امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
طنــز مطبوعــاتی !
#11
طنز؛ سناریوی «همه چیز اینجاست 2» لو رفت!





در این سریال به صورت خیلی غیرمستقیم و یواش یواش و بدون اینکه ما متوجه شویم و حتی بدون اینکه نیازی به شل کردن عضلات باشد، نکاتی که ما برای زندگی امروز به دانستن آنها نیاز داریم به ما منتقل شده و آموزش داده می شود.
مجله اینترنتی برترین ها





مجله خط خطی - پدرام ابراهیمی: حتی واداده ترین فریب خوردگان هم اذعان دارند که حداقل صددرصد مدرم ایران برنامه های صدا و سیما را نگاه می کنند و از این صددرصد مطمئنا هفتاد و هشت درصد، سریال «همه چیز آنجاست» را از شبکه سه دیده اند. در این سریال به صورت خیلی غیرمستقیم و یواش یواش و بدون اینکه ما متوجه شویم و حتی بدون اینکه نیازی به شل کردن عضلات باشد، نکاتی که ما برای زندگی امروز به دانستن آنها نیاز داریم به ما منتقل شده و آموزش داده می شود.

نکات بسیار پیچیده و غامض «سبک زندگی» از مهم ترین چیزهایی است که در لایه های بسیار زیرین دیالوگ ها عمیق این سریال به ما اعمال می شود. ناظران آگاه معتقدند اگر دیالوگ های این سریال چندلایه دیگر پایین تر می رفت، قطعا نویسندگان این سریال به نفت می رسیدند.

حالا هکرها با نفوذ به یارانه شخصی تهیه کننده ی این سریال، سناریوی «همه چیز اینجاست 2» را به دست آورده و برای ما ارسال نموده اند و ما به صورت اختصاصی به عنوان اولین نشریه آن را اینجا منتشر می کنیم. از کشورهایی که متقاضی دادنپناهندگی به اینجانب هستند تقاضامی شود ضمن رعایت صف، درخواست کتبی خود را به نشانی ایمیلم ارسال نمایند تا به موقع و در نوبت بررسی شود و حالا این شما و این بخشی از «همه چیز اینجاست 2»:

[عکس: 463051_339.jpg]

(داخلی- کارگاه- مهران و مهدی دارند برنامه شناسنامه را می بینند. برنامه که تمام می شود، مهران شروع می کند به صحبت کردن با مهدی)

مهران: بیا برای اینکه کارمون راه بیفته و ورشکست نشیم، این دفعه رو استثنائا روم به دیوار گلاب به روت، پول نزول کنی. یکی از رفقای فاسد من کسی رو می شناسه که با اسکونت ده درصد کار مردمو را ه میندازه.

مهدی: چی؟! اسکونت؟! نزول؟! دفعه دیگه حرف نزول بزنی چنان آگاهی افزاییت می کنم که از دندونات مهره شطرنج درست کنی. من زیر بار نزول نمی رم. شده وام بیست و چهار درصد بگیرم، نزول نمی گیرم. بهت رو بدم پس فردا همه پرسی هم می خوای.

مهران: خب بایدم مخالف باشی. تو خرت از پل گذشته. هم ازدواج کردی، هم از لذت بچه دار شدن برخورداری که مطمئنا بزرگ ترین لذت دنیاست و هر انسان متعهد و مسئول و وطن پرستی حداقل باید هفت، هشت بار این لذت رو تجربه کنه. ولی فکر من نیستی که دارم دختر مورد علاقه ام که نیتم از دوست داشتنش فقط ازدواج و تشکیل خانواده و فرزندآوریه رو از دست میدم.

مهدی: اون دختر به درد تو نمی خوره. دختری که حتی توی فیلم هم هدبندش رو درست نمی بنده و دماغش رو عمل کرده و اصلا به شئونات مندرج در اصول متعدد قانون اساسی پایبند نیست، پس فردا چطور برای تو چند تا بچه میاره که از لذت پدرشدن بهره مند شی؟ حتی بلد نیست از کفشوی پلین استفاده کنه. حتی نمیتونه همین حالا به 3000750750پیامک بزنه تا یک عدد کفشوی پلین درب منزل بهش تحویل بشه.

مهران: چون بزرگتری و موهاتو دادی بغل، حرفتو گوش می کنم.

(داخلی- واگن مترو- آقاجون و همسرش اکرم دارند با زن عمو حمید صحبت می کنند)

زن دادش: حاجی چرا خواستید اینجا با هم صحبت کنیم؟

آقاجون: به خاطر اینکه استفاده از وسایط نقلیه عمومی به کاهش ترافیک کمک می کنه.

اکرم: تازه! هرچی کمتر از سواری استفاده کنیم، بنزین کمتری مصرف شده و در نتیجه وابستگی اقتصاد کشور به انرژی های فسیلی و درآمد نفتی کمتر شده و کشورهای منطقه نمی تونن از این طریق به ما فشار بیارن. آقا پسر یه بسته آدامس Fresh بده.

آقاجون: خانم! آدامس ترکیه ای می خری؟ جواب بیکارشدن جوانان وطن در کارخانه های شیک و مینو رو شما میدی؟ برو آقاپسر. خب زن داداش؛ نگفتی چرا بعد از معتادشدن حمید به ما خبر ندادین؟

زن داداش: ما می خواستیم خبر بدیم ولی... چون ماهواره داشتیم و تحت تاثیر دروغ ها و القائات عوامل معاند و معلوم الحال خارج از کشور بودیم، حواسمون پرت شد و کم کم اعتیاد حمید از یه قل دو قل تبدیل شد به شنقل منقل و از حالت زیرپوستی به تابلو تغییر وضعیت داد و ما دیگه رومون نشد خبر بدیم.

(صدای گوینده واگن: ایستگاه تجریش)

آقاجون: خب رسیدیم ایستگاه تجریش که به دست متخصصان توانمند داخلی تقریبا نزدیک به جبه ی زمین ساخته شده. پیاده شید بریم اکبر مشتی بستنی بخوریم.

(سمانه روبروی اسماعیل نشسته و به نقطه نامعلومی خیره شده. اسماعیل عصبی است. دارد چشمهایش را می مالد)

سمانه: اسماعیل! به جز اینکه اخلاق مذموم و ناپسند شکاکی در تو نهادینه شده، انقدر از ماهواره استفاده کردی که چشمات هم ضعیف شده.

اسماعیل: خب چیکار کنم؟ تو که نمیای بریم زیر یه سقف زندگی کنیم. حوصله م سر میره، میرم سراغ شبکه های بیگانه. می خوام تلویزیون خودمونو نگاه کنم ولی چون شهروند خوبی نیستم و آشغال رو به موقع نمی ذارم دم در، روم نمیشه تو چشم مجری های خودمون نگاه کنم. بنابراین از ماهواره استفاده می کنم... خودمم می دونم ستون پنجم دشمنه... اصلا... اصلا... اصلا ببینم تو یک دقیقه پیش کجا بودی؟

سمانه: واقعا که! تو مریضی اسماعیل! یک دقیقه پیش داشتم با تو حرف می زدم!

اسماعیل: نه راس میگیا... چشمم ضعیف شده. فکر کنم به خاطر اینه که آدامس می خورم. مرگ بر ماهواره. مرگ... مرگ... (گریه)

(مهرنوش پشت میز نشسته و دارد با غرور و تکبر و منیّت خاصی کارکردن آبدارچی را می پاید. مهندس از راه رسیده و مهرنوش جلوی پایش بلند می شود)

مهندس: تفضّل تفضّل... سلام علیکم... به به امروز چه روسری خوشرنگی دارید. می بینم که در طراحیش از نقوش سنتی استفاده شده که می تونه باعث جذب گردشگر و کاهش اثرات تحریم ها بشه.

مهرنوش: سلام مهندس، لطف دارید. نقش و نگار روسری من در مقابل ریش پرفسوری شما هیچه.

(رئیس می رود به اتاقش. خانم مدیر اداری شرکت به همراه یک خانم عبوس جلو می آیند)

مدیر اداری: خانم موسوم به مهرنوش! آیا درسته که شما با مدیرتون این طور خوش و بش کنید؟ آیا بهتر نیست زن در خانه نشسته و فرزندآوری کند؟

مهرنوش: پس خودتون اینجا چی کار می کنید؟

مدیر اداری: اگه من بمونم خونه، امثال شما رو چه کسی هدایت کنه؟

(خانم مدیر اداری به خانم عبوس اشاره می کند و خانم عبوس مچ دست مهرنوش را می گیرد)

مدیر اداری: ایشون رو ببرید حراست تا بفهمیم پشت این رفتار مشکوکشون کدوم حزب یا گروهکی خوابیده. به خونوادشون هم زنگ بزنید بگین بیان اینجا.

مهرنوش به گریه میفتد: توروخدا زنگ نزنید... من گول خوردم... خدا ازشون نگذره... ماهواره... روزنامه ها... آدامس... پیتزا... علی مطهری...

مدیر اداری: عیب نداره... حالا که پشیمونی، با رأفت برخورد کرده و فقط اخراجت می کنیم. اگر رئوف نبودیم طور دیگری می شد.

(صدای جیغ... ببخشید، صدای علی لهراسبی، تیتراژ پایانی این قسمت)
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12



مجله خط خطی - علیرضا کاردار:

پرده اول: «نازش نده، گازش بده»

یکی از مسولان شرکت ملی گاز گفته «چهل شرکت خارجی برای سرمایه گذاری در صنعت گاز ایران درخواست داده اند.» اگر این خبر را از آن طرف دیگرش (نه خیلی آمدید این طرف... یک کم آن طرف تر... آهان، درست شد) نگاه کنیم، می فهمیم گازمان چقدر باارزش است که چهل شرکت خارجی برایش سر و دست می شکنند، ولی ما به همین راحتی این گاز را هدر داده و به باد می دهیم. مخصوصا حالا که قیمت نفت این قدر افت کرده، بد نیست بودجه سال آینده کشور به جای اتکا به نفت، متکی به گاز شود.

[عکس: 463133_664.jpg]

در آن صورت کاندیداهای آینده ریاست جمهوری هم به جای وعده آوردن نفت سر سفره ها، قول آوردن گاز را می دهند و اگر بعد از هشت سال بپرسیم «پس این گازی که گفته بودید چه شد؟» می توانند ادعا کنند که ما گاز را سر سفره هایتان ول کردیم، خودتان نگرفتیدش. به هر حال فرق چندانی نخواهدداشت، اقتصاد نفتی بدرنگ بود، حالا اقتصاد گازی بدبو خواهدشد!

پرده دوم: «اینچی کی دانا هه»


گویا قرار است هندی ها برای لغو ممنوعیت واردات برنج شان به ایران بیایند. کاری به این نداریم که چرا واردات برنج هندی ممنوع شده و آیا قرار است به جای برنج هندی، برنج ایرانی مرغوب در بازار توزیع شود یا یک برنج عجیب الخلقه ارزان جدیدی که به تازگی مسولان کشفش کرده اند؟ در هر صورت فرقی نمی کند، مهاراجه ها در جریان باشند آمدنشان به ایران توفیری در معامله ندارد و وقتی مسولان ایرانی حرفی بزنند دیگر کار از کار گذشته و کسی نمی تواند روی حرفشان چیزی بگوید و هیچ کس نمی توان قانون های کشورمان را نقض کند و به آنها خللی وارد کند و از زیرشان در برود و لایی بکشد و...

تنها راهی که می توانیم پیش پایشان بگذاریم (به هر حال هندی هستند و یک عمر با فیلمهایشان اشک و قر همزمان ریخته ایم، حق به گردن مام دارند) این است که هنگام آمدن به کشورمان سوغاتی پر و پیمان فراموش نشود. ما آریایی های اصیل نمک نشناس نیستیم و دلمان نمی آید هدیه را وانکرده پس بفرستیم!

پرده سوم: «این آخرین باره من ازت می خوام سالم شی...»

آیت الله هاشمی رفسنجانی گفته: «افراط تبدیل به ویروس ابولا شده است». با دقت بیشتری که این جمله را برانداز کردیم دیدیم بین افراط و ویروس ابولا چند شباهت بزرگ است و ایشان بسیار بجا این مثال را بیان کرده اند. مثلا ریشه کنی ابولا و افراطی گری خرج زیادی روی دست جوامع گذاشته و از شاخ کینه تا نوک برج ایفل را گرفتار کرده است و هر لحظه از یک جای دنیا سر بیرون می آورد. یا همان طور که هنوز برای ویروس ابولا واکسن و درمانی پیدا نشده، برای افراطی گری هم هیچ راه علاجی نیست و فقط باید فرد آلوده را از دیگران جدا کرد تا یا خودش از بین برود و جامعه از شرش خلاص شود و یا از خر شیطان پیاده شده و به راه سلامت و اعتدال بازگردد.

[عکس: 463134_115.jpg]

همچنین ویروس ابولا هم فرد مبتلا را از پا در می آورد و هم اطرافیانش را، درست مانند افراطیون که همزمان با منفجرکردن خودشان، تا شعاع چندمتری شان را هم با خاک یکسان و لت و پار می کنند و اولین تماس با آنها، آخرین تماس خواهدبود!

پرده چهارم: «از اون بالا کفتر می آیه... بزنش»

یکی از معاونان محیط زیست گفته: «یک میلیون سلاح شکاری در دست افراد است که با تعداد حیات وحش همخوانی ندارد». با این که این خبر نشان دهنده تولید انبوه چیزی در کشور و رسیدن به خودکفایی و حتی تولید مازاد است، ولی مطمئنا در این مورد کسی از شنیدنش خوشحال نمی شود. دور از انتظار نیست اگر به زودی مسولان که زورشان به شکارچیان نمی رسد، بی خیال جمع آوری اسلحه های شکاری شوند و به جای آن، در فکر افزایش و ازدیاد نسل حیوانات بیفتند تا با تعداد سلاح های شکاری همخوانی پیدا کند، یا با واردات حیات وحش از دیگر نقاط جهان بین تعداد شکار و شکارچی ها تعادل برقرار کنند. در این صورت است که مصداق ضرب المثل «عدو شودد سبب خیر...» را با چشم خواهیم دید!

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13

هتل های لوکس حیوانات در تهران


مجله خط خطی - احمدرضا کاظمی، وحید میرزایی، علی رضازاده: همانطور که مستحضرید علاوه بر گسترش هتل های لوکس و خدمات رفاهی تفریحی فراحیوانی و حتی فراانسانی برای سگ ها، امروزه شاهد گسترش خدمات همسریابی و جفت گیری هم برای برخی از این حیوانات خوش شانس هستیم (خاک تو سر خر ما کنن که سگم نشدیم!). به نمونه های زیر توجه کنید:

پیش از مراسم:

- آژانس خدمات ازدواجی HOT DOGS بفرمایید؟

+ (صدای گریه) سلام؛ خانوووم... (هق هق) توله سگم داره از راه به در میشهههه... با چند تا از سگای ولگرد دوست شده، همه ش وایستاده دم تراس گربه های خیابونی رو دید می زنه... (گریه مشتری شدید تر می شود) چند وقت پیشم دیدم بوی علف می ده...

- اوخ، بمیرم الهی، حال گریه نکن عزیزم. نگران نباشم، براش یک کیس مناسب پیدا می کنیم. سرش گرم کار و زندگی که بشه حل میشه بقیه ش

+ مطمئنیددد؟؟

- آره عزیزم، بگو مشخصاتش رو من بزنم توی سیستم ببینم چیکار میتونم بکنم براش...

[عکس: 463206_557.jpg]

در مراسم خواستگاری


- خب بفرمایید ببینم آقا داماد از چه نژادیه؟

+ غلامزاده ست، ژرمن شپرده، توله سگ شما چطور؟

- کنیزتونه... هم شیانلوئه هم دوربرمن... دو رگه ست مثل نانسی عجم!

- به به! ماشالا ماشالا... صدای نمی کنید بیاد عروس گلموووو؟

+ «ماق ماژل»... عزیزم... استخون بیار برای مهمونا!

- راستی اسم شاخ شمشاد چیه؟

+ دست لیس تونه! اسمش ژوپتره

- عذر میخوام می پرسم، ژوپتر خان اهل دود و دم یا خدایی نکرده مشروبات الکلی که نیست؟

+ وای نه خدا مرگم! تا حالا لب به این چیزا نزده.

- ببینید ما این توله سگ رو از سر راه نیوردیم. با خون دل بزرگش کردیم. هنوز درسش تموم نشده. تعریف از خود نباشه ولی از هر پشمش یه هنر می ریزه!

+ ژوپیتر ما هم تحصیلکرده ست، به چهار زبان زنده دنیا هاپ هاپ میکنه! تازگی هم یادگرفته روی دوتا پا راه می ره!

- گلاب به روتون دستشویی ش رو که خبر میده؟ ما خانواده مون خیلی روی این مسئله حساسن!

+ بله بله، خودش می ره قشنگ سر توالت فرنگی! کارشم که تموم شد سیفون رو می کشه!

- باریکلا... باریکلا... خب بهتره پس بریم در مورد تاریخ نامزدی و عروسی و گوشت بها صحبت کنیم.

در مراسم ازدواج:


- دوشیزه محترمه «ماق ماژل» خانم، آیا وکیلم شما را با پشت قباله چهارهزار قلاده طلا و یک عدد لانه مسکونی به ازدواج جناب آقای «ژوپیتر» درآورم؟

+ عروس رفته پاچه بگیره!

- برای بار دوم عرض می کنم، آیا وکیلم؟

+ عروس رفته توپی رو که صاحابش پرت کرده بود بیاره!

- برای بار سوم عرض می کنم، وکیلم؟

+ هاپ هاپ هاپ هاپاپ هاپ (با اجازه بزرگترا بله)!!

+ کیلیلیلیلیلیکی کیلیلیلیلیلی

سگدونی!

از وقتی عکس های هتل مخصوص سگ ها را مشاهده کردم آن چنان شخصیت خرد شده است که همین الان دارم خودم را با یک آمیب 850 کروموزومی مقایسه می کنم ببینم کداممان از نظر جایگاه اجتماعی و فلسفه ی وجود بر دیگری برتری داریم. تا همین لحظه از 20 آیتم موجود، 11 آیتم، تیک خورده است. آنچنان شخصیتم لکه دار شده که حتی با مایع ظرف شویی که به چربی ها نفوذ می کند و همه لکه ها را از بین می برد، پاک نمی شود. علی ای حال به این امید که این فضیه صحت نداشته باشد به یکی از این هتل ها رفتم.

به محض وارد شدن یک خانمی- که تو گویی درون چشمانش چند قلاده سگ جاساز کرده اند- با یک لحنی که «ش» را «ژ» و «ز» را «س» تلفظ می کرد گفت: «آقا ببخژید، سگتون کجاست؟» گفتم: «سگم؟؟ هیچی امتحاناتش شروع شده بود، ژوژمان هم داشت، باید می نشست خونه کاراشو می کرد. نیووردمش! خانم سگم کجا بود آخه؟» گفت «نمیشه آقا.» گفتم: «اوکی. شما که این قدر با سگ و روحیاتش آشنایید باید بدونید الان هوا مثل سگ سرده. بریم داخل صحبت کنیم.» وارد لابی هتل شدم. باور بفرمایید سگ های داخل لابی طوری من را نگاه می کردند انگار بنده حیوان خانگی آن ها هستم و آنها آدم.

به سمت پذیرش هتل رفتم. یک خانم دیگر گفت: «بفرمایید آقا این فرم رو پر کنید. مشخصات سگتون رو هم بنویسید و امضا کنید. پتی بل... پتی بل... اتاق 402». گفتم «کی امضا کنه؟» گفت: «خودتون امضا کنید، سگتون انگشت بذاره.» گفتم «من سگم رو فعلا نیاوردم.» گفت «نه آقا نمیشه. باید با همراهتون تشریف بارید شناسنامش هم باشه تا از نسبتتون مطمئن شیم. باید معلوم شه صاحبش خودتونید.» گفتم «مگه می خوام...» که حرفم را قطع کرد و پیج کرد: «سباستین و ساموئل سباستین و ساموئل... لطفا پذیرش.»

بعدازظهر سگی

از بعدازظهر روز اولی که از یک موسسه ی خیریه آمدند دم خانه که می خواهیم، جویی را ببریم تا روزی که مرا دوباره برگرداندند به اینجا. همه چیز انگار توی خواب بود. یادم است آقای و خانوم جمالزاده، که من بهشان می گویم بابا و مامان، دم در بودند. بابا گفت بعد این همه مدت نگهداری از این سگ مصب و حرص و جوش خوردن و بزرگ کردنش، حالا به جای این که مارو ببرن هتل پنج ستاره، اینو می برین؟ انصافه؟

آقا مهربونه گفت موسسه ما کارش اینه دیگه. حالا ایشالله از شما هم تقدیر به عمل می آد. مادر گفت حالا واقعا هتلش پنج ستاره س؟ که آقا مهربونه گفت: بعله مطمئن باشید. مادر گفت غذا بهش چی میدین بخوره؟ این عادت داره غذا رو با استخوون بخوره ها. استخوون نباشه لب نمیزنه. آقا مهربونه گفت همه اینجورین دیگه. مادر حرفی نزد. بابا گفت حتما باید سگ صفت باشیم بریم هتل پنج ستاره؟ آقا مهربونه خندید. من چیزی نگفتم و سعی کردم کول برخورد کنم.

آخر راست هم می گفت. خلاصه که ما را با عزت و احترام بردند توی هتل. نه توی راه تیری زدند. نه توی سرمان زدند. نا هیچی. هتل هم که پنج ستاره بود دیگر. آن اول هایش هنوز توی بهت بودم. باورم نمی شد اینجا هتل است فقط برای نگهداری ما. برای همه چیزمان هم برنامه داشتند. برای حمام و گلاب به روتون مان هم برنامه ویژه داشتند. آن اوایل به جز من و چند نفر دیگه بقیه همه بچه سوسول بودند. بچه سوسول هایی که صاحبانشان خدا تومان پول خرجشان کرده بودند و آوردندشان اینجا. بعدها با هم کمی بر خوردیم رله شدیم.

خلاصه که تا می تونستیم خوردیم. خوش گذروندیم. رفیق بازی کردیم. رفتیم دور دور. علف کشیدیم و فضانوردی کردیم. حتی برایمان زن هم گرفتند. زن گرفتند و بعله... خلاصه که خوب بود و خوب بود. الان هم دوباره برگشته ایم به زندگی سگی خودمان در خانه خانواده جمالزاده. خانواده جمالزاده که نرفت هتل پنج ستاره. لااقل توی رزومه اش رفت این قضیه و می تواند باهاش پز بدهد که اگر ما نرفتیم هتل پنج ستاره، لااقل سگمان رفته است.

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
مجله خط خطی - مجید دواچی: اصولا هر واقعه ای را می شود از دیدگاه های مختلفی برانداز کرد و به قولی تحلیل و بررسی کرد و به نتایج مختلفی هم رسید. برای مثال همین قضایای اخیر مجلس و مسایل علی آقای مطهری را از زوایای مختلفی برایتان موشکافی می کنم:

زاویه خاله زنکی

فکر نکنید همه چیز تصادفی است، نخیر اینها همه چیزشان برنامه ریزی شده است مثل من و شما نیستند که. فکر می کنید چرا در آن جلسه آقای ابوترابی ریاست مجلس را به عهده داشت، همین جور الکی و کشکی؟! نه عزیزم! این علی آقای لاریجانی شستن حالا از یک جایی خبردار شده بود که اخوی عیال قرار است در مجلس معرکه راه بیندازد، تندی خودش را به سرماخوردگی زد و الکی چند تا عطسه و سرفه در کرد و رفت زیر لحاف و مجلس را پیچاند آن روز!

[عکس: 463197_844.jpg]
آدم این فیلم ها در بیاورد و تا سوزن و پنی سیلین بخورد بهتر است خیلی بهتر است تا اینکه چند هفته هی غر بشنود و مرتب به عیال جواب پس بدهد که چرا آن روز نرفتنی تو دعوا طرف خان داداشم را بگیری ها؟ بی معرفت! یادت رفت آن آبگوشتی که هفته پیش خانه شان خوردی با اون همه گوشت کوبیده و پیازچه! هی یادت رفته وقتی نامزد کرده بودیم چقدر هی علی جان علی جان می کردی؟!

زاویه ورزشی

با توجه به برخوردهای فیزیکی پیش آمده ما بدون توجه به فحوای سخنان طرفین دعوا قویا درخواست می کنیم در انتخابات آتی مجلس کلیه داوطلبان و نامزدهای نمایندگی مکلف به ارایه گواهی یکی از ورزشهای دفاع شخصی بشوند. بدیهی است داوطلبانی که فاقد چنین مهارت هایی باشند در همان هیات های بدوی رد صلاحیت شده و به هیچ عنوان به اعتراضات آنها رسیدگی نخواهدشد. بانوان محترم می توانند به جای ارایه گواهی های فوق توانایی خود در به کارگیری اسپری فلفل و... را ارائه کنند و تاییدیه لازم را دریافت نمایند.

زاویه جامعیت

از ویژگی های برجسته این نطق مطهری این بود که در یک نطق کمتر از ده دقیقه ای تقریبا در مورد همه چیز صحبت کرد از اسمشو نبرها گرفته تا سوال از وزیر راه به خاطر صدور مجوز پرواز هواپیماهای شرکت صهیونیستی اوکراین اینترنشنال تا شادی آفرین نبودن برنامه های تلویزیون در اعیاد اسلامی. همین طور از ایام خاص دی صحبت کرد و از شهرداری و پلیس راهور به تلاش در رعایت خط عابر پیاده توسط راننده و عابر و نیز حرکت خودروها بین دو خط تشکر کرد. از جشنواره مردمی فیلم عمار تقدیم کرد و معرفی نشدن معاون سیاسی وزارت کشور را نکوهش کرد.

تذکری بابت برداشت 4.1 میلیارد دلاری از صندوق توسعه ملی داد و خواستار انضباط موتورسواران شد. ترورهای اخیر در پاریس را محکوم کرد و از رایش به محسن رضایی در سال 88 خبر داد و.... کلا فقط دو سه موضوع مثل تاثیر نانوتکنولوژی در بو نگرفتن جوراب های جدید و سقوط قیمت نفت و تاثیر آن بر سهام پدیده شاندیز از قلم افتاد. می توان از این خطابه به عنوان واحد درسی در کلاس های فن بیان استفاده آموزشی نمود البته به حذف بخش های دعواسازش!

زاویه حقوق زنان

ایشان در میانه دعوا و یقه کشان نیز از توجه به حقوق زنان غافل نبود و خواستار احقاق حقوق بانوان و خلاصی یافتن آنها از پا پوشش های تنگ و آزاردهنده تحمیلی از سوی فرهنگ مردسالار حاکم بود: «... به وزیر کشور هشدار داده شد که از رسمیت گرفتن پوششی به نام ساپورت در خیابان جلوگیری کند اما وی این امر را به شوخی گرفته و امروز شاهد رواج آن هستیم، طبیعی است که مجلس همچنان این موضوع را دنبال خواهدکرد». این دفاع حداکثری از حقوق بانوان آن هم در چنان شرایطی به حق قابل تقدیر است.

زاویه دقت شناسی

در هنگامی که چندین نفر در پای تریبون در حال آماده سازی خود برای شروع نبرد بودند و ریاست جلسه هم در حال تذکر و اعلام خاتمه نطق وی بود، او قاطعانه اعتراض کرد و گفت «آقای ابوترابی! اولا هنوز دو دقیقه از وقتم باقی مانده است و...» اینکه آدم در چنین وضعیتی بتواند حساب وقت خود را نگه دارد حتی از داورهای فوتبالی که در جام جهانی هم سوت زده اند بر نمی آد ولی از مطهری بر می آید!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
طنز؛ قطع شدن اینترنت و رسیدگی به آن!

شاهین قاف در روزنامه قانون نوشت:

مرحله اول تماس با شرکت اینترنتی

بوق بووووق (بوق زنگ خوردن نه سانسور اسم)

با سلام شما با شرکت بوق(سانسور اسم نه زنگ تلفن) تماس گرفته اید. برای ارتباط با بخش فروش شماره یک و برای ارتباط با بخش پشتیبانی با ذکر این نکته که مشکل از ما نیست شماره دو را بزنید.

پخش آهنگ از کرخه تا راین

شما نفر دویست و چهل و هفتم در صف هستید.

پس از پخش شدن مجموعه آثار موسیقی کلاسیک و سنتی جهان البته همگی از نوع مجاز و بدون تک خوانی زنان

اپراتور: بعله بفرمایید.

من: الو سلام ببخشید اینترنت ما قطع شده.

اپراتور: آقا اینترنت ماهم قطع میشه خیلی وقتا میام زنگ بزنم به همه بگم؟

من: ببخشید من فکر کردم شما مسئول‌شید.

اپراتور: اتفاقا سرعت منم خیلی داغونه، رفتم از شرکت سر کوچه یکی از بچه‌ها هم گرفتم فایده نداشت. خب شما سیم تلفن‌تونو چک کردید؟

من: بعله.

اپراتور: مودم رو چی؟ اسپلیتر؟ سینک ظرفشویی؟ پارازیت های محلی؟

من: بعله اینا سالمه فقط پارازیت های محلی رو چطوری چک کنم؟

اپراتور: آخرین بار که فاطما گل رو دیدید کی بوده؟

من: نیم ساعت پیش.

اپراتور: خب مشکلی نداره، ما هم که مشکلی نداریم کلا هیشکی مشکلی نداره.

من: پس من چیکار کنم آقا؟

اپراتور: من چه‌میدونم به مخابرات بگو.

تماس با مخابرات

با سلام شما با واحد رسیدگی به شکایات مخابرات تماس گرفته اید.

با ذکر این نکته که همیشه کوسه‌ها در کمین سیم های اینترنت نشسته اند دکمه صفر را فشار بدهید.

من: سلام آقا اینترنت من قطع شده به اپراتور هم زنگ میزنم جوابی نمیده.

مسئول مخابرات: آخ گفتی اینترنت منم خرابه، نیم ساعته میخام تو کلش آف کلانز یه اتک بکنم نمیشه.

من: حالا من چیکار بکنم؟

مسئول مخابرات: فعلا اتک نزن.

من: نه کلا اینترنت رو نیاز دارم.

مسئول مخابرات: یه لحظه واستا چک کنم. ...خب کوسه‌ها که امروز از اطراف سیم‌ها رد شدن، لکه خورشیدی هم نداشتیم، آقای ظریف هم که کار خاصی نکردن نه عزیزم مشکل ما نیست مشکل خودته.

تماس با واحد ارتباطات وزارت ارتباطات

با سلام، شما با واحد ارتباطات وزارت ارتباطات تماس گرفته‌اید. چنانچه هنوز آنتن گوشی شما یا تلفن منزلتان قطع نشده و ارتباط شما با ما برقرار است مشکل خود را بفرمایید.

من: الو سلام. اینترنت من مشکل داره، به مخابرات و شرکتش گفتم ترتیب اثر ندادن

ارتباطات: آقا اینترنت منم مشکل داره، مگه ندیدید آقای وزیر درباره اینترنت ایرانسل چی گفتن؟ شما همونو سرلوحه کارتون قرار بدید؟

من: چی گفتن؟

ارتباطات : گفتن این همه شرکت هست برید از شرکت های دیگه استفاده کنید.

تماس مجدد با شرکت اینترنتی

من: الو سلام. ببخشید من تماس گرفته بودم اینترنتم مشکل داشت به هر جا زنگ زدم فایده‌ای نداشت.

اپراتور: مشکل از ما نیست. ما مسئولش نیستیم.

من: پس من از شرکت‌های دیگه اینترنت می‌گیرم اونا باید بهتر باشن طبیعتا.

اپراتور: عزیزم اگر فکر میکنی بقیه جاها خبریه اشتباه فکر کردی دارن ..... داغ میکنن

من: ببخشید من گوشیم یه لحظه آنتن نداد فرمودید چی داغ میکنن؟

اپراتور: عزیزم درسته که ما مسئول سرعت اینترنت شما نیستیم اما مسئول آنتن ندادن گوشی شما که اصلا نیستیم.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
طنز؛ شش اصل روزنامه‌ نگاری ایرانی



در ایران عکس یک مختص یک روزنامه یا مجله نیست و عکس‌یک‌ها از روی جلد مجله‌ای روی جلد روزنامه و مجله دیگر انتقال پیدا می‌کنند. مثل عکس عباس کیارستمی، محمدعلی سپانلو، محمود دولت‌آبادی، آیدین آغداشلو و....
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:

اصل اول

در ایران عکس یک مختص یک روزنامه یا مجله نیست و عکس‌یک‌ها از روی جلد مجله‌ای روی جلد روزنامه و مجله دیگر انتقال پیدا می‌کنند. مثل عکس عباس کیارستمی، محمدعلی سپانلو، محمود دولت‌آبادی، آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی که به‌‌صورت هفتگی از این مجله به آن روزنامه تغییر‌جا می‌دهند.

اصل دوم

در ایران مهم‌ترین رویداد برای یک روزنامه یا مجله، سالگرد تولد یا وفات افراد است. یعنی توی تحریریه همه منتظر می‌مانند ببینند کی آمده و کی رفته تا پرونده درست کنند.

اصل سوم

فن کپی‌پیست یک فن کاربردی و انحصاری رسانه‌های ایران است. یعنی یک‌نفر کار می‌کند، همه کپی‌پیست می‌کنند. به‌نظر ما اگر ١٠تا روزنامه با هم جمع شوند و به‌جای یک لوگو، ١٠تا لوگو بگذارند آن بالا، همه‌چیز اوکی می‌شود.

اصل چهارم

الان همه می‌نشینند پای اینترنت تا ببینند فلان خبرگزاری چه گزارشی منتشر کرده. بعد می‌دوند و روش یک لید می‌نویسند و چهارتا «به گزارش این خبرگزاری» لای مطلب می‌آورند و تندی تیتر یکش می‌کنند. در مسابقات جهانی روزنامه‌نگاری ایرانیان دارای مدال‌طلای لید روی مطلب دیگران هستند.

اصل پنجم

روزنامه‌نگاران در ایران با روزنامه‌نگاری به‌عنوان یک مساله ناموسی برخورد می‌کنند. آنها حاضر نیستند کسی دیگر را روزنامه‌نگار به حساب بیاورند مگر اینکه آن فرد به ما استاد بگوید.

اصل ششم

همه مشاغل و افراد حقیقی و حقوقی در ایران در کنار اسم خودشان روزنامه‌نگار هم می‌نویسند. مثل: وکیل و روزنامه‌نگار. پزشک و روزنامه‌نگار. خواننده و روزنامه‌نگار. بقال و روزنامه‌نگار. کله‌پز و روزنامه‌نگار. بادی‌بیلدینگ و روزنامه‌نگار. تزریق عضلانی و روزنامه‌نگار. اما روزنامه‌نگاران ایرانی کنار اسم خودشان نمی‌توانند بنویسند روزنامه‌نگار چون انجمن صنفی روزنامه‌نگاران روی هواست.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
طنز؛ تفسیر مشت زدن به شکم خبرنگاران!



بهرام افشار زاده، مدیرعامل باشگاه استقلال، با مشت زد توی شکم خبرنگار تلویزیون، آن‌هم جلو دوربین.
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:

بهرام افشار زاده، مدیرعامل باشگاه استقلال، با مشت زد توی شکم خبرنگار تلویزیون، آن‌هم جلو دوربین. البته در حال جواب‌دادن به سوال خبرنگار. بعد هم یک نگاهی کرد که یعنی «حساب کار اومد دستت داداش یا نه؟»راستش چندتا مساله وجود دارد. اول اینکه خبرنگاران عادت ندارند حین مصاحبه مشت بخورند. یعنی اگر کسی از سوال خبرنگار خوشش نیاید، اینطوری است که با مشت بزندش، تا الان که اینطوری بوده.

استخدام پاره‌وقت: به یک خبرنگار، با تجربه کیسه بوکس، برای باشگاه نیازمندیم.

پرسش و پاسخ - ١: آقای افشار زاده چرا با مشت زدید توی شکم خبرنگار؟

- چون من باید جواب خبرنگار را می‌گذاشتم کف دستش. که متاسفانه دستش میکروفن بود و شکمش خالی بود. پس زدم توی شکمش.

: چرا به‌جای پاسخ به سوال زدید توی شکم خبرنگار؟

- چون این بهترین پاسخی بود که می‌شود به خبرنگاران داد.

پاسخ قاطع و قطع‌کننده:به نظر ما خبرنگاران باید بروند باشگاه دفاع‌شخصی. چون ممکن است پس‌فردا به‌جای جواب، پنجه‌بوکس بگیرند. یا مثلا نانچیکو، که از قاطع‌ترین جواب‌هاست. گرز، باتوم، گوشتکوب، میله، دیوار، آجر، تریلی و به‌طورکلی هر جسم سختی از مهم‌ترین و کامل‌ترین پاسخ‌ها در جهان است.

پرسش و پاسخ - ٢:: اگر خبرنگار بر سوالش پافشار ی کند، چطوری جوابش را می‌دهید؟

- خب کله از مشت جسم سخت‌تری است و همان‌طور که می‌دانید اگر شما چیزی که توی سرتان است را خرده‌خرده به خبرنگار بگویید طول می‌کشد اما اگر کله را یک‌دفعه در اختیار او قرار دهید و با کله بزنید توی سرش، جوابش را می‌گیرد.

ضرب‌وجرح و تعدیل:تا الان اینطوری بود که مطلب و گزارش خبرنگار جرح و تعدیل شود، اینکه خودش ضرب‌وجرح شود یک دستاورد فلسفی است. ما از ‌دار دنیا یک آمبولانس بیشتر نداریم و واقعا همین‌که هرروز یک سیاستمدار یا مقام‌مسوول را سوار کنیم کلی هنر کرده‌ایم و واقعا از ما برنمی‌آید که خبرنگاران را هم به‌جای امن برسانیم. برای همین پیشنهاد می‌کنیم خبرنگاران با زره، کلاهخود، سپر و ماسک ضدشیمیایی در محل گزارش حاضر شوند، بعد هم که ضرب‌وجرح و تعدیل شدند، بیایند سوار آمبولانس شویم، همه با هم برویم در افق گم شویم و خلاص.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18

راه های تشخیص جنسیت جوجه ها ...Tongue


روزنامه شرق - پوریا عالمی: به گزارش خبرگزاری مهر، تفکیک جنسی جوجه‌های نر و ماده از هم، یک شغل نان‌وآب‌دار است. این شغل به‌طور میانگین در جهان سالانه ۶۰هزاردلار درآمد دارد. شغل این افراد در تمام روز این است که جوجه‌ها را چک کنند و مرغ‌ها را از خروس‌ها جدا کنند. اما واقعا چطور می‌شود جوجه مرغ را از جوجه خروس تشخیص داد؟

راه اول

[عکس: 486611_124.jpg]

جوجه‌ها را می‌بریم در خیابان. وقتی رسیدیم سر چهارراه از زاویه نگاه‌ها جنسیت را مشخص می‌کنیم، یعنی هرکدام از جوجه‌ها که استرس گرفت و سریع پُف انداخت به پرهاش، معلوم می‌شود که جزو جوجه‌مرغی‌هاست.

راه دوم

به جوجه‌ها می‌گوییم دوست دارید در آینده چه‌کاره شوید. هر جوجه‌ای که گفت دوست دارد دکتر یا خلبان یا دکترخلبان بشود معلوم است خیلی مرد است.

راه سوم

برای جوجه‌ها از داخل روزنامه قیمت خرید سربازی را می‌خوانیم. هر جوجه‌ای که وقعی ننهاد معلوم‌دار می‌کند که دختر است. هر جوجه‌ای که سریع حساب کرد ببیند باید ١٠میلیون بدهد یا ۵٠میلیون، معلوم‌دار می‌کند پسر است.

راه چهارم

جوجه‌ها را می‌فرستیم در خیابان. سرکوچه هم چندتا خروس کارکشته می‌گذاریم. خروس‌ها به هر جوجه‌ای بیشتر از ٢٠ثانیه نگاه کردند، یا به جوجهه گفتند «قووووووقولی... چه سری چه دمی عجب پایی... وایبر ‌داری عجیجم؟» مشخص می‌شود جوجه نامبرده جزو نوامیس پرندگان است.

راه پنجم

[عکس: 486612_288.jpg]

به جوجه‌ها می‌گوییم بیایید بازی «یه مرغ دارم روزی دوتا تخم می‌کنه» را بازی کنیم. ممکن است همه جوجه‌ها، چه مرغ باشند، چه خروس بیایند و بازی کنند و کلی هم کیف کنند. اما احتمال دارد دوتا از آن‌ها نه‌ تنها در بازی شرکت نکنند بلکه بگویند در این بازی نگاه جنسیتی حاکم است و چرا فقط مرغ باید تخم بگذارد و آیا این نگاه برابر است و آیا خروس‌ها حاضرند تخم بگذارند اما صبح تا شب در لانه بمانند؟ آیا خروس‌ها که باافتخار و بدون شرم یه مرغ دارم روزی دوتا تخم می‌کنه بازی می‌کنند، خجالت نمی‌کشند که خودشان تنها با صدتا مرغ در یک لانه زندگی می‌کنند؟ آیا اصولا پدیده چندمرغی برای خروس‌ها شرم‌آور نیست؟ این عزیزان مدافعان دوآتیشه برابری حقوق مرغ و خروس هستند که ما یک‌ بار اسمشان را آوردیم و آن‌ها شعار دادند عالمی نمی‌فهمد، عالمی ضد زن است و عالمی شوخی سرش نمی‌شود. پس این‌ بار اسمشان را نمی‌آوریم و خلاص.

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19

ورود خانم ها ممنوع


مجله خط خطی - امیر مسعود فلاح: چندی پیش خبری در رسانه ها منتشر شد که مقامات یک دانشگاه در هند، ورود دختران را به سالن های مطالعه کتابخانه دانشگاه ممنوع اعلام کرده اند و گفته اند که حضور دانشجویان دختر، حواس پسران جوان را پرت می کند. پیرو آن، دادگاه هند هم آمده اعلام کرده «ممنوعیت ورود دانشجویان دختر به کتابخانه اصلی یک دانشگاه، نقض قانون اساسی این کشور است».

ما فقط می توانیم برای دستگاه قضایی غیرمستقل و وابسته به انگیلیس هند و قانون اساسی «انگیلیسی» نوشته شان اظهار تاسف کنیم. آنها نمی فهمند که اگر دختران و زنان را به کتابخانه ها راه ندهند چه برکاتی عایدشان می شود. آنها اگر فهم داشته باشند، نه تنها ورود دختران به کتابخانه ها را برای جلوگیری از پرت شدن حواس پسران ممنوع می کنند؛ بلکه:

[عکس: 485941_204.jpg]

* ورود زنان به خود دانشگاه ها را هم ممنوع می کنند تا جا برای اِعمال بورسیه های بدون آزمون در قالب گروه های 3000 نفره در دانشگاه هایشان باز شود.

* ورودزنان را از همان بچگی به مدارس ممنوع می کنند تا کار بیخ پیدا نکندو به دانشگاه نرسد و پیشرفت زنان از راه هموارتر و مطمئن تر خانه داری و رختشویی و ظرف شویی و شوهرداری و بچه آوری تسهیل و تضمین شود.

* ورود زنان با اتومبیل به خیابان ها را ممنوع می کنند تا از حجم بالای تلفات تصادفات خودروهای تولید داخل شان کم کنند.

* ورود زنان بی اتومبیل به خیابان ها را برای مهار بحران های زیست محیطی و جمع آوری ریزگردهایشان ممنوع اعلام می کنند.

* ورود زنان به ورزشگاه ها را ممنوع می کنند تا از باخت های متوالی تیم های با سرمربی بومی و اسپانسرهای بابک وارشان جلوگیری کنند.

* ورود زنان به سینم ا و تلویزیون را ممنوع می کنند تا بحران کمبود بودجه صدا و سیمایشان از ناحیه حذف شغل «دید بزن» که وظیفه حساس و خطیر کنترل نمایش چهره بانوان بدحجاب بر صفحه تلویزیون را دارد، حل شود.

* ورود زنان به پارلمان شان را ممنوع می کنند تا فضا برای کتک کاری و فحاشی های مردانه و مردافکن از پشت تریبون، فراهم تر شوند.

[عکس: 485942_265.jpg]

* ورود زنان به کابینه دولت شان را هم ممنوع می کنند تا دولت شان «دولت راستگویان» شود و ماهیت مردسالارش با ظاهرش یکی شود.

* ورود زنان به پلیس شان را ممنوع می کنند تا گشت ارشادشان مردانه تر اِعمال قانون کند.

* ورود زنان به فروشگاه ها را ممنوع می کنند تا از انبوه خیراتی که در اثر «اصلاح و آزادسازی قیمت ها با شیب ملایم» نثار امواد دولتمردانشان می شود پیشگیری کنند و غائله را در حدّ همان فحش های مردانه نگه دارند.

* ورود زنان به خانه هایشان، نه ببخشید، خروج زنان از اتاق خواب هایشان را ممنوع می کنند و از گذاشتن تلویزیون در اتاق ها هم پرهیز اکید می کنند تا تماشای تلویزیون های جِم و هندی وان (!) و ... که قصد ضربه زدن به سینم ای ارزشی بالیوود را دارند، از رونق بیفتد و توطئه های شوم «انگلیسی» خنثی شود و روابطِ «اجناس مخالف» (!) با هم در حدّ همان 5، 6 ضلعی های عشقی بالیوودی باقی بماند و فساد از نوع غربی اش شیوع نیابد و صرفا از نوع شرقی، موجود باشد.

* ورود زنان به قسمت های اضافی خانه از قبیل هال و پذیرایی و تراس و بالکن و پشت بام و حیاط و ... را ممنوع می کنند وتردد در قسمت هایی از قبیل آشپزخانه و ... را هم صرفا در ساعاتِ کاری (دو ساعت مانده به «یک وعده» از سه وعده صبحانه و ناهار و شام تا دو ساعت بعد از آن، آن هم فقط برای پختن و چیدن و سپس جمع کردن و شستن) مجاز اعلام می کنند تا زن از شأن راستین خود منحرف نشود.

* ورود زنان به کتابفروشی ها را ممنوع می کنند، فقط در کنار قفسه های کتبی که حقوق راستین آنان را یادشان می دهد که همانا حقّ ظرف شستن با مایعِ دل بخواه و حقّ پهن کردن لباس های شسته توسط ماشین در جای دل بخواه (جز نزدیک پنجره ها که صدها هزار نفر بیرون صف کشیده اند، خانم ها را دید بزنند) و حقّ چیدن سفره غذا (حتی الامکان یک وعده) بطور دل بخواه است.

این قاعده قابل تسرّی به دکه های روزنامه فروشی هم هست؛ یعنی حضور زنان در جلوی دکه ها را ممنوع کنند، فقط برای خرید مجلاتی که آنان را در انجام تکالیف شان یاری و راهنمایی می کند آزادند؛ تکالیفی از قبیل شوهر داری، بچه آوری، ظرف شستن، غذا پختن، خشک کردن رخت های شسته شده توسط ماشین و اتو کردن بهینه آنها و قس علی هذا.

* ورود زنان به عرصه های موسیقی، عه نه ببخشید اینجا اشتباه شد. ورود موسیقی به زندگی انسان را اصلا باید ممنوع کرد.

* ورود زنان به عالَم وجود را هم ممنوع می کنند تا شرّ وجود زنان در دنیا به نحو احسن، حل و مرتفع شود و انسان به حیات نخستین نزدیکتر شود و زوائد تمدنی انباشته شده طی چند هزار سال، یواش یواش به زباله دان تاریخ ریخته شود.

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
طنز؛ عید مبارکی اورژانسی!

پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:

ما ایرانی‌ها اصولا مشکلی با تعطیلات بزرگ نوروز نداریم چون همیشه یا در تعطیلاتیم یا در بین‌التعطیلینیم یا کلا تعطیلیم و نمی‌دانم امروز چندشنبه است.

برعکس مسوولان ما که هرگز تعطیل نیستند و کاملا باز هستند و هرگز هم تعطیل نمی‌شوند یعنی هرگز به بازنشستگی یا تعطیلی اعتقاد ندارند و حتی حاضر نیستند کرکره را نصفه بکشند پایین.

درواقع ما مردم چون شمع می‌سوزیم منتها شمع ماشین و هیچ روشنایی و نوری ازمان درنمی‌شود، برعکس مسوولان چون شمع می‌سوزند و در آخرین لحظه به‌جای اینکه خاموش شوند با تغییر کاربراتور تغییر کاربری می‌دهند و گازسوز و دوگانه‌سوز می‌شوند. از طرفی سال ٩٣، سال عجیبی بود چون آمبولانسچی بی‌آنکه دچار وضعیت اورژانسی بشود، آمبولانس را نوشت که جای نگرانی نیست و یک‌سال دیگر برای تبدیل آمبولانس به اوراق وقت هست.

پس اساتید نگران نباشند و مایوس نشوند. مورد عجیب ٩٣ این بود که ما یک‌عمر توی مطبوعات کار کردیم ولی توی سینم ا به من و بهرنگ، سیمرغ و لوح‌تقدیر دادند.

احتمالا سال آینده جایزه خوارزمی و بعد جایزه رب گوجه‌فرنگی می‌دهند، ولی توی ارشاد به‌راحتی از کنار ما و روی ما و پهلوی ما می‌گذرند که عیبی ندارد.

البته واقعا دست ارشاد درد نکند، سال گذشته خوب بود، منتها ما نوستالژیک هستیم و مثل مزه نان تافتون معتقدیم هرچیزی قبلاها بهتر بوده، ارشاد که جای خود دارد.

در آخر من دور شما بگردم که من را می‌خوانید. کاشکی سال بعد من صدام خوب شود و بتوانم برایتان هرروز بخوانم. در پایان نیز عیدمبارکی. روی همه‌تان را حساب می‌کنم و دست همه‌تان را می‌بوسم.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
38 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۱-۰۷-۹۴, ۱۱:۰۹ ب.ظ)، لیلی (۳۱-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۷ ب.ظ)، varesh (۱۳-۰۴-۹۴, ۱۱:۵۴ ق.ظ)، v.a.y (۲۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۴ ب.ظ)، شیرین فرهمندپور (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۱۱ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۶:۳۸ ب.ظ)، فرميسك (۰۱-۰۷-۹۴, ۰۹:۲۵ ب.ظ)، ****Dayan**** (۱۰-۰۴-۹۴, ۱۲:۳۹ ب.ظ)، Aiden22 (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۴:۴۶ ب.ظ)، Neda0077 (۲۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، elham zelzele (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۵:۲۵ ب.ظ)، کتابدوست (۱۱-۰۷-۹۴, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، asma123 (۱۸-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۶ ق.ظ)، heliia (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۶:۲۰ ب.ظ)، آرام18 (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۴:۵۳ ب.ظ)، elaheh.p (۱۰-۰۴-۹۴, ۱۲:۰۵ ق.ظ)، آشوب (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۶:۰۳ ب.ظ)، hannaneh (۱۸-۰۵-۹۴, ۱۱:۰۴ ق.ظ)، MaryaM_sh (۱۱-۱۰-۹۴, ۰۵:۰۹ ب.ظ)، رزبیتا (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۵۱ ب.ظ)، pooyan (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۵:۱۰ ب.ظ)، 1235Setareh (۲۷-۰۶-۹۴, ۱۲:۴۷ ب.ظ)، sarika (۱۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۰۸ ب.ظ)، *hasti* (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۴۹ ب.ظ)، armiti (۰۴-۰۹-۹۴, ۱۱:۰۴ ب.ظ)، ****نگار**** (۰۷-۱۰-۹۴, ۰۸:۰۳ ب.ظ)، صنم بانو (۳۰-۱۱-۹۶, ۱۰:۰۰ ق.ظ)، شقایق سرخ (۰۷-۱۰-۹۴, ۰۸:۳۳ ب.ظ)، نفس2015 (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، محبوب (۰۵-۰۵-۹۵, ۱۲:۵۹ ق.ظ)، AsαNα (۲۷-۰۸-۹۶, ۱۲:۵۲ ق.ظ)، طلسم شده (۰۱-۰۵-۹۵, ۱۲:۱۶ ق.ظ)، دختربهار (۰۹-۰۹-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، maryam.sh (۰۸-۰۹-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، minoo_f (۰۲-۰۱-۹۶, ۰۴:۰۳ ب.ظ)، مهرسا1383 (۳۱-۰۴-۹۶, ۰۴:۳۰ ق.ظ)، minaa (۱۶-۰۱-۹۸, ۰۱:۵۹ ق.ظ)، _RaHa_ (۳۰-۱۱-۹۹, ۰۹:۰۲ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان