امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ماجرای عیب کوچولوی عروس
#1
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد
و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت
زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد



جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن،
هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی،
این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

احمد شاملو
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ماجرای شیر و خر ... !!Tina!! 2 213 ۰۸-۱۰-۹۶، ۰۶:۵۴ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  ماجرای قورباغه ها!!! elena.r 1 310 ۱۰-۰۴-۹۴، ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ♢Toktam♢
  ماجرای واقعی یک تصمیم الهه ی شب 2 291 ۰۳-۰۴-۹۴، ۱۰:۱۱ ق.ظ
آخرین ارسال: Rahele

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
Death (۱۵-۰۲-۹۵, ۱۰:۲۵ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان