مسالهاي كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در عقد دوشيزگان -كه براى اولين بار شوهر ميكنند -اجازه پدر نيز شرط استيا نه؟ از نظر اسلام چند چيز مسلم است:
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادي استقلال دارند .هر يك از دختر و پسر اگر بالغ و عاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعني از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكري داشته باشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهداري كنند ،ثروت آنها را بايد در اختيار خودشان قرار داد. پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت و دخالت ندارد. مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است. پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند ،خود اختياردار خود هستند و كسي حق دخالت ندارد .اما دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است، قطعا از لحاظ اينكه كسي حق دخالت در كار او ندارد مانند پسر است و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه ميخواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟
در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نميتواند بدون ميل و رضاي او، او را به هر كس كه دلش مىخواهد شوهر بدهد حرفى نيست. چنانكه ديديم پيغمبر اكرم صريحا در جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او، او را شوهر داده بود فرمود: اگر مايل نيستي مىتوانى با ديگرى ازدواج كني. اختلافى كه ميان فقها هست در اين جهت است كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و يا موافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست؟
البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعي است كه اگر پدران بدون جهت از موافقتبا ازدواج دختران خود امتناع كنند، حق آنها ساقط مىشود و دختران در اين صورت-به اتفاق همه فقهاي اسلام-در انتخاب شوهر آزادي مطلق دارند.
راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط استيا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها اختلاف است و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمىدانند ولى عدهاى هم آن را شرط مىدانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه فتواى آنها مطابق احتياط است- پيروى كرده است. چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمىكنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مىدانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر شخصى خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت
فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردى ازدواج نكنند، ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است. اگر به اين جهتبود، چه فرقى است ميان بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هجده ساله طبق اين قول نياز دارد. بعلاوه، اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مىداند؟ اين مطلب فلسفه ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى، از اين فلسفه نمىتوان چشم پوشيد و به نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.
اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست، به گوشهاى از روانشناسى زن و مرد مربوط است، مربوط استبه حس شكارچىگرى مرد از يك طرف و به خوشباورى زن نسبتبه وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت. آنچه مرد را مىلغزاند و از پا درمىآورد شهوت است،و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مىآورد و اسير مىكند اين است كه نغمه محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود. خوش باورى زن در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامهاش نخورده است، زمزمههاى محبت مردان را به سهولتباور مىكند.
نمىدانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان«دنيا براى مرد و زن يك جور نيست»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد. او مىگويد:
«بهترين جملهاى كه يك مرد مىتواند به زنى بگويد، اصطلاح«عزيزم تو را دوست دارم»است.»
هم او مىگويد:
«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى تمام عمر.»
رسول اكرم، آن روانشناس خدايى، اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان كرده است. مىفرمايد:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم»هرگز از دل زن بيرون نمىرود.»
مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مىكنند. دام«عزيزم از عشق تو مىميرم»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربهاى ندارند بهترين دامهاست.
در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مىخواستخودكشى كند و مردى به نام جواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا كشيد. آن مرد براى اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مىكند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنين مىگويد:
«اگر چه با او حرف نمىزدم اما دلم مىخواست هر روز و هر ساعت او را ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مىداشت نياز روحى داشتم. همه زنها همين طورند; قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و هميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق، عشق به وجود مىآيد. من نيز از اين قاعده مستثنى نبودم.»
تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است. واى به حال دختران ناآزموده!
اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده، با پدرش- كه از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مىخواهند مشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.
در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دستحمايتخود را روى شانه او گذاشته است. اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران يا مادران نكرده است، آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.
نويسنده«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مىگويد:
«ماده1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است، و نيز مخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»
مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران حق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارند بىجهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختيار ازدواج به دستخود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانيم،آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيتيا كجسليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختر بشود نداشته باشد، چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟اين يك احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى از نوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادي استقلال دارند .هر يك از دختر و پسر اگر بالغ و عاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعني از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكري داشته باشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهداري كنند ،ثروت آنها را بايد در اختيار خودشان قرار داد. پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت و دخالت ندارد. مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است. پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجد عقل و رشد باشند ،خود اختياردار خود هستند و كسي حق دخالت ندارد .اما دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است، قطعا از لحاظ اينكه كسي حق دخالت در كار او ندارد مانند پسر است و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه ميخواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟
در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نميتواند بدون ميل و رضاي او، او را به هر كس كه دلش مىخواهد شوهر بدهد حرفى نيست. چنانكه ديديم پيغمبر اكرم صريحا در جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او، او را شوهر داده بود فرمود: اگر مايل نيستي مىتوانى با ديگرى ازدواج كني. اختلافى كه ميان فقها هست در اين جهت است كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و يا موافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست؟
البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعي است كه اگر پدران بدون جهت از موافقتبا ازدواج دختران خود امتناع كنند، حق آنها ساقط مىشود و دختران در اين صورت-به اتفاق همه فقهاي اسلام-در انتخاب شوهر آزادي مطلق دارند.
راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط استيا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها اختلاف است و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمىدانند ولى عدهاى هم آن را شرط مىدانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه فتواى آنها مطابق احتياط است- پيروى كرده است. چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمىكنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مىدانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر شخصى خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت
فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است- بدون موافقت پدران با مردى ازدواج نكنند، ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشد اجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است. اگر به اين جهتبود، چه فرقى است ميان بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هجده ساله طبق اين قول نياز دارد. بعلاوه، اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است، چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مىداند؟ اين مطلب فلسفه ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى، از اين فلسفه نمىتوان چشم پوشيد و به نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.
اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست، به گوشهاى از روانشناسى زن و مرد مربوط است، مربوط استبه حس شكارچىگرى مرد از يك طرف و به خوشباورى زن نسبتبه وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت. آنچه مرد را مىلغزاند و از پا درمىآورد شهوت است،و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مرد بيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مىآورد و اسير مىكند اين است كه نغمه محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود. خوش باورى زن در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامهاش نخورده است، زمزمههاى محبت مردان را به سهولتباور مىكند.
نمىدانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان«دنيا براى مرد و زن يك جور نيست»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد. او مىگويد:
«بهترين جملهاى كه يك مرد مىتواند به زنى بگويد، اصطلاح«عزيزم تو را دوست دارم»است.»
هم او مىگويد:
«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى تمام عمر.»
رسول اكرم، آن روانشناس خدايى، اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان كرده است. مىفرمايد:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم»هرگز از دل زن بيرون نمىرود.»
مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مىكنند. دام«عزيزم از عشق تو مىميرم»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربهاى ندارند بهترين دامهاست.
در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مىخواستخودكشى كند و مردى به نام جواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا كشيد. آن مرد براى اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مىكند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنين مىگويد:
«اگر چه با او حرف نمىزدم اما دلم مىخواست هر روز و هر ساعت او را ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مىداشت نياز روحى داشتم. همه زنها همين طورند; قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند و هميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق، عشق به وجود مىآيد. من نيز از اين قاعده مستثنى نبودم.»
تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است. واى به حال دختران ناآزموده!
اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده، با پدرش- كه از احساسات مردان بهتر آگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مىخواهند مشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.
در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دستحمايتخود را روى شانه او گذاشته است. اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به جلب موافقت پدران يا مادران نكرده است، آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به نام دختران به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.
نويسنده«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مىگويد:
«ماده1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است، و نيز مخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»
مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران حق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارند بىجهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختيار ازدواج به دستخود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج بدانيم،آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيتيا كجسليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختر بشود نداشته باشد، چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟اين يك احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى از نوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
ستایش یعنی این حسی که دارم
:)