امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شاهنامه فردوسی
#1
به نام خداوند جان و خرد
به نام خداوند جان و خرد ..... كزين برتر انديشه بر نگذرد

خداوند نام خداوند جاي ..... خداوند روزيده رهنماي

خداوند كيهان و گردان سپهر ..... فروزنده ماه و ناهيد و مهر

زنام و نشان وگمان برتر ست ..... نگارنده ى بر شده گوهر ست

به بينندگان آفريننده را ..... نبيني،مرنجان دو بيننده را

نيابد بدو نيز انديشه راه ..... كه او بر تر از نام و از جايگاه

سخن هر چه زين گوهران بگذرد ..... نيابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن بر گزيند همي ..... همان را گزيند كه بيند همي

ستودن نداند كس او را چو هست ..... ميان بندگي را ببايدت بست

خرد را و جان را همي سنجد او ..... در انديشه ى سخته كي گنجد او

بدين آلت وراى وجان و روان ..... ستود آفريننده را كي توان

به هستيش بايد كه خستو شوي ..... زگفتار بيكار يكسو شوي

پرستنده باشي و جوينده راه ..... به فرمانها ژرف كردن نگاه

توانا بود هر كه دانا بود ..... زدانش دل پير برنا بود

از اين پرده برتر سخنگاه نيست ..... به هستيش انديشه را راه نيست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
"گفتار اندر ستایش خرد"
"گفتار اندر ستایش خرد "

کنون ای خردمند ارج خرد ..........بدین جایگه گفتن اندر خورد

بگو تا چه داری بیار از خرد.......... که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد برتر ایزدت داد............ ستایش خرد را به از راه داد

خرد افسر شهریاران بود............ خرد زیور نامداران بود

خرد زنده ی جاودانی شناس.......... خرد مایه ی زندگانی شناس (20)

خرد رهنمای و خرد دلگشای ...........خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزو مردمیست........... اَزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان........... نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن هنرمند مرد خرد........... که دانا زگفتار او برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش ..........دلش گردد از کرده ی خویش ریش

هوشیوار دیوانه خواند وِرا ............همان خویش بیگانه خواند وِرا

ازویی به هر دو سرای انجمن.......... گسسته خرد پای دارد به بند

خرد چشم جان است چون بنگری.......... تو بی چشم شادان جخان نسپُری

نخست آفرینش خرد را شناس.......... نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان ..........کزین سه رسد نیک و بد بی گمان (30)

خرد را و جان را که یارد ستود.......... وگر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود.......... ازین پس بگو کافرینش چه بود

تویی کرده ی کِردگار جهان......... شناسی همی آشکار و نهان

همیشه خرد را تو دستور دار.......... بدو جانت از ناسزا دور دار

بگفتار دانندگان راه جوی......... به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

زهر دانشی چون سخن بشنوی ..........ز آموختن یک زمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخ سُخُن........... بدانی که دانش نیاید به بُن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
"اندر آفرینش جهان"
"اندر آفرینش جهان "

زآغاز باید که دانی درست ..........سرمایه ی گهران از نخست

که یزدان زناچیز چیز آفرید ..........بدان تا توانایی آمد پدید

وزو مایه ی گوهر آمد چهار.......... برآورده بی رنج و بی روزگار(40)

یکی آتشی برشده تابناک..........میان باد و آب از بر تیره خاک

نخستین که آش زجنبش دمید.........زگرمیش پس خشکی آمد پدید

وَزان پس زآرام سردی نمود..........زسردی همان باز ترّی فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند..........زبهر سپنجی سرای آمدند

گهر ها یک اندر دگر ساخته ..........زهرگونه گردن برافراخته

پدید آمد این گنبد تیز رو ..........شگفتی نماینده ی نوبنو

ابر ده و دو هفت شد کدخدای..........گرفتند هر یک سزاوار جای

درو بخشش و داد آمد پدید ..........ببخشید داننده را چون سزید

فلک ها یک اندر دگر بسته شد ...........بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ...........زمین شد به کردار روشن چراغ (50)

ببالید کوه آبها بر دمید ..........سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه ..........یکی مرکزی تیره بودو سیاه

ستاره به سر بر شگفتی نمود .........به خاک اندرون روشنایی فزود

همی برشد آتش فرود آمد آب..........همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت..........به زیر اندر آمد سرانشان زبخت

ببالد ندارد چز این نیرویی.........نپوید چو پویندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید .......... همه رستنی زیر خویش آورید

سرش زیر نامد بسان درخت .......... نگه کرد باید بدین کار سخت

خورو خواب و آرام جویدهمی........... وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد........... زخار و زخاشاک تن پرورد (60)

نداند بدو نیک فرجام کار.......... نخواهد از و بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر........... ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنینست فرجام کار جهان.......... نداند کسی آشکارو نهان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
"گفتار اندر آفرینش مردم "
"گفتار اندر آفرینش مردم "


چون زین بگذری مردم آمد پدید .........شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست برشد چو سرو بلند.......... به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد ........... مر اورا دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی ............. که معنی مردم چه باشد یکی

مگر مردمی خیره دانی همی......... جز این را ندانی نشانی همی

ترا از دو گیتی برآورده اند ........... بچندین میانجی به پرورده اند

نخستین فطرت پسین شمار ........تویی خویشتن را به بازی مدار(70)

شنیدم ز دانا دگرگونه زین........... چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن سرانجام خود را ببین........... چو کاری بیابی بهی برگزین

برنج اندر آری تنت را رواست ..........که خود رنج بردن به دانش سزاست

برنج اندر است ای خردمند گنج.......... نیابد کسی گنج نابرده رنج

چو خواهی که یابی ز هر بد رها.......... سر اندر نیاری به دام بلا

بوی در دو گیتی ز بد رستگار ............نکو نام بشی بر کردگار

نگه کن بر این گنبد تیز گرد ..........که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش ..........نه این رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی..........نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی و زو دان شمار.......... بدو نیک نزدیک او آشکار (80)
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
داستان دقيقي شاعر
داستان دقيقي شاعر

چو از دفتر اين داستان ها بسي ..... همي خواند خواننده بر هر كسي

جهان دل نهاده بدين داستان ..... همه بخردان نيزو هم راستان

جواني بيامد گشاده زبان ..... سخنگوي و خوشطبع و روشنروان

به نظم آرم اين نامه را، گفت،من ..... ازو شادمان شد دل انجمن

جوانيش را خوي بد يار بود ..... ابا بد هميشه به پيكار بود

برو تاختن كرد ناگاه مرگ ..... به سر بر نهادش يكي تيره ترگ

بدانخوي بد جان شيرين بداد ..... نبود از جهان دلش يك روز شاد

يكايك ازو بخت برشته شد ..... به دست يكي بنده بر كشته شد

زگشتاسپ و ارجاسپ بيتي هزار ..... بگفت و سر امد بر او روزگار

برفت او و اين نامه ناگفته ماند ..... چنان بخت بيدار او خفته ماند

خدايا ببخشا گناه ورا ..... بيفزاي در حشر جاه ورا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
گفتار اندر آفرينش آفتاب
گفتار اندر افرينش آفتاب

ز ياقوت سرهست چرخ كبود ..... نه از بادو آب و نه از گردو دود

به چندان فروغ و به چندان چراغ ..... بياراسته چون به نوروز باغ

روان اندر او گوهر دلفروز ..... كزو روشناي گرفته ست روز

كه هر بامدادي چو زرين سپر ..... ز مشرق برآرد فروزنده سر

زمين پوشد از نور پيراهنا ..... شود تيره گيتي بدو روشنا

چو از مشرق او سوي خاور كشد ..... زمشرق شب تيره سر بر كشد

نگيرد مر يكدگر را گذر ..... نباشد ازين يك روش راست تر

ايا آنكه تو آفتابي همي ..... چه بودت كه بر من نتابي همي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
گفتار اندر آفرينش ماه
گفتار اندر آفرينش ماه

چراغيست مر تيره شب را بسيچ ..... به بد تا تواني تو هرگز مپيچ

دو روزو دوشب روي ننمايدا ..... همانا ز گردش بفرسايدا

پديد آيد آنگاه باريك و زرد ..... چو پشت كسي كو غم عشق خورد

چو بيننده ديدارش از دور ديد ..... هم اندر زمان زو شود ناپديد

دگر شب نمايش كند بيشتر ...... ترا روشنايي دهد بيشتر

بود هر شبانگاه باريكتر ..... به خورشيد تابنده نزديكتر

بدين سان نهادش خداوند داد ..... بود تا بود هم بدين يك نهاد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
"گفتار اندر نعت رسول و یاران "
"گفتار اندر نعت رسول و یاران "


تو را دانش و دین رهاند درست .........ره رستگاری ببایدت جست

اگر دل نخواهی که ماند نژند ..........نخواهی که دایم بوی مستمند

بگفتار پیغمبرت راه جوی .............دل از تیرگی ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی ..........خداوند امر و خداوند نهی(100)

که خورشید بعد از رسولان مه ..........نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار ..........بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین .........خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول ...........که او را بخوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم در است .......درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن را ز اوست .........تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

بدان باش کو گفت زان برمگرد.......... چو گفتار و رایت نیارد بدرد

علی را چنین دان و دیگر همین ............کزیشان قوی شد بهر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه ..........بهم نسبتی یکدگر راست راه

منم بنده ی اهل بیت نبی ...........ستاینده ی خاک پای وصی (110)

ابا دیگران مرمرا کار نیست ..........جزین مرمرا راه گفتار نیست

حکیم این جهان را چو دریا نهاد .............برانگیخته موج ازو تند باد

چو هفتاد کشتی برو ساخته .........همه بادبانها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس ............بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی ...........همان اهل بیت نبی و وصی

خردمند کز دور دریا بدید ...............کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن .........کس از غرق بیرون نخواهد شدن

بدل گفت گر با نبی و وصی ............شوم غرقه دارم دو یار وفی

همانا که باشد مرا دستگیر .................خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی و می و انگبین ................همان چشمه ی شیر و ماء معین (120)

اگر چشم داری بدیگر سرای ..............بنزد نبی و وصی گیر جای

گرت زین بد آید گناه منست ..............چنینست آیین و راه منست

برین زادم و هم برین بگذرم ..................چنان دان که خاک پی حیدرم

دلت گر براه خطا مایلست................ترا دشمن اندر جهان خود دلست

هرآ«کس که در دلش بغض علیست ............. ازو خوار تر در جهان زار کیست

نباشد بجز اهرمن بد کنش ...........که یزدان بسوزد به آتش تنش

نگر تا نداری ببازی جهان ............. نه بر گردی از نیک پی همرهان

همه نیکیت باید آغاز کرد ........چو با نیک نامان بوی در نبرد

نکویی به هر جا چو آید بکار .............نکویی گزین وز بدی شرم دار

ازیندر سخن چند رانم همی ............همانا کرانش ندانم همی (130)

سخن گفته شد گفتنی هم نماند ........من از گفته خواهم یکی با تو راند

سخن هر چه گویم همه گفته اند ..............بر باغ دانش همه رفته اند

اگر بر درخت برومند جای ...............نیابم که از بر شدن نیست رای

کسی کو شود زیر نخل بلند .............همان سایه زو باز دارد گزند

توانم مگر پایگه ساختن .................بر شاخ آن سرو سایه فکن
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه
گفتار اندر فراهم آوردن شاهنامه

سخن گفته شد گفتني هم نماند ..... من از گفته خواهم يكي با تو راند

سخن هر چه گويم همه گفته اند ..... بر و بوم دانش همه رُفته اند

اگر بر درخت برومند جاي ..... نيابم كه از بر شدن نيست راي

كسي كو شود زير نخل بلند ..... همان سايه زو باز دارد گزند

توانم مگر پايگه ساختن ..... بر شاخ آن سرو سايه فكن

كزين نامه ي نامور شهريار ..... به گيتي بمانم يكي يادگار

تو اين را دروغ و فسانه مدان ..... به يكسان روش در زمانه مدان

ازو چند اندر خورد با خرد ..... دگر بر ره رمز معني برد

يكي نامه بود از گه باستان ..... فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدي ..... ازو بهره اي برده هر بخردي

يكي پهلوان بود دهقان نژاد ..... دلير و بزرگ و خردمند و راد

پژوهنده ي روزگار نخست ..... گذشته سخنها همه باز جست

ز هر كشوري موبدي سالخورد ..... بياورد و اين نامه را گرد كرد

بپرسيدشان از كيان جهان ..... وزان نامداران فرخ مهان

كه گيتي به آغاز چون داشتند ..... كه ايدون به ما خوار بگذاشتنند

چگونه سر آمد به نيك اختري ..... برايشان همه روز گُنداوري

بگفتند پيشش يكايك مهان ..... ز گشت زمان، داستان شهان

چو بشنيد زيشان سپهبد سُخن ..... يكي نامورنامه افكند بُن

چنان يادگاري شد اندر جهان ..... برو آفرين از كهان و مهان
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
گفتار اندر بنيان نهادن كتاب
گفتار اندر بنيان نهادن كتاب

دل روشن من چو برگشت ازوي ..... سوي تخت شاه جهان كرد روي

كه اين نامه را دست پيش آورم ..... ز دفتر به گفتار خويش آورم

بپرسيدم از هركسي بيشمار ..... بترسيدم از گردش روزگار

مگر خود درنگم نباشد بسي ..... ببايد سپردن به ديگر كسي

وديگر كه كه اَنجُم وفادار نيست ..... همان رنج را كس خريدار نيست

زمانه سراسر پر از جنگ بود ..... به جويندگان بر جهان تنگ بود

برينگونه كه چند بگذاشتم ..... سخن را نهفته همي داشتم

نديدم كسي كش سزاوار بود ..... به گفتار اين مر مرا يار بود

ز نيكو سخن به چه اندر جهان ..... برو آفرين از كهان و مهان

اگر به نبودي سخن ،از خداي ..... نبي كه بودي نزد ما رهنماي

به شهرم يكي مهربان دوست بود ..... تو گفتي كه با من به يك پوست بود

مرا گفت خوب آمد اين راي تو ..... به نيكي گرايد همي پاي تو

نبشته من اين نامه پهلوي ..... به پيش تو آرم نگر نغنوي

گشاده زبان و جوانيت هست ..... سخن گفتن پهلوانيت هست

شو اين نامه ي خسروان باز گوي ..... بدين جوي نزد مهان آبروي

چو آورد اين نامه نزديك من ..... برافروخت اين جان تاريك من
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۰۴-۰۵-۹۴, ۰۴:۳۰ ب.ظ)، خانوم معلم (۰۳-۰۵-۹۴, ۰۴:۳۲ ب.ظ)، Ar.chly (۰۳-۰۵-۹۴, ۰۵:۲۹ ب.ظ)، الهه ی شب (۰۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۱۰ ب.ظ)، RASHNOU (۰۷-۰۸-۹۴, ۱۱:۲۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان