه تنها قادر است به يك امر به روشني بينديشد.



جهالت تنها آن زمان مايه خفت است كه با ثروت همراه باشد.



نياز و عسرت سد راه فقرا مي شود؛ كار ايشان جاي دانش را مي گيرد و ذهن و افكارشان را به خود معطوف مي سازد.



ثروتمندان به اين دليل كه از دولت و فرصتي كه مي تواند ارزشمندترين همه ارزشها را نصيبشان سازد استفاده نمي برند سزاوار سرزنش اند.



هنگامي كه مطالعه مي كنيم شخص ديگري به جاي ما فكر مي كند؛ ما تنها جريان ذهني او را تكرار مي كنيم.



گاه اتفاق مي افتد كه شخصي كه فراوان - يعني تقريباً تمام روز را – مطالعه مي كند و در فواصل آن هم وقت خود را با سرگرميهاي خالي از تفكر تلف مي كند، به تدريج توان خودانديشي را از دست مي دهد.



شخصي كه همواره سواري مي كند، سرانجام راه رفتن را از ياد مي برد.



ذهن نيز تحت فشار مداوم افكار ديگران از كار مي افتد.



مي توان با تزريق خوراك بيش از حد به ذهن آن را مسدود كرد و از كار انداخت.



هنگامي كه شخص فقط مطالعه كند و سپس درباره آنچه مطالعه كرده به تفكر نپردازد، مطالعه اش عمق نمي يابد و بخش اعظم آن از دست مي رود
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
افكار روي كاغذ بيش از ردپاها يي بر ماسه نيستند؛ راهي را كه فلان شخص پيموده مي توان ديد، اما براي ديدن آنچه وي در راه ديده بايد چشمان او را داشت.


كتابهاي مزخرف بيشمار همان علفهاي هرز مزرعه ادبيات اند كه غذا را از غله مي گيرند و نابودش مي سازند. اين كتابها وقت و پول و دقتي را كه به كتابهاي سازنده و اهداف درخشانشان تعلق دارند، وابسته و منحصر به خود مي سازند.


مادام كه مجلات ادبي، معلومات مختصر و پيش پا افتاده ي مردمان معمولي را چاپ مي كنند، به ويژه ابزار مكارانه اي براي سرقت وقت مردم زيبايي شناس هستند؛ وقتي كه بايد براي پيشرفت فرهنگ به شاهكارهاي اصيل هنري اختصاص يابد.


آن كه براي ابلهان مي نويسد همواره مخاطب بسيار مي يابد.


كتابهاي بد، سم روح اند و ذهن را نابود مي كنند.


شرط مطالعه كتاب خوب، نخواندن كتاب بد است؛ زيرا زندگي كوتاه است و فرصت و توان محدود.


اينكه شخصي بخواهد هرچه را مي خواند حفظ كند مثل اين است كه سعي كند هر آنچه را كه مي خورد در معده نگاه دارد.


ذهن، تنها آنچه را كه برايش جالب باشد حفظ مي كند؛ آنچه را كه با نظام فكري وي سازگار باشد و مناسب براي نيل به اهدافش.


كتابهاي مهم را بايد دو مرتبه خواند؛ قدري به اين دليل كه مطلب در مرتبه دوم به كمال، فهم مي شود و آغاز، تنها زماني درك مي شود كه پايان معلوم باشد؛ تا حدودي هم به اين دليل كه در مرتبه دوم، دل و دماغ چنان تفاوت دارند كه يكي ديگري را متاثر مي سازد و بدين گونه شخص مطلب را به گونه اي ديگر مي بيند.


آثار، عصاره ذهن اند و بنابراين همواره ارزشي بيش از سخنان دارند، حتي اگر گوينده ي بزرگترينِ اذهان باشد.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
اي كاش كسي مي آمد و تاريخ تراژيك ادبيات را تهيه مي كرد تا نشان دهد ملتهايي كه بزرگترين نويسندگان و هنرمندان از آنها برخاسته اند و غرورآميزترين دارايي هايشان هستند، در زمان حيات اين بزرگان چگونه با آنها معامله كرده اند.


كتابخانه مي تواند بسيار بزرگ و در همان حال در هم ريخته و نامرتب باشد و در اين صورت نسبت به كتابخانه اي كوچك و منظم كاربرد و بازده كمتري خواهد داشت.


فردي كه دامنه اي وسيع از معلومات در ذهن دارد و با اين حال بر آنها تامل نكرده و زمينه كاري براي آنها فراهم نياورده، در مقايسه با فردي كه معلومات كمتري دارد اما به كمال در آنها انديشه كرده، از ارزش و توان كمتري برخوردار است.


انسان نمي تواند چيزي را به ذهن بسپارد مگر اينكه آن را درك كند؛ بنابراين بايد آن را فرا بگيرد؛ اما تنها زماني مي توان گفت دركش كرده كه آن را به كار انداخته باشد.


براي متفكر به قدر كافي انديشه هاي ارزشمند وجود دارد؛ اما تنها تعداد كمي از آنها قدرت كافي براي ايجاد پژواك و بازتاب دارند.


جهان مشهود پيرامون انسان برخلاف مطالعه، انديشه اي معين و مجرد را به ذهن وي تحميل نمي كند، بلكه صرفاً دستمايه و مجالي را فراهم مي آورد تا وي را به تفكر درباره ي آنچه اقتضاي نهاد و حال و هواي فعلي او است رهنمون شود.


اهل فضل كساني هستند كه مطالعه ي خود را در ميان صفحات كتابها انجام داده اند.


انديشمندان و نوابغ كساني هستند كه مستقيماً به سراغ كتاب طبيعت رفته اند.


نسبت انديشه اي كه مطالعه مي كنيم با آنچه كه به ذهن خودمان مي رسد، نسبت فسيل گياهي ماقبل تاريخي است با گياهي كه در رستنگاه خود جوانه مي زند.


دست گرفتن كتاب براي دور كردن افكار شخصي، معصيتي در برابر روح القدس است.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
حقيقتي كه صرفاً فرا گرفته شده باشد همچون عضوي مصنوعي است.


مطالعه، انديشيدن با ذهن ديگري است.


مطالعه ي افكار يك مؤلف مانند خوردن ته مانده ي غذاي ضيافتي است كه به آن دعوت نشده ايم، يا مانند به تن كردن لباسي است كه يكي از مهمانان به گوشه اي نهاده است.


تنها آن كه نبوغش راهنماي اوست، آن كه خود مي انديشد و آن كه دقيق و با طمانينه فكر مي كند، قطب نمايي دارد كه به وسيله ي آن راه راست را مي يابد.


نسبت يك متفكر با يك فيلسوفِ كتابي مانند نسبت شاهدي عيني به يك نفر تاريخدان است.


افكار هم مثل انسانها هستند؛ همواره و به دلخواه نمي آيند؛ بايد انتظار كشيد.


مطالعه، ذهن را با افكار شخص ديگري پر مي كند كه شيوه ي تفكرش اغلب سواي شيوه ي تفكر ما است.


زندگي حقيقيِ پيش روي انسان، موضوع طبيعي انديشه است و در جايگاه خود به عنوان جوهر اصلي وجود، آسانتر از هر چيز ديگري قادر است تا ذهني متفكر را تحريك كند و متاثر سازد.


رابطه ي تجربه با انديشه همان رابطه ي بلع با هضم و جذب است. اگر تجربه ادعا كند كه دستاوردهايش براي پيشرفت نوع بشر كفايت مي كند، مثل اين است كه دهان تمام سلامت بدن را ثمره ي كار خود بداند.


يك ذهنِ حقيقتاً توانا همواره قاطعانه و به روشني مي داند كه چه مي خواهد بگويد، خواه بوسيله ي نثر، نظم و يا موسيقي.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
نشان مخصوص ذهن والا اين است كه همواره قضاوت دست اول خود را دارد. هرچه مي گويد ثمره ي خودانديشي او بوده و به خاطر شيوه ي اعلام نظراتش همواره ممتاز است.


در جهان ذهن، ما ارواحي جدا از جسم و آزاد از قانون و عسرت و اضطراب هستيم. بنابراين در زمين مسرتي وجود ندارد كه با آنچه ذهني والا و پرثمر در لحظه اي فرخنده در خود مي يابد برابري كند.


اساتيد براي كسب پول درس مي دهند و نه براي خرد، كه براي تظاهر و تفاخر و مشهور بودن به آن با يكديگر رقابت مي كنند. دانشجويان هم نه براي دانش و معرفت، بلكه براي روده درازي و باد به غبغب انداختن درس مي خوانند.


من كمترين ارزشي براي مطالعاتي كه صرفاً به قصد امرار معاش باشد قايل نيستم.


دانشجويان و فرهيختگان در اصل، بيشتر مي خواهند معلومات كسب كنند تا معرفت. آنها به اينكه درباره ي هر امري چيزي بدانند افتخار مي كنند.


معلومات صرفاً وسيله اي براي رسيدن به معرفت است.


تفكر است كه از مرد فيلسوف مي سازد.


وقتي كه وصف اين اعجوبه هاي دانش و فضيلت دانشگاهي پرهيبت را مي شنوم گاهي به خود مي گويم: آه، براي اينكه بتوانند زياد بخوانند ناچار بوده اند چقدر كم فكر كنند!


هر چيزي كه انسان براي خود آن چيز به دنبالش نباشد بي ارزش است.


فضيلت حقيقي، مهم نيست در چه زمينه اي، تنها آنجا به دست مي آيد كه اثر به خاطر خودش خلق شده باشد و نه به عنوان وسيله اي براي نيل به اهداف برتر.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  سخنان بزرگان دخترشب 12 533 ۱۹-۰۸-۹۹، ۰۳:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: دخترشب
  سخنان تصویری زیبا از بزرگان !!Tina!! 37 2,967 ۱۷-۰۱-۹۷، ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: !!Tina!!
  مجموعه ای از سخنان دکتر الهی قمشه ای !!Tina!! 7 723 ۰۹-۱۰-۹۶، ۰۵:۱۶ ب.ظ
آخرین ارسال: !!Tina!!

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان