امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه ى "ستارگان همواره درخشان"
#21
[عکس: s2z4_392720_un32l3mc.jpg]


[عکس: qsxq_images_(2).jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
[عکس: 7c811395-08-27-12-12-18.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
ستاره گان درخشان٣
برادران پر افتخار "باكرى"
على،مهدى ،حميد
گرچه برادران باکری را باید افتخار آذربایجان دانست اما بی شک آنان ستارگان درخشان تاریخ تشیع هستند. این سه برادر ، بدون هر گونه تعلقات قومی، قبیله ای و گروهی و گروهکی، تمام هستی خود را در طبق اخلاص نهادند و به عشق حضرت حیدر (صلوات الله علیه) پای در میادین خون و آتش گذاشتند، در حالی که از همان گام نخستین یقین داشتند عاقبتی جز شهادت در پیش رو ندارند. از میان این سه برادر، کمتر نامی از علی باکری برده می شود و تا کنون تصویری هم از او منتشر نشده است.

او بزرگ ترین فرزند ارشد خانواده باکری بود و برادران کوچک ترش، تحت تاثیر مبارزات او بود که پای در مسیر مجاهده و ایثار گذاشتند. همزمان با سالگرد شهادت مهدی و حمید باکری ، برای نخستین بار تصویری از شهید علی باکری را منتشر می شود.



و اما حکایت علی باکری:

*علی باکری به سال 1322 در شهرستان میاندوآب متولد شد. به سال ۱۳۴۱ با رتبه ۱ در مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول گردید و در سال ۱۳۴۵ با رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شده و بلافاصله پس از آن به تدریس در دانشگاه پرداخت. در همین سال به مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آورد و برای دیدن آموزش های کافی و قاچاق اسلحه به داخل کشور ، چندین بار به لبنان سفر کرد. علی در شهریور ۱۳۵۰ به دام ساواک افتاد و پس از شکنجه های فراوان در بی دادگاه نظامی پهلوی به اعدام محکوم و در ۳۰ فروردین ۱۳۵۱ حکمش اجرا شد. پیکر او در قطعه 33 بهشت زهرای تهران
دفن شده است.
تنها برادرى كه پيكرى براى دفن از او به جا مانده است.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
[عکس: 92c5شهیدان-باکری.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
[عکس: 92c5عکس0414.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
حميد باكرى
در آذر سال 1334 ه ش در شهرستان اروميه چشم به جهان گشود . در سنين كودكي مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سيكل و اول دبيرستان را در كارخانه قند اروميه و بقيه تحصيلاتش را در دبيرستان فردوسي اروميه به پايان رساند. بعلت شهادت برادر بزرگش علي كه بدست رژيم خونخوار شاهنشاهي انجام شده بود با مسائل سياسي و فساد دستگاه آشنا شد . بعد از پايان دوران خدمت سربازي در شهر تبريز با برادرش مهدي فعاليت موثر خود را عليه رژيم آغاز كرد و خود سازي و تزكيه نفس شهيد نيز بيشتر از اين دوران به بعد بوده است .

در سال 1355 ظاهراُ بعنوان تحصيل به خارج از كشور سفر مي‌كند ، ابتداء به تركيه و از تركيه جهت گذراندن دوره چريكي عازم سوريه ميشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسم نويسي كرده و فقط يك هفته در كلاس درس حاضر ميشود و با هجرت امام«مد ظله العالي»به پاريس عازم پاريس ميشود و از آنجا هم جهت آوردن اسلحه به سوريه مي‌رود و با پيروزي انقلاب اسلامي به ايران مراجعت، جهت پاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در مراكز نظامي مشغول فعاليت مي‌شود و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 57 به عضويت سپاه درآمده و به عنوان فرمانده عمليات با عناصر دست‌نشانده امپرياليسم شرق و غرب كه در گروهكها و احزابي كه بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب شروع به فعاليت كرده بودند به مبارزه مي‌پردازد .
در عمليات پاكسازي منطقه سرو و آزادسازي مهاباد ، پيرانشهر و بانه نقش مهم و اساسي داشته و در آزاد سازي سنندج با همكاري فرمانده عملياتي منطقه با استفاده از طرحهاي چريكي كمر ضد انقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شكسته و باعث گرديد كه سنندج پس از مدتها آزاد گردد .
شهيد با فرمان امام مبني بر تشكيل ارتش بيست ميليوني مسئول تشكيل و سازماندهي بسيج اروميه شد ودر اين مورد نقش فعالانه و موثري ايفا نمود . هميشه از بسيجي‌ ها و از قدرت الهي آنها سخن مي گفت . با شروع جنگ تحميلي جهت مبارزه با بعثيون كافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود .
مدتي در شهرداري بصورت افتخاري در سمت مسئول بازرسي مشغول خدمت گرديد و چون كار اداري نتوانست روح بزرگ او را آرام كند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهي خط مقدم ايستگاه 7 آبادان را بعهده گرفته و به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت . وي در زمره خاطراتش كه از بسيجي ها صحبت مي‌كرد مي‌گفت كه دو سه تا نوجوان بودند هر هر قدر اصرار كرديم كه پشت جبهه كار كنند قبول نكردند و شروع كردند به گريه كردن كه بايد ما در خط مقدم باشيم و مي‌گفت : اينها به انسان نيرو مي دهند و باعث تقويت ايمان در آدمي مي‌شوند .
بعد از بازگشت مرتب از مزاياي جنگ كه بقول امام اين جنگ يك نعمت است كه فرزندان اين مملكت را الهي كرده و آنها را از زندگي دنيايي به معنويت كشانده است . حميد براي مدتي از سوي جهاد سازندگي مسئوليت پاكسازي مناطق آزاد شده كردنشين در منطقه سرو را عهده دار گرديد كه در آن شرايط كمتر كسي مي‌توانست چنان مسئوليتي را بپذيرد . سپس بعنوان مسئول كميته برنامه ريزي جهاد استان تعييين شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلي مي‌دانست و مي‌انديشيد كه در جبهه مفيدتر است حضور دائمي‌اش را در جبهه هاي نبرد با صدام متجاوز از عمليات فتح‌المبين شروع نمود ، در عمليات بيت‌المقدس فرمانده گردان تيپ نجف اشرف بود و با تلاشي كه نمود نقش موثري در گشودن دژهاي مستحكم صداميان در ورود به خرمشهر را داشت و بالا‌خره با لشكر اسلام پيروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عمليات رمضان براي فعاليت دائمي در سپاه پاسدارن مصمم گرديد .
در عمليات موفقيت‌آميز «مسلم‌بن‌عقيل» بعنوان مسئول خط تيپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار يادآور صبوري و شجاعت ياران امام حسين (ع) بود كه چندين بار خودش در جنگ تن به تن و پرتاب نارنجك دستي به صداميان شركت نمود و از ناحيه دست مجروح شد و بر حسب شايستگي كه كسب نمود از طرف فرماندهي كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان فرمانده تيپ حضرت ابو‌الفضل (ع) منصوب گرديد .
بعد از عمليات والفجر مقدماتي بعنوان معاون لشكر 31 عاشورا راه مولايش حسين بن علي (ع)را ادامه داد استقامت و تدابيرش در مقابل صداميان هميشه براي يارانش الگو بود شركت در عملياتهاي والفجر 1 و2 و4 از افتخاراتش بود كه هميشه دوش بدوش برادران رزمنده بسيجي‌اش در خطوط اول حمله شركت داشت و با خونسردي زيادي كه داشت هميشه فرماندهان زير دستش را به استقامت و تحمل شدايد صحنه هاي نبرد ترغيب مينمود و به آنها ياد مي‌داد كه چگونه با دست خالي از امكانات مادي در مقابل دشمن كه سراپا پوشيده از زره و پيشرفته ترين امكانات جنگي عصر حاضر مي‌باشد فقط بااتكاء به ايمان و روش حسيني بايد جنگيد .
در والفجر يك از ناحيه پا و پشت زخمي و بستري گشت كه پايش را از ناحيه زانو عمل جراحي كردند . اطرافيانش متوجه بودند كه از درد پا در رنج است ولي هيچوقت اين را به زبان نياورد و بالا‌خره در عمليات فاتحانه خيبر با اولين گروه پيشتاز كه قبل از شروع عمليات بايستي مخفيانه در عمق دشمن پياده مي‌شدند و مراكز حساس نظامي را به تصرف در مي‌آوردند و كنترل منطقه را در دست مي‌داشتند عاعزم گرديد و در ساعت 11 شب چهارشنبه 3 اسفند 62 شروع عمليات خيبر بود كه با بي سيم خبر تصرف پل مجنون (كه به افتخارش پل حميد ناميده شد)در عمق 60 كيلومتري عراق را اطلاع داد . پلي كه با تصرف كردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نيروههاي موجود در جزاير را فراري دهد و يا نيروي كمكي براي آنها بفرستد در نتيجه تمام نيروههايش در جزاير كشته يا اسير شدند و اين عمل قهرمانانه فرمانده و بسيجي‌هاي شجاعش ضمانتي در موفقيت اين قسمت از عمليات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نيروههاي زرهي دشمن فقط با نارنجك و آرپي جي و كلاش ولي با قلبي پر از ايمان و عشق به شهادت خودش و يارانش در حفظ آن پل مهم جنگيدند و در همانجا به لقاء‌الله پيوسته و به آرزوي ديرينه‌اش ديدار سرور شهيدان امام حسين (ع) نايل آمد .
به جاست ياد شود از يار باوفايش شهيد مرتضي ياغچيان معاون ديگر لشكر عاشورا مه ادامه دهنده راه حميد بود و بعد از شهادت حميد سنگر او را پر كرد و عاقبت او هم بعد از دو روز مقاومت در سنگر حميد بشهادت رسيد .
روحش شاد و يادش گرامي باد او هم از رزمندگان امام حسين (ع) بارها در عمليات زخمي شده و رشادتها نشان داده بود و شايد بخاطد علاقه زيادي كه اين دو برادر بهم داشتند و پشتيبان هم در صحنه هاي نبرد بودند در يك سنگر بشهادت رسيدند و ياد آور شجاعت و شهامت و استقاما حسين گونه در صحنه هاي نبرد حق عليه باطل شدند.
شهيد حميد باكري در اين چند سال اخير لحظه‌اي ‎آرامش نداشت دائماً در تلاش بود و چنانچه در وصيتنامه‌اش هم قيد كرده معتقد به كسب روزي از راه ساده نبود ، از نمونه‌ بارز يك انسان متقي بور و صفاتيكه در اول سوره مباركه بقره و نيز حضرت علي (ع) در خطبه همام در مورد متقين فرموده‌اند در او عينيت مي‌يافت .
گفتارشان از روي راستي ، پوشاكشان ميانه روي‌ ، رفتارشان به فروتني ، از آنچه خداوند برايشان روا نداشته چشم پوشيده‌اند و به علمي كه آنانرا سود رساند گوش فرا داشته‌اند ، دلهايشان اندوهناك است و آزارشان ايمن و بدنهايشان لاغر و خواستني است و نفسهايشان با عفت و پاكيزگي است .
وي به مسئله ولايت يقين داشت و معتقد بود كه فقط با اين طريق مي‌توان انسان شد و لا غير
انساني خالص بود براستي كه شيعه علي (ع) بود ، در همه حال خدا را مي‌ديد و رضايت او را در نظر داشت و از من شيطاني فرار مي‌كرد . ظواهر دنيا در نظر او خيلي كم ارزش مي‌نمود و از وابستگي‌هاي شرك آلود بشدت وحشت داشت و فرا ر مي‌كرد ، اهل عمل بود نه اهل حرف و بالا‌خره تمام حرفهايش را در شهادتش گفت و دعاي هميشگي او در نماز كه با التماس از خدا مي‌خواست (اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك) در ششم اسفند ماه سال 62 مستجاب شد و مختصر شدحي كه گذشت دوران طي شده شهيد در اين دنيا بود . اگر بخواهيم حق مطلب را ادا كنيم و از رشادتها و اخلاصها ، عظمت روح ، صبر ، استقامت و آنچه كه بود سخن بگوئيم زبان ما قاصر و قلم ناتوان خواهد بود .
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
[عکس: 5b77images-1-.jpg]


[عکس: 5b7721790611-1549-4214-8a73-9193ad12fd2e.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
مهدى روشنترين ستاره ى خاندان باكرى
سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد.
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد. شهيد باكري در طول فعاليت هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود. شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.
بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد.
شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليت هاي شبانه‌روزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.
با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح‌المبين با عنوان معاون فرمانده تيپ نجف اشرف در كسب پيروزي ها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردان ها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بي‌نظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود. در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحت هايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم تر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد. شهيد باكري در عمليات والفجرمقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد. در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت: « من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود.» تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها، او را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال ها در كنارش بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها، پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد. نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتك هاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده ‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت، همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت.
شهيد باكري، پاسدار نمونه، فرماندهي فداكار و ايثارگر، خدمتگزاري صادق، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي بود. با تمام وجود خود را پيرو خط امام مي‌دانست و سعي مي‌كرد زندگي‌اش را براساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم نمايد، با دقت به سخنان حضرت امام(ره) گوش مي‌داد، آنها را مي‌نوشت و در معرض ديد خود قرار مي‌داد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت كه به خانواده‌اش سفارش كرده بود كه سخنراني آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طريق روزنامه بدست آورند. او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است،‌بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم. شهيد باكري از انسان هاي وارسته و خودساخته‌اي بود كه با فراهم بودن زمينه‌هاي مساعد، به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود. زندگي ساده و بي‌رياي او زبانزد همه آشنايان بود. با توانايي هايي كه داشت مي‌توانست مرفه‌ترين زندگي را داشته باشد؛ اما همواره مثل يك بسيجي زندگي مي‌كرد. از امكاناتي كه حق طبيعي‌اش نيز بود چشم مي‌پوشيد. تواضع و فروتني‌اش باعث مي‌شد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دل ها بود. همه دوستش مي‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نيز بسيجيان را دوست داشت و به آنها عشق مي‌ورزيد. مي‌گفت: وقتي با بسيجيها راه مي‌روم، حال و هواي ديگري پيدا مي‌كنم، هرگاه خسته مي‌شوم پيش بسيجي ها مي‌روم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگي‌ام برطرف شود. همه ما در برابر جان اين بسيجي‌ها مسئوليم، براي حفظ جان آنها اگر متحمل يك ميليون تومان هزينه – براي ساختن يك سنگر كه حافظ جان آنها باشد – بشويم، يك موي بسيجي،‌ صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژي پولادين و تسخيرناپذير بود و با دوستان خدا مهربان، سيمايي جذاب و مهربان داشت و با وجود اندوه دائمش، هميشه خندان مي‌نمود و بشاش. انساني بود هميشه آماده به خدمت و پرتوان.
حجت‌الاسلام والمسلمين شهيد محلاتي در مورد شهيد باكري اظهار مي‌دارند: « وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده باتقوا، الگوي رأفت و محبت در برخورد با زيردستان بود.»
همسر شهيد باكري در مورد اخلاق او در خانه مي‌گويد: باوجود همه خستگي‌ها، بي‌خوابي‌ها و دويدن‌ها، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي‌شد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك مي كرد؛ لباس مي‌شست، ظرف مي‌شست و خودش كارهاي خودش را انجام مي‌داد. اگر از مسئله‌اي عصباني و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعي مي‌كرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل مي‌كنند: به همان ميزان كه به انجام فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمه‌هاي شب از خواب بيدار مي‌شد، با خداي خود خلوت مي كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي‌خواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره‌اش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مي‌نمود. شهيد باكري در حفظ بيت‌المال و اهميت آن توجه زيادي داشت، حتي همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر مي‌داشت و از نوشتن با خودكار بيت‌المال – حتي به اندازه چند كلمه – منع مي‌كرد. همواره رسيدگي به خانواده شهدا را تاكيد مي‌كرد و اگر برايش مقدور بود به همراه مسئولين لشكر بعد از هر عمليات به منزلشان مي‌رفت و از آنان دلجويي مي‌كرد و در رفع مشكلات آنها اقدام مي‌كرد. او مي‌گفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و اين نوع زندگي از با فضيلت‌ترين زندگي‌هاست.
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و از ايشان درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند. اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناك ترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتك هاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد. هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آب هاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست. او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيت نامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.شهيد محلاتي از بين تمام خصلت هاي والاي شهيد به معرفت او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد: خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگ هايم جريان مي‌يافتي تا همه سلول هايم هم يارب يارب مي‌گفت. اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود
نثار روان پاكشان صلوات
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
[عکس: uev_بارگیری.jpg]

[عکس: tzlc_images.jpg]

[عکس: vfdn_139406251057374216093364.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
ستاره ى درخشان٤
شهيد سپهبد على صياد شيرازى
صياد خان از ايل افشار از عشاير تركِ استان فارس،پدر بزرگ وى بود.
فرزندش زيادخان در روستاى گز (شمال خراسان)زندگى مى كرد و رئيس پاسگاه مرزى ايران و شوروى بود.
زيادخان در سال ١٣٢٠بخاطر بى حرمتى به لباسش ،از كار كناره گرفت و به كشاوزى پرداخت.
درسال ١٣٢٣على متولد شد.نقل مى كنند كه على به علتى خفه شد،ومادرش شهربانو در روز عاشورا با شفاعت امام رضا فرزندش را زنده گرفت.
از ٩سالگى بخاطر حوادثى كه شاهد بود به حلال و حرام اعتقاد زيادى پيدا كرد.
پدرش بار ديگر به ژاندارمرى برگشت .
دبيرستان را در گرگان تمام كردوسال اخر را در تهران گذراند.
پس از ديپلم در دانشكده افسرى ثبت نام كرد.
سپهبد يوسفى (كه بعدها تيمسار شد)از ميان استادان و نظاميان على بيشترين تاثير را روى وى گذاشت.
على صياد شيرازى در مورد سپهبد يوسفى مى گويد:اولا بسيار پاك ومبرا از الودگى ها
بود ،اصلا ناپاكى نداشت چه در ابعادمسائل اخلاقى وچه مسائل مادى ،اصلا به حقوق ارتش هم نيازى نداشت .
سپهبد يوسفى پيش بينى كرد كه على اينده درخشانى خواهد داشت ورئيس نيروى زمينى خواهد شد.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
49 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۳ ب.ظ)، nafas (۲۳-۱۲-۹۵, ۰۶:۳۱ ب.ظ)، لیلی (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، sadaf (۱۸-۰۷-۹۶, ۱۲:۳۹ ق.ظ)، زینب سلطان (۲۸-۰۷-۹۶, ۰۳:۰۶ ب.ظ)، baye (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۰:۲۸ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، hadis hpf (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۱۰ ق.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، خانوم معلم (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۵:۵۰ ب.ظ)، avapars (۱۶-۰۲-۹۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۲-۹۵, ۰۲:۰۲ ب.ظ)، Natali (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۳۸ ق.ظ)، صنم بانو (۰۱-۰۱-۹۷, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، برف سیاه (۰۷-۱۲-۹۵, ۰۷:۴۹ ب.ظ)، .Arman. (۲۹-۰۳-۹۶, ۰۴:۳۷ ب.ظ)، Chita (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۲:۴۵ ق.ظ)، دخترشب (۱۹-۱۰-۹۶, ۰۱:۲۴ ق.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، hananee (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، shab mahtabi (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۴:۴۵ ب.ظ)، d.ali (۲۴-۰۱-۹۸, ۰۲:۲۰ ب.ظ)، .AtenA. (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۳۰ ق.ظ)، ایانا (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، دختربهار (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۵ ب.ظ)، Land star (۱۳-۱۰-۹۶, ۱۲:۱۵ ق.ظ)، •Vida• (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۲۳ ب.ظ)، :)nafas (۲۰-۱۲-۹۵, ۱۱:۲۸ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۲۹-۰۲-۹۶, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، salina (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۶:۲۳ ب.ظ)، Nara (۱۲-۰۱-۹۶, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، "Ava" (۲۷-۱۲-۹۵, ۱۰:۲۵ ب.ظ)، ساسی (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۴:۰۱ ب.ظ)، ژوان (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، ebrahime (۱۶-۱۲-۹۵, ۰۳:۲۳ ب.ظ)، !!Tina!! (۲۲-۰۹-۹۶, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، Fadiya (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۵ ب.ظ)، ♥هستی♥ (۲۲-۱۲-۹۵, ۰۶:۴۳ ب.ظ)، »L@ntern Moon« (۰۵-۰۱-۹۶, ۰۴:۳۸ ب.ظ)، alirezaa_shah (۰۹-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۰ ب.ظ)، taranomi (۱۸-۱۰-۹۶, ۱۰:۴۰ ب.ظ)، نیاز۲ (۰۲-۰۹-۹۶, ۰۸:۳۰ ق.ظ)، بهار قربانی (۰۳-۰۵-۹۶, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، "فاطیما79" (۲۳-۰۴-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۰-۰۹-۹۶, ۰۹:۴۰ ب.ظ)، $MoNtHs OfF$ (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۱:۴۴ ق.ظ)، ♥فاطیما♥ (۱۰-۱۰-۹۶, ۰۹:۱۴ ب.ظ)، N-A-F-A-S (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۲ ب.ظ)، نیلوفر110 (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان