ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
بی خیال
...
ترانه سرا : صفا لطفی
تنظیم : نیما وارسته
...
اشکایی که بی هوا روگونه هام میریزه
ابری که از همه خاطره هات لبریزه
دلی که میخواد بمونه تنی که باید بره
حرفی که تو دلمه اما ندونی بهتره
بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بیخیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه
مثه تنهایی میمونه با تو همسفر شدن
توی شهر عاشقی بیخودی در به در شدن
حال و روزمو ببین تا که نگی تنها رفت
اهل عشق و عاشقی نبود و بی پروا رفت
بیخیال حرفایی که تو دلم جا مونده
بیخیال قلبی که این همه تنها مونده
آخه دنیای تو دنیای دلای سنگیه
واسه تو فرقی نداره دل من چه رنگیه
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
خورشید خزان
من، مثل خورشید خزانم
مثل برف سرد دیروز
كه اومد و رفت آب شد و مرد
من، مثل خورشید خزانم
مثل برف سرد دیروز
كه اومد و رفت آب شد و مرد آب شد و مرد
این همه ساله
همش درد و غمه
این همون، این همون فردای فرداس
امروز و دیروز، همش حرف غمه
امروز و فردا و پس فردا غمه
در، گیرو داره زندگانی
بی کسی و مهربانی
تنهای تنها تو میمونی
من، مثل خورشید خزانم
مثل برف سرد دیروز
كه اومد و رفت آب شد و مرد
این همه ساله
همش درد و غمه
این همون، این همون فردای فرداس
امروز و دیروز، همش حرف غمه
امروز و فردا و پس فردا غمه
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
میترسم
تو دلم یه دنیا درده، مثل رفتن تو سرده، می ترسم
توی سرمای زمستون، مثل یه درد بی درمون، بمونم
همیشه حرفای تو، همیشه دردای تو
توی آینه ي دلم، مثل یه برگ خزونه، مثل زخم این زمونه
تو که رفتی نمی دونی، چه جوری آخه بدونی، تنهایی
داره جونمو می گیره، وقتی که نیستی و دوری، می میرم
تو دلم حرف دلت، تو چشام عکس چشت
مثل یک قصه ي خوب ، مثل آرومی دیروز
مثل یک عکس خزونه
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
پایئز
وقتی چشمت پاییز میشه
باغ دلت، گلریز میشه
تصویر غم، میشینه تو
چشم سیاهت
وقتی چشات لبریز میشه
اشکای تو، آویز میشه
دونه دونه، میچیکه از چشم سیاهت
نمی دونی، دل آدما رو چه میشکونی
خودت بهتر از هرکی میدونی
که بارون پاییز می سوزونه ،دل آدما رو
میخوای بری حرفی نداری
اشکات دارن جر میکشن
رفتن همیشه پر غمه
چشمات دارن داد میزنن
آی نمیدونی، دل آدمارو چه میشکونی
خودت بهتر از هر کی میدونی
که بارون پاییز می سوزونه، دل آدما رو
وقتی چشات لبریز میشه
اشکای تو، آویز میشه
دونه دونه، میچیکه از چشم سیاهت
نمی دونی، دل آدما رو چه میشکونی
خودت بهتر از هرکی میدونی
که بارون پاییز می سوزونه ،دل آدما رو
میخوای بری حرفی نداری
اشکات دارن جر میکشن
رفتن همیشه پر غمه
چشمات دارن داد میزنن
آی نمیدونی، دل آدمارو چه میشکونی
خودت بهتر از هر کی میدونی
که بارون پاییز می سوزونه، دل آدما رو
آی نمی دونی دل آدما رو چه میشکونی
خودت بهتر از هر کی میدونی
که بارون پاییز می سوزونه دل آدما رو
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
پرستو
دلم می خواد مثل غریبه، یه گوشه دنجی بشینم، با خودم تنهای تنها و بی کس
دلم می خواد مثل پرستو، کوچه های غم و ببینم، که دیگه، می خوام کوچ کنم بمیرم
دل تنها و غمگینم، به هوای دل دیگه، پر نگیره
تک و تنها و سبک بال، دیگه هرگز به هوایی، پر نگیره
دلم می خواد مثل غریبه، یه گوشه دنجی بشینم، با خودم تنهای تنها و بی کس
دلم می خواد مثل پرستو، کوچه های غم و ببینم، که دیگه، می خوام کوچ کنم، میخوام بمیرم
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
سراب
برای شنیدن تو
که هیچوقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا
شاید یه روز بیای ببینی
تموم روزا مثل هم مثل همیشه
صدای قشنگت همه جا شنیده میشه
اما خودت که نیستی ببینی همه اش عذاب
مثل سراب وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
برای شنیدن تو
که هیچوقت برام حرفی نداری
باید بمونم اینجا
شاید یه روز بیای ببینی
تموم روزا مثل هم مثل همیشه
صدای قشنگت همه جا شنیده میشه
اما خودت که نیستی ببینی عین سراب
مثل عذاب وقتی میخوام دیگه نیستی
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن آی بمونن بسازن نمیرن
نیستی که ببینی اشکام دیگه نمیتونن
نریزن بمونن بسازن نمیرن
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
جنگل بدون ریشه
توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری
دیگه حتی صاحب اون خونه نیستیم
بیرون خونه میگن ما تروریستیم
وقتی خونه شده بود مثل جهنم
ما با ویزای بهشت بریدیم از هم
حالا تو برزخ بدبینی اسیریم
نمیتونیم ریشمونو پس بگیریم
نمیتونیم ریشمونو پس بگیریم
چاره ای نمونده جز رفتن و رفتن
انگار اینو رو پیـ ـشونیمون نوشتن
که سفر تقدیر ماست واسه همیشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه
توی خونمون به ما میگن فراری
توی غربت دم به دم انگشت نگاری
دیگه حتی صاحب اون خونه نیستیم
بیرون خونه میگن ما تروریستیم
چاره ای نمونده جز رفتن و رفتن
انگار اینو رو پیـ ـشونیمون نوشتن
که سفر تقدیر ماست واسه همیشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه
ما همینیم جنگل بدون ریشه ...
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي
ارسالها: 2,414
موضوعها: 1,356
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
573
سپاسها: 3966
3488 سپاس گرفتهشده در 2005 ارسال
دلتنگی
واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پائیز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه
می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما
بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
حسين پناهي