امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه ى "ستارگان همواره درخشان"
#11
[عکس: 5aab01.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
ستاره ى درخشان٢
فرمانده عراقى حاضر به پاسخ گويى نبود مگر به فرمانده ى هم رده ى خودش.
جوانى كم سن با لباسى خاك الود از راه رسيد .
گفتند فرمانده ى ما اين جوان است.تصور كرد سربه سرش مى گذارنداما جديت جوان و احترام اطرافيان وادار به پذيرشش كرد.
ان پاسدار ،جوانترين فرمانده ى جنگ ،شهيدمهدى زين الدين بود.


مهدى ١٨مهر١٣٣٨درتهران متولدشد.
پدرش از فعالان مذهبى وسياسى بود كه به شهرهاى مختلف تبعيد مى شد.
در٥سالگى بدون معلم قران مى خواند،درهمان سال ازتهران به خرم اباد مهاجرت كردند.
مهدى داراى هوش واستعداد وافرى بود.به پيشنهاد معلم كلاس پنجم،سال ششم را متفرقه امتحان داد و قبول شد.
معلم مهدى نوجوان حضرت ايت الله مدنى بود.
زمانى كه حزب رستاخيز شروع به عضوگيرى از دبيرستانيها گرفت ،وى خوددارى كرد و از دبيرستان اخراج شد.چون دبيرستان ديگرى در رشته ى رياضى نبود،ناچار رشته ى تجربى را ادامه داد.
زمانى كه پدرش به سقز در استان كردستان تبعيدشد،اقا مهدى رتبه ى چهارم پزشكى دانشگاه شيراز را بدست اورد،اما انصراف داد!
درمورد علت انصراف گفته بود:مغازه پدرم سنگر است ورژيم پهلوى با تبعيد پدرم مى خواهد سنگر محكم او خالى بمانداما من نمى گذارم اين سنگر خالى بماند.
در اواخر عمر رژيم ،مهدى بخاطر پيوستن به صف انقلاب ،مغازه پدر را تعطيل كردولى از كسب دانش خوددارى نكردوبه يادگيرى زبان خارجى پرداخت.
با ٤دانشگاه فرانسه مكاتبه كرد ونامه ى قبولى يكى از دانشگاهها را دريافت كرد.
وقتى يكى از دوستانش كه به تازگى از فرانسه مراجعه كرده بود به او گفت :امام فرموده؛به ايران برگرديد زيرا ايران به جوانانى مثل شما نيازمند است.؛
باعث انصراف مهدى از عزيمت به فرانسه شد.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
[عکس: ef0f2rcbo1u.jpg]


[عکس: ef0fimages.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
ابان ٥٧پدر مهدى در اوج التهاب انقلاب به قم فرار كرد و خانواده نيز به او پيوستند.
با تشكيل "جهادسازندگى "مهدى وارد اين ارگان شد.
با تشكيل سپاه پاسداران ،نيز مهدى از جمله اولين افرادى بود كه داوطلبانه به عضويت سپاه درامد وبه پيشنهادفرماندهى سپاه قم ،مسئول واحد اطلاعات سپاه شد.
درغائله ى كردستان به ويژه ازادى سنندج بهمراه ١٧تن از دوستان به انجا شتافت كه تنها٦نفر زنده بازگشتند.
جنگ
با اغاز جنگ بعنوان مسئول شناسائى يگان ها انتخاب شد
سپس عنوان مسئول اطلاعات دزفول
وعنوانهاى مختلف .
در عمليات بيت المقدس و ازاد سازى خرمشهر فعاليت كرد ودرعمليات رمضان به سرپرستى تيپ ١٧على بن ابيطالب قم منصوب شد.
تيپى كه بعدها تبديل شد به لشگر پر افتخارلشگر ١٧على بن ابيطالب و مهدى زين الدين فرمانده ى محبوب ان شد.
درسپاه با رفتار خاكى و متواضعانه اش كسى در نگاه اول متوجه ى مقام وى نمى شد.
با موتور در صف اول جبهه حركت مى كرد،با برادرش مجيد مانند ديگران رفتار مى كرد.

خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
خردسالی شهید مهدی زین الدین

[عکس: 710013910722125348406-PhotoL.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
اقامهدى بين بسيجيان از محبوبيت خاصى برخوردار بود.اورا بالاى دستان پر محبت خود مى گرفتند وبا شور و عشق شعار سر مى دادند.يكبار كه چنين اتفاقى رخ دادومهدى توانست خودرا از چنگ بچه ها نجات دهدباچشمانى اشكبار درگوشه ايى نشست وبا عصبانيت به خود گفت:مهدى خيال نكن كسى شده ايى كه اينها اينقدر به تو اهميت مى دهند،تو هيچ نيستى ،توخاك پاى بسيجيان هستى .همين ور مى گفت و مى گريست.


ازدواج

يكى از دوستان شهيد مى گويد:روزى به ايشان گفتم اقا مهدى الان وقت ازدواج شماست چرا دست به كار نمى شوى ؟
جواب دادند:راستش تابه حال فكر اينجا را نكرده بودم.ما كه با جنگ ازدواج كرده ايم .
بعدها يك روز اقا مهدى گفت:فلانى من حاضرم ازدواج كنم ولى همسر من بايد دخترى باشد كه بتواندبا ما زندگى كندچون ما مردجنگيم وكمتر دخترى حاضر مى شودسختى هاى ما را تحمل كند.
او پس از مدتى توانست همراه صبور و پر تحمل خود را پيدا كند كه حاصل اين ازدواج يك دختر بود به نام ليلا.
همسرش مى گويد:ظرفهاى شام معمولا دوبشقاب ويك ليوان ويك قابلمه بود.وقتى مى رفتم
انها را بشويم مى ديدم همانجا دراشپزخانه ايستاده ،به من مى گفت انتخاب كن يا بشور يا اب بكش.مى گفتم مگر چقدر ظرف است؟مى گفت هرچه هست با هم مى شوييم.
شوخى
اقا مهدى هر وقت مى افتاد توخط شوخى ديگر هيچ كس جلودارش نبود.يك وقت هندوانه ايى را قاچ كردو لاي ان فلفل پاشيد،بعد به يكى از بچه ها تعارف كرد او هم برداشت و شروع كرد به خوردن.وقتى حسابى دهانش سوخت اقا مهدى هم صداى خنده اش بلند شد بعد رو كرد بهش گفت :داداش شيرين بود
اخرين روزها
سردار خط شكن "فرماندهى كه دشمن نتوانست او را از جزاير مجنون بيرون براند"لقب او بود.
پدر شهيد مى گويد:روز جمعه اقا مهدى از يكى از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت كرد.مجيد(برادر كوچكتر)هم بعد از مدتى زنگ زد و با مادرش صحبت كرد.پس از اتمام تلفن مادرش برگشت و گفت :بچه ها با من خداحافظى كردند ومن مطمئن هستم كه اين اخرين خداحافظى بود.در صحبتهاى اقا مهدى چيز عجيبى ديدم كه خبراز خداحافظى اخرمى داد.
درهمان روزها ايشان درماموريتى كه از كرمانشاه به سردشت اذربايجان غربى د ر حركت بود با ضد انقلاب درگير شده و به شهادت مى رسند.
مهدى و مجيدزين الدين در ابان سال ٦٣به شهادت مى رسند وموجب اندوه فراوان لشكر ١٧على بن ابيطالب مى شوند.مزار ايشان در گلزار شهداى قم مى باشد.
نثار روان پاكشان صلوات.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
[عکس: x0pf_360963_bgep3e9q.jpg]

[عکس: 0ado_شهدا(4).jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
[عکس: skma_61998_473.jpg]





آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
مزار شهیدان مهدی و مجید زین الدین با هم (سنگ بزرگ)

[عکس: 1qul_1344943_736.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
گذرى برزندگى شهيد فراموش شده ؛مجيد زين الدين
آلبومها را زیر و رو کردیم؛ جای خالی عکسهای مجید نظرمان را جلب کرد.

گویا آخرین باری که به خانه آمده بود تا توانسته بود عکسهایش را از آلبومها جمع کرده بود تا اسیر شهرت و به قول معروف شهوت شهادت نشود و با خلوص بیشتری این بار آخر را به جبهه برود.


فرمانده اطلاعات و عمليات تيپ 2 لشكر 17علي‌بن ابيطالب(ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

سال 1343ه ش در تهران متولد شد و در خانواده ای مبارز و منتظر كه در روزگار دراز ستم شاهی زندگی را در حال تعب و شدائد گذرانده و چشم براه انقلابی بودند كه به این دوران خمودی و سیاهی پایان بخشد تربیت گردید.
مجید بیش ا زسیزده سال نداشت كه در كوران حوادث انقلاب علیه طاغوت قرار گرفت و با كمك برادرش شهید مهدی زین الدین به انتشار اعلامیه ها و نوارهای امام مدظله كه پدرش در اختیارش قرار می داد پرداخته و در درگیری های خیابانی و تظاهرات در شهر مقدس قم شركت فعال می نمودند…… حوادث فشرده پس از به ثمر رسیدن انقلاب خونین اسلامی یكی پس از دیگری فرا رسیدند. حوادثی كه هركدام برای یك قرن زمان كافی بود و در مدتی كوتاه خود را نمایاند. در یوزگان استكبار و غلامان حلقه بگوش استعمار در صبح پیروزی انقلاب بر سینه ملت بپا خاسته تاختند و نیزه های خود را بر قلب امت ما و بر خاك شهرهای بی دفاع ما فروبردند. شهید مجید زین الدین كه از یكسو سازنده انقلاب بود نتوانست نسبت به مسائل انقلاب بی تفاوت بماند و از این روی دوره دبیرستان را با دغدغه جنگ و حضور در جبهه های مختلف گذرانده بود. پس از آن به عضویت سپاه پاسداران در لشگر علی ابن ابیطالب (ع) كه برادرش مهدی فرماندهی آن را بعهده داشت درآمد و به واسطه آن جوش و خروش و استعدادی كه در وی بود بسرعت مراحل كمال را در ابعاد مختلف خصوصا در بعد رزمی طی كرد و در قسمت اطلاعات و عملیات مشغول فعالیت گردیده و در لشگر 17 مسئولیت فرماندهی یكی از تیپ ها را بعهده گرفت. او در بین رزمندگان چهره ای محجوب ،موثر، و در بین دوستان و خویشان و خانواده مایه آرامش وغمخوار دیگران بشمار میرفت. قدرت بدنی و بازوان پرقدرتش، تبحر وی در فنون مختلف رزمی انفرادی وی را از دیگران متمایز ساخته بود و همه این صفات همراه با شجاعت و تقوی و ایمان قلبی اش از او مجاهدی ساخته بود كه یك تنه تا عمق مواضع دشمن نفوذ می كرد، از جنگلها و كوهها و دشت ها در زیر دید دشمن عبور می نمود و به جمع آوری اطلاعات و شناسایی مواضع دشمن می پرداخت.
شهید مجید زین الدین در پی شركت در بسیاری از عملیاتها كه آخرین آنها عملیات غرورآفرین خیبر بود ایثار و اخلاص خود را به اوج مراتب رساند و عاقبت به منزلگه مقصود شتافت و بهمراه برادرش مهدی زین الدین بسوی دیار قرب الهی پرگشود و به جمع محفل عاشقان الله پیوستند.1



بی‌ نهایت عشق
دلش نمی ‌خواست کار هایش جلوی دید باشد . مدتی را که در جبهه بود ، اجازه نداد حتی یک عکس یا فیلم از او تهیه شود .
آخرین بار که به مرخصی آمده بود ، قبل از رفتن همه ‌ی عکس ‌هایش را از بین برد تا پس از شهادت چیزی از او باقی نماند . همین طور هم شد و برای شهادتش حتی یک عکس هم در خانه نداشتیم .
همیشه پنهان ‌کار بود . حتی زخمی ‌شدنش را هم از دیگران پنهان می ‌کرد .
یک بار که به مرخصی آمده بود ، احساس کردم هنگام بلند شدن به سختی حرکت می‌ کند ، ولی چیزی را بروز نداد .
وقت نماز شد . وضو که گرفت ، رفت توی اتاق و در را قفل کرد . از این کارش تعجب کردم . خواهرش که کنجکاو شده بود ، از بالای در ، داخل اتاق را نگاه کرد و متوجه شد که مجید نماز را به صورت نشسته می ‌خواند .
مجید از ناحیه ‌ی پا مجروح شده بود ، اما اجازه نداد حتی ما که خانواده ‌اش بودیم متوجه شویم .

شهید مجید زین ‌الدین تنها خدایش را می‌ دید و تنها برای او عاشقی می ‌کرد ؛ چرا که او به بی ‌نهایت عشق رسیده بود .



ترجمان شجاعت
یک شب ، مجید به همراه شش نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می‌ شود . در حین شناسایی ، نیرو های عراقی سرمی ‌رسند .
به محض پیدا شدن سر و کله ‌ی نیرو های عراقی ، همراهان مجید سلاح ‌های خود را می ‌گذارند و فرار می ‌کنند ، اما مجید برای این که هم سلاح‌ ها به دست دشمن نیفتد و هم این که کار شناسایی را تمام کند ، می‌ ماند .
برای این که از چشم دشمن پنهان بماند ، وارد کانالی که در همان نزدیکی بوده می ‌شود . کانالی که پر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفته ‌ی عراقی‌ ها . خودش را در کانال نگه می ‌دارد و بالاخره عراقی‌ ها دور می ‌شوند . مجید هم پس از پایان کار شناسایی به همراه سلاح ‌ها برمی ‌گردد ، اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلوده ‌ی کانال تمام بدنش زخم می‌ شود .
زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده ‌هایش تاول زده بود . به طوری که نمی ‌توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می‌ کردیم .

شهید مجید زین ‌الدین ، جوان نوزده ساله ‌ی ایرانی ، ترجمان شجاعت و گذشت ، مردانگی را با تمام وجود به اثبات رساند .

" پايگاه فرهنگى و اطلاع رسانى صاحب الزمان"
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
49 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۳ ب.ظ)، nafas (۲۳-۱۲-۹۵, ۰۶:۳۱ ب.ظ)، لیلی (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، sadaf (۱۸-۰۷-۹۶, ۱۲:۳۹ ق.ظ)، زینب سلطان (۲۸-۰۷-۹۶, ۰۳:۰۶ ب.ظ)، baye (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۰:۲۸ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، hadis hpf (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۱۰ ق.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، خانوم معلم (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۵:۵۰ ب.ظ)، avapars (۱۶-۰۲-۹۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۲-۹۵, ۰۲:۰۲ ب.ظ)، Natali (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۳۸ ق.ظ)، صنم بانو (۰۱-۰۱-۹۷, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، برف سیاه (۰۷-۱۲-۹۵, ۰۷:۴۹ ب.ظ)، .Arman. (۲۹-۰۳-۹۶, ۰۴:۳۷ ب.ظ)، Chita (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۲:۴۵ ق.ظ)، دخترشب (۱۹-۱۰-۹۶, ۰۱:۲۴ ق.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، hananee (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، shab mahtabi (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۴:۴۵ ب.ظ)، d.ali (۲۴-۰۱-۹۸, ۰۲:۲۰ ب.ظ)، .AtenA. (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۳۰ ق.ظ)، ایانا (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، دختربهار (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۵ ب.ظ)، Land star (۱۳-۱۰-۹۶, ۱۲:۱۵ ق.ظ)، •Vida• (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۲۳ ب.ظ)، :)nafas (۲۰-۱۲-۹۵, ۱۱:۲۸ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۲۹-۰۲-۹۶, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، salina (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۶:۲۳ ب.ظ)، Nara (۱۲-۰۱-۹۶, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، "Ava" (۲۷-۱۲-۹۵, ۱۰:۲۵ ب.ظ)، ساسی (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۴:۰۱ ب.ظ)، ژوان (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، ebrahime (۱۶-۱۲-۹۵, ۰۳:۲۳ ب.ظ)، !!Tina!! (۲۲-۰۹-۹۶, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، Fadiya (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۵ ب.ظ)، ♥هستی♥ (۲۲-۱۲-۹۵, ۰۶:۴۳ ب.ظ)، »L@ntern Moon« (۰۵-۰۱-۹۶, ۰۴:۳۸ ب.ظ)، alirezaa_shah (۰۹-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۰ ب.ظ)، taranomi (۱۸-۱۰-۹۶, ۱۰:۴۰ ب.ظ)، نیاز۲ (۰۲-۰۹-۹۶, ۰۸:۳۰ ق.ظ)، بهار قربانی (۰۳-۰۵-۹۶, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، "فاطیما79" (۲۳-۰۴-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۰-۰۹-۹۶, ۰۹:۴۰ ب.ظ)، $MoNtHs OfF$ (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۱:۴۴ ق.ظ)، ♥فاطیما♥ (۱۰-۱۰-۹۶, ۰۹:۱۴ ب.ظ)، N-A-F-A-S (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۲ ب.ظ)، نیلوفر110 (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان