ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
مرد تنها
شبی با خیال تو هم خونه شد دل
نبودی ندیدی چه ویرونه شد دل
نبودی ندیدی پریشونیامو
فقط باد و بارون شنیدن صدامو
غمت سرد و وحشی به ویرونه می زد
دلم با تو خوش بود و پیمونه می زد
نه مرد قلندر نه آتش پرستم
فقط با خیالت شبا مست مستم
الهی سحر پشت کوها بمیره
خدا این شبا رو از عاشق نگیره
نه یک شب که هر شب دلم بی قراره
می خواد مثل بارون بباره بباره
شب مرد تنها پر از یاد یاره
پر از گریه تلخ بی اختیاره
شب مرد تنها شب بی تو مردن
شب غربت و دل به مستی سپردن
شبای جوونی چه بی اعتباره
همش بی قراری همش انتظاره.
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
کلبه من
آه یکی بود یکی نبود، یه عاشقی بود که یه روز
بهت می گفت دوست داره، آخ که دوست داره هنوز
دلم یه دیوونه شده، واست بی آزاره هنوز
از دل دیوونه نترس، آخ که دوست داره هنوز
وای که دوست داره هنوز
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
گفتی که با وفا بشم، سهم من از وفا تویی
سهم من از خودم تویی، سهم من از خدا تویی
گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه می شه نازنین
حال پریشون منو، ندیدی و بیا ببین
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
گفتی که با وفا بشم، سهم من از وفا تویی
سهم من از خودم تویی، سهم من از خدا تویی
گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه می شه نازنین
حال پریشون منو، ندیدی و بیا ببین
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
میلاد
لحظه ی دیدار تو شد روز میلاد من
غیر تو هر نقش دیگر رفته از ياد من
تو می دونی زبون شاپركها رو
تو می شناسی مسیر قاصدك ها رو
تو نقاش بال پروانه هایی
شكوه سبزه ها ازجنس گل هایی
لحظه ی دیدار تو شد روز میلاد من
غیر تو هر وقت دیگر رفته ازیاد من
تو می دونی زبون شاپركها رو
تو می شناسی مسیر قاصدك ها رو
تو از ایل و تبار نطفه ی نوری
برای بزم شبنم گل شیپوری
برای دیدن تو هدیه ای قابل ندارم
به غیر از قلب عاشق تحفه ای دیگر ندارم
برای پر كشیدن شوق پروازم تو هستی
تویی كه با نگاهت دروجودم ریشه بستی
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
مداد رنگی
روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم شبا بیاد تو همش خوابای رنگی میبینم چشم تو رنگ عسل توی چشم تو نگاه مثل شاه بیت غزل لب تو غنچه نیمه باز باغ تن تو آتیش سوزنده داغ قد تو مث سپیدار بلند دل تو نرم تر از صبح پرند قرمزی لبای تو تو هیچ مداد رنگی نیست خودت تو آینه ها ببین رنگ که به این قشنگی نیست شاخه گل حیاط ما به آب و رنگش مینازه اما تو که خونه باشی هی پیش تو رنگ میبازه
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
باغ بلور
من و تو مسافر شب رو به سوی شهر خورشید
خسته از این رهسپاری زیر سایه های تردید
سبزیه مزرعه مونو دست خشک باد سپردیم
توی شهر بی ترحم از غم بی کسی مردیم
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم
واسه بیگانگی ما هیچ نگاهی آشنا نیست
آدما رنگ و وارنگن اما هیچ کی شکل ما نیست
گر چه تو باغ بلوریم اما جنس شیشه نیستیم
با تنای کاغذیمون توی دست آب شکستیم
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم..
چیه سوغات من و تو وقت برگشتن از اینجا
بشکنیم سد شبو تا برسیم به صبح فردا
می تونیم با هم بخونیم دوباره شعر رهایی
پر فریاد شه گلومون جای بغض و بی صدایی
هوای برگشتنم بود اگه بال و پری داشتم
بر می گشتم اگه اینجا خودمو جا نمی ذاشتم...
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
هزار و یک شب
اگر چه جــایِ دل دریای خــون در سینه دارم ولی در عشق تـــو دریائی از دل کـــم میــارم
اگر چه روبــــروئی مثــــل آئینــــه بـــا مـــن ولی چشمهام بَسَم نیست بـــرای سیـر دیـــدن
نه یک دل نه هــــزار دل همه دل های عالـــم همه دل ها رو میــخوام که عاشق تـــو باشم
توئی عاشق تر از عشق تـــوئی شعر مجسـم تو بــاغ قصه از تـــو سحر گل کـــرده شبنـــم
تو چشمهات خوابِ مخمل شرابِ نابِ شیــرازهـــزار میخونـــه آغاز هـــزار و یــکشب راز
میخوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بـــار به تعـــداد نفســـهام
برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشمها رو میخوام
تــــو رو باید مثل گـــل نوازش کرد و بوئیـــد با هر چی چشم تو دنیاست فقط باید تو رو دید
تــــو رو باید مثل مـــاه رو قله ها نگاه کـــردباهر چی لب تو دنیاست تو رو باید صدا کرد
میخوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بـــار به تعـــداد نفســـهام
برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشمها رو میخوام
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
باد و بیشه
صدای تو صدای باد و بیشه
صدای من صدای کوه و تیشه
نگاه تو دمیدن ستاره
نگاه من غروب روی شیشه
تو هد هد سلیمونی رو شونم
من واسه تو نامه ی بی نشونم
تو پا به راه چلستون روزی
من اون شب سیاه بی ستونم
بی تو دلم یه بادبون پاره
غصه هامو به خاطرم میاره
با تو دلم یه آسمون روشن
با تو دلم پر از گل ستاره
ای تن تو بهار سبز گل پوش
بی تو منم اجاق سرد و خاموش
تو مرمری منم یه سنگ خارا
بهار من یادم تو را فراموش
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
همدم
دست تو ياس نوازش
در سحرگاه بهاري
اي همه آرامش از تو
در سر انگشتت چه داري
در كتاب قصه ي من
معني هر دل سپردن
خود شكستن بود و مردن
در غم خود سوگواري
اي همدم اي مرهم
اي خط سرنوشتم
اي همدم اي مرهم
بي تو چه مي نوشتم
من چه بودم نقش باطل
قايقي گم كرده ساحل
باهزاران زخم بر دل
از عزيزان يادگاري
بي نياز از هر نيازي
بي خبر از حيله سازي
باگناه پاكبازي
باختم در هر قماري
اي همدم اي مرهم
اي خط سرنوشتم
اي همدم اي مرهم
بي تو چه مي نوشتم
من چه بودم شعله ي درد
قصه ي خاكستر سرد
زخمي دنياي نامرد
قصه ي چشم انتظاري
با من ويرانه از درد
دست تو اما چه ها كرد
اي كه با معناي ديگر
عشق را آموزگاري
اي همدم اي مرهم
اي خط سرنوشتم
اي همدم اي مرهم
بي تو چه مي نوشتم
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم
ارسالها: 124
موضوعها: 20
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
112
سپاسها: 95
310 سپاس گرفتهشده در 149 ارسال
سادگی مرا ببخش
سادگی مرا ببخش که خويش را تو خوانده ام
برای برگشتن تو به انتظار مانده ام
سادگی مرا ببخش که دلخوش از تو بوده ام
تو را به انگشتر شعر مثل نگين نشانده ام
به من نخند و گريه کن چرا که جز نياز تو
هر چه نياز بود و هست از در خانه رانده ام
اگر به کوتاهی خواب ، خواب مرا سايه شدی
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
گلوی فرياد مرا سکوت دعوت تو بود
ولی من اين سکوت را به قصه ها رسانده ام
دوباره از صداقتم دامی برای من نساز
از ابتدا دست تو را در اين قمار خوانده ام
گناه از تو بود و من نيازمند بخششم
چرا که من در ابتدا تو را ز خود نرانده ام
گناهکار هر که بود کيفر آن مال من است
به جرم آن داغ عطش بر لب خود نشانده ام
کی شود این روان من ساکن
اینچنین ساکن روان که منم