۰۹-۰۶-۹۶، ۰۷:۳۲ ب.ظ
ماه_و_ماهى
ملا : ماه من می شوی؟
زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
ملا : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
ملا با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
ملا گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
ملا گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!
ملا قبول کرد و گفت: باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم ملا شیرجه زد و شنا کنان وارد دل ملا شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم ملا بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
ملا پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
ملا گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
ملا پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل كه نيست، حوضچه پرورش ماهيست!
ملا : ماه من می شوی؟
زن : آن وقت دستت به من نمی رسد!
ملا : حالا میگی چکار کنم؟
زن : ماهی ات می شوم!
ملا با خوشحالی گفت:چه عالی! داشتن ماهی چه کیفی دارد!
زن گفت: حالا که ماهی ات شدم، اجازه بده کمی شنا کنم. ماهی به شنا زنده است!
ملا گفت: کجا می خواهی شنا کنی؟
زن گفت: چشمان زلالت، جان می دهد برای شنا کردن!
ملا گفت: راست می گویی؟ چگونه؟
زن گفت: تو فقط اجازه اش را بده شنا کردن با من!
ملا قبول کرد و گفت: باشه! ولی زیاد از ساحل دور نشو! می ترسم غرق شوی!
زن به شکل ماهی در آمد و به داخل چشم ملا شیرجه زد و شنا کنان وارد دل ملا شد و دید که ماهی های دیگری در آنجا مشغول شنا و جست و خیز هستند.
او دیگر معطل نکرد و شنا کنان برگشت و از چشم ملا بیرون پرید و به راه افتاد که برود.
ملا پرسید: چی شده ماهی من؟ کجا می روی؟
زن جواب داد: می روم ماهت بشوم!
ملا گفت: آن وقت دستم به تو نمی رسد!
زن گفت: همان بهتر که نرسد!
ملا پرسید: آخه چرا؟!
زن گفت: چرایش را از دلت بپرس!
دل كه نيست، حوضچه پرورش ماهيست!