ارسالها: 4,994
موضوعها: 2,494
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
سپاسها: 1383
1917 سپاس گرفتهشده در 550 ارسال
این هم شروع مشاعره
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
ارسالها: 4,578
موضوعها: 589
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۳
سپاسها: 0
10 سپاس گرفتهشده در 2 ارسال
دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه
با نیازی که رنگ می گیرد
در تن شاخه های خشک و سیاه
ارسالها: 3,545
موضوعها: 516
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
6,481
سپاسها: 0
82 سپاس گرفتهشده در 4 ارسال
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خواب است!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
ارسالها: 5,021
موضوعها: 341
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۲
اعتبار:
7,240
سپاسها: 2
46 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
قلبم ایستاد.!
به تماشــای رفتنت...
ارسالها: 2,092
موضوعها: 1,410
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۳
اعتبار:
3,835
سپاسها: 0
6 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقه ی خوشبختی است ، حلقه زندگی است
ارسالها: 3,545
موضوعها: 516
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
6,481
سپاسها: 0
82 سپاس گرفتهشده در 4 ارسال
دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارساوار در برابر تو
سخن از زهد و توبه میگویم!
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
ارسالها: 2,092
موضوعها: 1,410
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۳
اعتبار:
3,835
سپاسها: 0
6 سپاس گرفتهشده در 1 ارسال
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید
در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور
در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور
یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور
مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید
روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا
روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر
ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا
ارسالها: 4,578
موضوعها: 589
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۳
سپاسها: 0
10 سپاس گرفتهشده در 2 ارسال
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
وفرو رفت در اندیشه ی آشفته ابری ولگرد
وصدایش همچون نیزه ی کوتاهی پهنای افق را پیمود
خبر مارا با خود خواهد برد به شهر