۱۳-۱۱-۹۶، ۱۰:۱۵ ق.ظ
شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است. شهاب حسینی از دسته ستارههایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است.
مجله سیب سبز: «شهرزاد» این روزها روی بورس است، بهخصوص آقای شهاب حسینی با نقش «قباد» که داستان ترحمبرانگیزی دارد. همیشه احساسات مردم جایی جلب میشود که روابط انسانی در میان است؛ نفرت، غم شادی و عشق همه در زندگی ما جاری اند و هر جا آینهای از آن باشد ما را ناخودآگاه به سوی خود میکشد.
شاید هم همه ما شهرزادی داریم که در اتمسفر او تمام این احساسات را تجربه میکنیم. شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر است. شهاب حسینی از دسته ستارههایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از عشق به خانواده و همسر غافل نشده است. او همیشه همراهی داشته که در کنار او نقاط عطف زندگیاش را صعودی کرده و چیزی نتوانسته او را پایین بکشد. زندگی چنین آدمی دیدنی است و شنیدنی و البته که خواندنی!
این مطلب روایت زندگی شهاب حسینی با همه بالا و پایینهاست. این پرونده چکیده ایست از گفتوگوهای او و همسرش با مجله زندگی ایده آل و رادیو هفت.
نوزاد نیمهشب زمستان
متولد زمستان هستم. درست بعد از 9 ماه متولد شدم، حین تولد 3 كیلو و 700 گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم 3 و 30 دقیقه نیمهشب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج كردند، آنها وقتی مرا به دنیا آوردند كه سرگرم جمعوجور كردن زندگیشان بودند.
سرشكستگیهای كودكی
دوران كودكی من به شیطنتهای مختلف با پسربچهها گذشت. مادرم میگفت تو پسر شری بودی. روزی كه به خاطر سربازی سرم را با نمره 4 اصلاح كردم، دیدم سرم از 9 ناحیه شكسته است. با توجه به اینكه زمان وقوع 5-4 مورد از این شكستگیها را به خاطر نمیآورم، باید آنها را به دوران كودكیام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحتهای مختلف شدم.
توپ چرمی عید
در خانواده پدری نوه اول بودم. ارتباط ما با فامیل مادرم بیشتر بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم از نقطهنظر مهر و محبت كسی را برتر از دیگری بدانم. هر دو خانواده به اندازه وسع خودشان محبت میكردند. یادم میآید كه مادر پدرم بهترین عیدیها را میداد. یك بار از او یك توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بود و هر كسی توپ چرمی نداشت.
دوستان بزرگتر از من
دوستی بخش مهمی از روند شكلگیری نگاه و بزرگشدن همه ماست. دانش عمومی من تا حدودی خیابانی است و محصول رفاقت با هممحلیها. كودكی من در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه غربی گذشت. دوستی داشتم به نام رضا كه هم خیلی صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی با هم كتككاری میكردیم. ضمن آنكه اهل دوستی با بزرگتر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا بهخصوص در مسائل مختلف درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اكثر دوستانم بالای 40 سال سن دارند.
از دست دادن رفیق قدیمی
دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال همیشه در جمع بچهمحلها به حساب میآمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگتر میشدم، دایره ارتباطاتم گسترش مییافت. درنتیجه به تمایل برخی بچهها برای انجام كارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یكی از بهترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.
كلكسیون ماشینهای من
در مرور خاطرات هر پسربچهای انگار وجود اسباببازی اتومبیل، امری ناگزیر است. مادر من هم برایم از این ماشینهای كوچك اسباببازی میخرید. مجموعهای جمع كرده بودم كه در آن 150 ماشین كوچك به چشم میخورد. هنگام اسبابكشی، اسباببازیها را جا گذاشتم. 2 هفته بعد كه فهمیدم كیسه حاوی ماشینها نیست، از این موضوع بسیار ناراحت شدم.
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !