امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
### طنز نوشته های کاربران ایران رمان ###
#1
به نام او

سلام به دوستان عزیزِ هم انجمنی...
طاعات و عبادات قبولmara

این تاپیک قراره تبدیل بشه به صحنه هنرنمایی طنازها و طنز پردازهای انجمن

شاید براتون جالب باشه که بدونین توانایی و مهارت طنز نوشتن تو وجود هر نویسنده ای نیست ...به قول استاد بنده طنز نویسی 10 برابر سخت تر از نوشتن بقیه ژانرهاست

من یه تاپیک آموزش طنز نویسی به موازات این تاپیک میزنم و شروع میکنم نکات مهم برای طنز نویسی رو اونجا واسه علاقه مندا قرار میدم ....

لطفا بعد از مطالعه اون تاپیک شروع کنید و مهارت خودتون رو اینجا به نمایش بگذارید.

ieirieirهر هفته نوشته ها بررسی میشه و به طنز نوشته های برتر ، بین 50 تا 200 اعتبار تعلق می گیره ieirieir

پ.ن: نوشته ها میتونه یک تکه متن کوتاه ... داستان کوتاه ... لطیفه و مزاح که حتما نوشته خودتون هست باشه و لطفا دقت کنین که به مذهب...عقیده ...قومیت خاصیی توهین نشه .

xcvlامیدوارم از این تاپیک لذت ببرین xcvl
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2

يه روز عادى تو خونمون:
قبل از اينکه صداى زنگ ساعتم بلند بشه بيدار ميشم، ساعت رو ميزارم رو off.
هميشه زودتر از اينکه زنگ بخوره و بيدارم کنه، خودم بيدار ميشم.از بس که سحرخيزم.قربون خودم برم الهى، دور خودم بگردم.
ديگه وقتى کسى نباشه از آدم تعريف کنه آدم مجبوره خودش از خودش تعريف کنه و قربون صدقه ى خودش بره!

ميرم تو آشپزخونه، يکى بهم ميگه صنم بيا برو اول اون دست و صورتتو بشور بعد به کارات برس.ولى اون يکى ديگه ميگه تا 4 صبح بيدار بودم کلا سه ساعت خوابيدما.ديگه دست و صورت شستن نداره سه ساعت خواب که.!
بلاخره ميرم تو آشپزخونه و بساط چايى و صبحونه رو آماده ميکنم.الان ساعت7:30 شده. خب بزار قبل از اينکه بابا بياد يه سر برم نت.ببينيم کى به کيه.خخخ
خب اينم از اين.به به چه خبره.هيشکى نيست به جز مامانى.الهى قربونش برم هميشه تو انجمن پلاسه.خخخ
از من بدتر مامانيه .
نه بابا از من و مامانى بدتر اين زهره هووى اينجانبه.خخخ.
کنده نميشه که از اينجا.بايد با بيل بكنيش از اين جا ،تا بره.والا بخدا.دختر اينقدر کنه ميشه آخه؟
من نميفهمم اين گشنه و تشنه نميشه.همش اينجاس.؟عين مار ميمونه هفته اى يه بار غذا ميخوره فکر کنم.asna
هعى يه دونه نامه هم ندارم.از اولشم هيشکى منو دوس نداشت.zaps
صداى اس ام اس گوشيم بلند شد. نگاه ميکنم مى بينم بهزاده.
پسرعموى كنه ام.نوشته: سلام صبحت بخير من و رضوان و بهناز داريم ميريم کوه.تو هم مياى؟ بيام دنبالت؟
اييييش گفتم اين چرا کله صبح بيداره. نگو نسناس با دخترا ميخواد بره ددر.مطمئنم کل ديشبو نخوابيده از ذوقش.خوبه حالا 500 تا جى اف داره ها.اين نديد بديد بازياش ديگه چيه؟
اس ام اس ميدم: درود. ممنون از دعوتت.من کلى کار دارم که بايد انجام بدم.به بهناز و رضوان هم درودم رو برسون.خوش بگذره.
دوباره صداى گوشيم بلند شد.اومدم برش دارم صداى بابام اومد: کيه اول صبحى؟؟
من: صبح بهترين پدر دنيا بخير.بابا جون بزار از راه برسى بعد عين نکير و منکر سوال جواب کن.
بابا: صبح زبون درازترين دختر دنيا هم بخير.به اين نميگن سوال جواب.ميگن مراقبت از خونواده.
من: خب بابا جون گوشيمو ميدم پيشت باشه که يه خورده از بار مسئوليتى که رو دوشته کم بشه.بهتر نيست؟؟
بابا: نه بچه زرنگ بهتر نيست. اونوقت مريضى اعصاب و روان مى گيرم.گوشى شما جقله ها دقيقه اى 60 بار زنگ ميزنه.من پيرمردم بى اعصاب.
من: قربون بابام برم کجاش پيره؟ تازه ميخوام براش آستين بالا بزنم.
بابا: باز باهات شوخى کردم زود پررو شدى؟؟
من: اِ…بابايى کلا فازت منفيه ها. مگه هر آستين بالا زدنى اون معنى رو ميده؟؟ منظورم اين بود آستين بالا بزنم برات يه نهار خوشمزه درست کنم.
بابا: ااااا باشه دختر فاز مثبتم.سريع آستيناى اون تاپ قرمز خوشگلتو بالا بزن.تا منم برم به کارام برسم.
عجب بابايى دارما.نکته سنجيش تو حلقم.
من: بابا حالا نهار چى درست کنم؟
بابا: يه چيزى که سير بشيم.
من: ينى پياز بشيم موردى داره؟
بابا: باز تو نمكدون شدى.
من: ارثيه بابا جون. مامان ميگه عين باباتى.
بابا: منظور مامانت قيافت بوده نه زبون درازت.زبون درازيت به مامانت رفته.
من: اتفاقا همه ميگن قيافم شبيه مامانه.
بابا: مامانت اگه اين شکلى بود که من تا حالا صد دفعه طلاقش داده بودم.
من: عه. باااااااباااااااا.کسى به دخترش ميگه زشت؟
بابا: خب چه اشکالى داره؟؟ عيب و ايرادتو من بهت بگم بهتره يا غريبه ها؟
من: واقعا که. پس ينى شما هم زشتى ديگه که من شبيه شما شدم.
بابا: من گفتم تو شبيه منى؟ من کى گفتم؟ تو شبيه داييت شدى. بچه حلال زاده هم به داييش ميره. تو خونواده مامانت هم فقط داييت اونجورى پديده دراومده..
من: باشه. حالا مامان زنگ زد اينا رو بهش ميگم.ببينم چه جورى جوابشو ميدى.در ضمن نهار هم نداريم حوصله غذا پختن ندارم.اصن با بهناز اينا ميخوام برم کوه.
بابا: آهان. بگو. پس با گوشيت مشغول بودى. داشتين قرار مدار کوه ميذاشتين..
من: نخير.بهزاد گفت برم باهاشون کوه من گفتم کار دارم.ولى حالا نظرم عوض شد.
بابا: تو اگه خودت تونستى با برادرزاده هاى من دو قدم راه برى من اون سگى که خواستى رو برات ميخرم.
من: نخير نخواستم.ولى نهارم نداريم.زنگ بزنيد به خانوم خوشگلتون تا واستون نهار پست کنن.
بابا: حالا ناراحت نشو دختر بابا. تو هم خوشگل بابايى.ظاهر که مهم نيست.مهم باطنه که ماشالله هزار ماشالله تو اونم ندارى.
من: بااااباااا.واقعا که.بعد ميگى زبون درازم به مامان رفته.همين کارا رو کردى که دو ماهه خونه خاله مونده.
بابا: حالا وقتى خبر تجديد فراشم رو بشنوه با سر برميگرده.
من: اِ…پ بزار الان خبرشو بهش بدم.اول صبحم هست بهتره.
رفتم تلفنو برداشتم تا شماره بگيرم. بابا: صنم جان، بابايى پول لازم ندارى؟؟فکر کنم ديروز گفتى پولت تموم شده.تا آخر ماه هم خيلى مونده ها.
منم الان جز حرص خوردن کارى نميتونم بکنم.چون پول لازمم.دستمم تو جيب بابا.
من: بابا با قورمه سبزى سير ميشى ؟؟
بابا: چه جوووورم. پس من رفتم دختر زشت بابا.
من: بدرود باباى خوشگل و خوش تيپم.اعتماد به نفست هم بخوره تو سر من.
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
موضوع صحبت امروز بــــــــوق هست...
ها...جونم براتون بگه که طی تحقیقات دیرین و پسین شناسان ما ایرانی ها تنها کشوری هستیم که بوقمون فقط جنبه هشدار به عابر پیاده و سواره نداره . یعنی چی؟ ... اجازه بدین اول اینو بگم که تاریخچه بوق، برمیگرده به زمانی که "ادوارد بوق" ، پدر بوق دنیا ، بوقِ اختراع کِرد .

به شهادت اسناد و مدارک تنها استفاده ای که اون مرحوم از بوق توی مخیله اش میگنجید این بود که بوق یه وسیله ی ضروریه برای هشدار و جلوگیری از تصادفات . اما ای دل غافل .... وقتی بوق روی اتومبیل نصب شد و وارد خاک کشور عزیزمون شد ، مثل خیلی از محصولاتی که خودشون میان اما فرهنگ استفاده اش پشت در گمرکات گیر می کنه ، ما ایرانی ها با خلاقیت تمام ، چندین و چند آپشن و مفهوم جدید به مفاهیم این بزرگوار اضافه کردیم و اونقدری در استفاده از این وسیله انکر الصوت، تلاش و همیت به خرج دادیم که به گفته شاهدین عینی ، هر روزه گورستان محل اقامت ادوارد ، تکانش های شدیدی با مرکزیت گور آن مرحوم تجربه می کنه .
تاریخچه بوق در شیراز خودمونم قدمت تاریخی داره . از دیر باز ما شیراز ها صندلی و بوق رو جزو ارکان اتومبیل می دونستیم ...نشون به اون نشون که همگی ، ماشین مشتی ممدلی خدابیامرز رو به دلیل نداشتن همین دو رکن اصلی مسخره می کردیم و نه مثلا به دلیل فقدان ترمز ای بی اس!
امروزه چنان بوق همه گیر شده و مورد توجه و عنایات خاصه ی رانندگان ، خصوصا مسافرکشان درون شهری قرار گرفته که عزیزان با همیت و تلاشی مثال زدنی، دم به دقیقه ازش استفاده می کنن و مفاهیم زیادی ، از سلام و علیک و احوال پرسی گرفته تا بد وبیراه و تعارف و اعلام سبقت خودشون رو با زبان شیوا و فصیح جناب بوق ، به مخاطبین خودشون عرضه می کنن غافل از اینکه همین سر و صداهای اضافه بر سازمان میتونه اثر منفی روی رشد گل و گیاه و حتی روی شیر جانوران شیرده بذاره .. همین آلودگی صوتی میتونه شیشه های ساختمون ها رو بشکنه و حتی روی جدار ساختمان های شهر ، شکاف ایجاد کنه .... عزیزان بیاین به این فکر کنیم که این ارتعاش ها و آلودگی های صوتی چه بر سر روح و روان و سلامت خودمون و مردم شهرمون میاره ...... جون کاکو بیاین کمتر ازش استفاده کنیم ... سایه تون کم نشه ....سپردمتون دس خدا .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
معضل ترافیک

سلام ... صبحتون قشنگ و کم ترافیک ... دقت کِردین؟ ... نگفتم بی ترافیک!... چون ای روزا ترافیک جزیی از زندگیمون شده و ما به ای خیابونای شلوغ پلوغ و راننده هُی عجولش عادت کِردیم . اما در مقابل این همه عوامل متخاصم که تو خیابون های شهر وجود داره، ما نیاز داریم به یه منطقه ویژه پناه ببریم .... این منطقه، یه جورایی شبیه منطقه پرواز ممنوعِ زمینیه ... یه چیزی مثل خاکریز تو میدون جنگ خیابون هامونِ ... می تونین حدس برنین اسمش چیه ؟ بله ...آباریکلا به شما ...نه شمو، نه !... او آقو ، بغل دسیت ...ها ها با خودتم ... درست گفتی خط عابر پیاده ! جونم براتون بگه که ای خطو یه منطقه ویژه اس برای عابرین پیاده ... پشت ای خاک ریزو که باشی ، ماشینا مثل ترکش دشمن به قصد کشت ، به سمتت نمیان. از بنده به شمو نصیحت ...وقتِ رد شدن از خیابون حتما دمبالش بگردین اما خب... شایدم نبینیدش . راسش بخوین، هر کدومتون بتونه ای خطو رِ با چش غیر مسلح تو خیابونای شهرمون روئیت کنه، شک نکنه که نمره بیناییش بیست ِبیستِ. آخه ای بزرگوار، با همه اعتبار و اهمیتش، اما میشه گفت یی خط کمی تا قسمتی خجالتیه ... ینی روش نمیشه پررنگ و واضح ظاهر بشه ، تو چش بودن معذبش میکنه.. به همی دلیله که همیشه خدا یا رنگ و رو رفته و نیمه پنهونِ و یا گاهی وقتی، حتی تو خیابان ها و سر تقاطع ها که باید باشه و نقش مهمی تو کاهش تصادف بازی می کنه ، نمیبینیمش ...می دونید چرو ؟....چون میترسه ریا بشه! اما عزیزای من ،ای خطو باید بدونه که اگه کمرنگ ظاهر بشه یا اگه نباشه ، نظم ترافیکی شهر به هم می ریزه و بعضی...تاکید میکنم، بعضی از راننده ها ممکنه از نبود این بزرگوار سوء استفاده کنن و سر چهاراه، هر جا عشقشون کشید توقف کنن ... از همه مهم تر .....حق و حقوق عابر پیاده هم با نبودنش ضایع میشه و امنیت جانی گمپ گلامون به خطر می افته . هعی.... کاشکی این بزرگوار زبون دوشت و برامون میگفت که چیطو شده که جدیدا ای همه خجالتی شده و دم به دقیقه رنگش می پره ... نکنه رنگش وارداتیه که مثل داخلی ها در مقابل کم و کسری ها پوستش کلفت نشده ؟.... شایدم...شایدم آسفالت کف خیابونو بدجنس شده و باهاش سرناسازگاری داره ؟!... شایدم نقاشی مجدد خطمون به مشکل کمبود اعتبار و بودجه خورده ...هین!... شایدم شرایط جوی و آلودگی هوا کامشو تلخ کرده و چهره سفیدش رو کدر و تیره کرده؟ ... نپس کاشکی مسئولین منتظر بارون بعدی نمونن ...کاشکی هر از گاهی وقتی دستی به سر و روش بکشن تا دوباره تر و تمیز شه و از زیر جرم و کثیفی ها خودی نشون بده ... عامو شوخی خو نداریم ... جون مردم شهر، حتی زن و بچه ی مسئولین مربوطه تو دستای همی خطوِ .یی شعری همی پسین سرودم ، میخونم و مرخص میشم از حضورتون ... ای دلدل کردنا فویده (فایده) نداره ... الم شنگه بشه چاره نداره !
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دل نوشته........ سلام بر دل های شکسته arashke 1 340 ۲۶-۰۸-۰، ۰۳:۴۱ ب.ظ
آخرین ارسال: arashke
Exclamation دلنوشته ها و متن های ادبی کوتاه و بلند بچه های ایران رمان لیلی 3,082 180,925 ۰۱-۰۵-۰، ۰۷:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: arom
Heart فاصله ی غزل | فاطمه سلیم زاده کاربر انجمن ایران رمان Faty khanm 26 2,099 ۱۱-۱۱-۹۹، ۱۲:۳۸ ب.ظ
آخرین ارسال: Faty khanm

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
19 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۳۰-۰۷-۹۶, ۰۷:۳۱ ب.ظ)، زینب سلطان (۰۲-۰۸-۹۶, ۰۲:۰۳ ق.ظ)، نويد (۲۲-۰۴-۹۶, ۰۹:۳۷ ب.ظ)، صنم بانو (۲۲-۰۴-۹۶, ۰۲:۵۱ ب.ظ)، پژمان فروزش راد (۱۸-۱۰-۹۷, ۰۶:۱۵ ب.ظ)، ثـمین (۲۲-۰۴-۹۶, ۰۲:۰۸ ب.ظ)، AsαNα (۲۲-۰۴-۹۶, ۰۲:۱۶ ب.ظ)، d.ali (۲۶-۰۴-۹۶, ۰۵:۴۸ ق.ظ)، ایانا (۲۱-۰۳-۹۶, ۱۰:۵۲ ب.ظ)، Land star (۱۸-۰۴-۹۶, ۱۱:۴۹ ب.ظ)، •Vida• (۲۱-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۸ ب.ظ)، Elesa (۲۱-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۷ ب.ظ)، alirezaa_shah (۲۳-۰۳-۹۶, ۱۲:۳۳ ب.ظ)، taranomi (۲۲-۰۴-۹۶, ۰۵:۲۶ ب.ظ)، maTisA (۲۴-۰۳-۹۶, ۱۱:۱۳ ب.ظ)، "فاطیما79" (۱۸-۰۴-۹۶, ۰۸:۰۹ ب.ظ)، author (۰۷-۱۰-۹۶, ۱۲:۳۴ ب.ظ)، میناm2 (۲۸-۰۶-۹۷, ۰۱:۵۲ ب.ظ)، Mr. pickle (۲۱-۱۲-۹۹, ۱۰:۲۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان