۰۷-۰۲-۹۳، ۰۶:۵۷ ب.ظ
سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم
که یه روزی یه دختری رو دیدم
اون این شکلی بود
ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم
من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم
وقتی اون هدیه رو باز می کرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق می کردم
در کنارش احساس خوشبختی و غرور می کردم
ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم
همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون می کردن !
همه چی خوب و عالی بود حتی فکر می کردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم
اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد ..
یواشکی تعقیبش کردم و دیدم که اون گلی رو به یه پسره دیگه داد ..
نمی خواستم باور کنم ..
من اینجوری شدم
و همچنان اینجوری بودم ..
کم کم داشتم فراموشش می کردم
..
بله .. من موفق شدم ..
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم
که یه روزی یه دختری رو دیدم
اون این شکلی بود
ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم
من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم
وقتی اون هدیه رو باز می کرد و از کادوم خوشش میومد اینجوری ذوق می کردم
در کنارش احساس خوشبختی و غرور می کردم
ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم
همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون می کردن !
همه چی خوب و عالی بود حتی فکر می کردم خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم
اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد ..
یواشکی تعقیبش کردم و دیدم که اون گلی رو به یه پسره دیگه داد ..
نمی خواستم باور کنم ..
من اینجوری شدم
و همچنان اینجوری بودم ..
کم کم داشتم فراموشش می کردم
..
بله .. من موفق شدم ..
آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم