امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مطالبی درباره ی هرکول
#1
سلام xcvkاین مطالبی که میخوام بذارم یه مقدار زیادن به خاطر همین تو چند تا پست میذارمشون....

هرکول نام رومی او، یا هراکلس به معنی شکوه هرا، نام قهرمان اسطوره‌ای یونان و روم باستان فرزند پادشاه خدایان زئوس و آلکمنه بود. او نام‌آورترین قهرمان اسطوره‌ای یونان است. هرکول آخرین پسر فناپذیر زئوس و همچنین تنها کسی بود که از مادری فانی به دنیا آمده بود، و پس از مرگش تبدیل به خدا شد. هرکول در ابتدا توسط والدینش آلکیدِس نام‌گذاری شد، اما بعدها نام او فقط برای خشنودی نامادری‌اش هرا به هراکلس یا شکوه هرا تغییر یافت. استعداد او قدرت شگفت‌انگیز و شجاعتی بود که داشت، اما از دانش و خرد بهره چندانی نداشت. هنگامی که در گهواره بود دو مار را خفه کرد و در سنین نوجوانی توانست شیری را از پا درآورد. او هرگز در هیچ یک از شهرهایی که به ماجراجویی می‌پرداخت، مقیم نشد و سرگردانی‌های او باعث شد فراسوی مرزهای یونان، مثل افریقا و آسیای صغیر را درنوردد. از مشخصه‌های هراکلس می‌توان به سلاحش که گرزی بود از جنس چوب زیتون و لباسی که از پوست شیر درست شده بود اشاره کرد.


دوران کودکی و تولد:

تبس و آرگوس هردو ادعا می‌کنند که هراکلس زاده آنجاست و ادعای تبسی‌ها به طور گسترده‌تری پذیرفته شده‌است، اما دلایلی وجود دارد که می‌توان عقیده داشت آرگوس زادگاه او بوده‌است. زئوس تصمیم گرفت فرزندی به دنیا آورد که قهرمانی را برای خدایان و فناپذیران به ارمغان بیاورد و ازاین رو آلکمینه، همسر آمفیتروئون را به عنوان مادر او انتخاب کرد. زمانی که آمفیتروئون مشغول نبرد بود، زئوس خود را به شکل او درآورد و با آلکمنه هم‌بستر شد. آمفیتروئون در همان شب از نبرد بازگشت و به طور معمول او نیز با آلکمنه هم‌بستر شد. درنتیجه این نزدیکی‌ها او دوقلو به دنیا آورد: هراکلس برای زئوس و ایفیکلس برای آمفیتروئون. پس از به دنیا آمدن هراکلس، زئوس سوگند یاد کرد که این پسر یکی از نوادگان پرسئوس است و روزی خواهد رسید که او بر تمام یونان حکمرانی خواهد کرد، اما هرا توسط ایلیتویا الههٔ وضع حمل، تولد هراکلس را عقب و تولد ائوروستئوس (یکی دیگر از نوادگان پرسئوس) را پیش انداخت و به این ترتیب ائوروستئوس پادشاه یونان شد. آلکمنه از ترس انتقام‌جویی هرا سریعا تولد هراکلس را افشا کرد، اما نوزاد توسط الهه عقل و خرد آتنا (در برخی تفسیرات دیگر توسط هرمس) به نزد هرا آورده شد و او را درمیان سینه ‌های هرا قرار دادند. هرا که آن نوزاد را تشخیص نداده بود از روی ترحم از او پرستاری می‌کرد. هراکلس به شدت سینه ‌های هرا را می‌مکید، به طوری که هرا ازشدت درد نوزاد را پس زد و درنتیجه شیرش به آسمان فوران کرد و "راه شیری" را پدید آورد. اما با خوردن این شیر الهی، هراکلس قدرت‌های مافوق‌طبیعی به دست آورده بود. در همین حین آتنا کودک را در اختیار گرفت و به آغوش مادرش بازگرداند و از آن پس هراکلس توسط والدینش بزرگ شد.

بعد از این ماجراها، آمفیتروئون به کودک مشکوک شده و چنین شد که با تئیریاس پیغمبر نابینایان، مشورت کرد. تئیریاس به او گفت هراکلس فرزند زئوس است و سرنوشت او چنین است که تبدیل به یک قهرمان شود. سپس آمفیتروئون با دقت از کودک مراقبت نمود و بهترین استادان و مربیان ورزشی را برای او انتخاب کرد. راندن ارابه را از پدرش آمفیتروئون، کشتی گرفتن را از اوتولوکوس، هنر کمانداری را از ایریتوس، شمشیرزنی را از کستور و چنگ نوازی را از لینوس آموخت. هراکلس نیز درعوض با کارکردن در مزرعه به پدرخود کمک می‌کرد و همین مساله به قویتر شدن او نیز می‌انجامید. او شمشیرش را از هرمس، تیر و کمانش را از آپولون، زره سینه ‌اش را از هفائستوس و جامه‌اش را از آتنا دریافت کرده‌بود.
داستان کوتاه:
رمان (درحال تایپ):
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
جوانی هرکول:
هراکلس دیگر بزرگ شده بود و اولین آزمایش واقعی قدرت او کشتن شیری واقع در کوه‌های کیثارون بود. هیولایی که باعث نابودی گله آمفیتروئون شده بود و هراکلس مشکل کوچکی برای خلاص شدن از دست هیولا داشت. سرانجام او شیر را کشته و پوستش را می‌کند، در بعضی تفسیرات این همان پوستی است که او به تن دارد (در منابعی دیگر این پوست شیر نیمیان است که او برتن اوست).


در این میان که هراکلس از خانه بدور بود، تبس درگیر جنگی با اورکمنوس‌ها شده بود. هراکلس بیدرنگ تبسی‌ها را با سلاح‌های داخل معابد مسلح نمود. هنگامی که پیروزی نزدیک بود، هراکلس اورکمنوس‌ها را در آب غرق کرد. آتنا با مشاهده دلاوری‌های هراکلس در این جنگ، به یکی از متحدان او در طول زندگیش مبدل گشت. اما نه آتنا و نه هراکلس توانایی نجات آمفیتروئون که جانش را در این جنگ از دست داده بود را نداشتند.



دختران تسپیوس

تسپیوس پادشاه و بنیان‌گذار تسپیای در بئوسی، با هراکلس قرار گذاشت، در ازای کشتن شیری که به گله دام‌هایش حمله کرده بود دخترانش را به او تقدیم کند. شکار شیر پنجاه روز به طول انجامید و به مدت پنجاه روز هراکلس در هر شب با یکی از دختران شاه تسپیوس همخواب می‌شد. بعدها فرزندان هراکلس از دختران تسپیوس با نام تسپیادِس خوانده شدند. دو تن از آن‌ها در تبس باقی ماندند و هفت تن دیگر در تسپیای و بقیه فرزندانش به یولائوس برای تاسیس مستمره ساردینیا پیوستند.

پس از مدتی، هراکلس با مگارا، دختر بزرگ کرئون پادشاه شهر تِبس ازدواج کرد. کرئون برای قدردانی از هراکلس به خاطره دفاع از تِبس در مقابل اُرکومنوس در یک جنگ تن به تن، دختر خود مگارا را به او تقدیم کرد و آن دو با یکدیگر به وطن خود و خانهٔ آمفیتروئون بازگشتند. مگارا اولین همسر هراکلس بود و برای او یک پسر و دو دختر به نام‌های تریماخوس، دیکون و کرئونیتیادس را به دنیا آورد، (در برخی از نسخه‌ها تعداد فرزندان آن‌ها هشت نفر ذکر شده‌است).در این حین لیکوس، فرزند پوزئیدون، اهل دیرفیس در وابیه، کرئون را به قتل رساند و قدرت را در تِبس به دست گرفت. گفته شده او قصد کشتن مگارا را نیز داشت اما هراکلس که از نیت او با خبر شده بود او را کشت.

هرا که به خوبی از توانایی‌های در حال رشد هراکلس آگاه شده بود، تصمیم گرفت دوباره برای رسوایی او نقشه‌ای طرح کند، و این چنین شد که هراکلس را به یک جنون ناگهانی دچار نمود.
داستان کوتاه:
رمان (درحال تایپ):
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
دوازده خوان هرکول:

دشمن اصلی هرکول هرا بود. هنگام کودکی هرا دو مار را در گهوارهٔ هرکول قرار داد اما او با قدرت زیادی که داشت آن‌ها را خفه کرد. او بالاخره هرکول را دیوانه کرد. به سبب بی‌عقلی، هرکول به برادرزاده خود یولائوس حمله کرد اما او توانست جان سالم به در ببرد. او شروع به تیراندازی به جانوران خیالی ساخته ذهنش کرد و در انتها همسر خود مگارا و سه فرزندشان را به قتل رساند (در برخی از تفسیرات فقط فرزندان او کشته شدند و مگارا بعدها با مردی دیگر ازدواج کرده‌بود).


هراکلس بسیار غمگین بود و به محض بهبود یافتن و برای جبران کار خود با پیشگوی معبد آپولون مشورت و از او سوال کرد چگونه می‌تواند شرف و عزت خود را بازیابد. پیشگو به او گفت نزد ائوروستئوس پادشاه موکنای برو و دوازده سال او را خدمت کن. ائوروستئوس هیچ کار دشواری به ذهنش نمی‌رسید که پسر قدرتمند زئوس از پس آن برنیاید، بنابراین هرا از کاخ خود در المپ پایین آمد تا به او کمک کند. با همکاری یکدیگر دوازده وظیفه برای ناپسری فناپذیر هرا در نظر گرفتند که به دوازده‌خوان هرکول معروف است. آن‌ها عبارتند از:


۱- کشتن شیر نیمیان، هیولایی که هیچ سلاحی قادر به نفوذ در پوستش نبود. هرکول آن را بدون هیچ دردسری خفه کرد.


۲- کشتن مار نه سر هایدرا. وقتی یک سر هایدرا بریده می‌شد دو سر جدید به جای آن می‌رویید و یکی از سرهای آن جاودانه بود و با هیچ سلاحی آسیب نمی‌دید. هرکول ۸ سر آن را سوزاند و سر جاودانه را زیر تخته سنگی قرار داد.


۳- گرفتن گوزن کرینیان. پس از چند ماه تعقیب و گریز بالاخره آن را در تله انداخت.


۴- کشتن گراز وحشی اریمنتوس. جدالی وحشیانه اما فوق العاده آسان؛ هرکول برنده شد.


۵- تمیز کردن اصطبل شاه آوگیاس. هرکول با جاری کردن رودی در نزدیکی اصطبل موفق به شستن آن شد.


۶- کشتن پرندگان گوشت‌ خوار در استیمفالوس. هرکول پرندگان را ترسانده و به پرواز درآورد. سپس با پیکان‌های خود، تعداد زیادی از آن‌ها را کشت.


۷- گرفتن و کشتن گاو وحشی واقع در کریت.


۸- گرفتن مادیان‌های دیومدس.


۹- به دست آوردن کمربند هیپولیتا، ملکه آمازون‌ها (که درحقیقت کار آسانی نبود).


۱۰- گرفتن گله گروئون. او جنگجویی غول‌پیکر بود دارای سه سر، سه بدن و شش دست که در مجموع برروی پاها یی سوار بودند. او دارای گله گاوی باشکوه به رنگ قرمز بود که توسط یک چوپان و سگی دوسر به نام ارثروس (که برادر سربروس بود) محافظت می‌شد. هرکول هردو آن‌ها را کشت و سپس به جنگ با گروئون پرداخت و او را با تیری زهرآلود از پای درآورد.


۱۱- به دست آوردن سیب‌های زرین از باغ هسپریدس، که همیشه بوسیله اژدهای صدسر لادون نگهبانی می‌شد. هرکول اطلس را با پیشنهاد نگه داشتن زمین فریب داد تا سیب‌ها را برایش بیاورد. وقتی او با سیب‌ها بازگشت، هرکول از او خواست که زمین را برای چند لحظه نگه دارد تا او بتواند بالینی برای درد شانه‌هایش بیاورد. اطلس این کار را کرد، و هرکول با سیب‌هایش آنجا را ترک کرد.


۱۲- آوردن سربروس، سگ سه سر هادس، بر روی سطح زمین.


بالاخره، بعد از دوازده سال و دوازده‌‌خوان، هرکول یک انسان آزاد بود.
داستان کوتاه:
رمان (درحال تایپ):
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
ماجراجویی های دیگر هراکلس:

هرکول بعد از پشت سر گذاشتن دوازده‌‌خوان به آرگونوت‌ها برای پیدا کردن پشم زرین پیوست. در این بین هرکول شیفتهٔ پرنسس یولا، دختر ائوروتوس گشت. شاه ائوروتوس یک کماندار ماهر بود و به پسرانش چگونگی کارکردن با تیر و کمان را آموزش داده بود.


ائوروتوس قول داده بود که هر فردی که بتواند بر پسرانش در رقابت کمانداری غلبه کند، دخترش را به او می‌دهد. هرکول در این رقابت برنده شد، اما ائوروتوس به قول خود عمل نکرد. هرکول نیز شاه و تمام پسرانش به غیر از یکی از آن‌ها به نام ایفیتوس را کشت و یولا را نیز ربود. ایفیتوس تبدیل به یکی از بهترین دوستان هرکول گشت اما یکبار دیگر هرا او را دچار جنون نمود و هرکول ایفیتوس را از دیوارهای شهر تیرینس به پایین پرتاب کرد و موجب مرگ او شد.


در نسخه‌های دیگر ائوروتوس متوجه شد برخی از اسب‌های او ربوده شدند و او هراکلس را مسئول این ماجرا می‌دانست. ایفیتوس که حرف‌های پدرش را باور نداشت تصمیم گرفت برای آشکار ساختن این موضوع نزد هراکلس برود. هراکلس نیز او را برای شام به خانه‌ی خود دعوت کرد اما به طور اتفاقی او را کشت. به دلیل اینکه در یونان، کشتن میهمان در خانه جرمی نابخشودنی به شمار می‌رفت، او مجرم شناخته شد. هرکول دوباره برای رهایی از این عذاب به نزد یکی از پیشگوهای معبد دلفی به نام «Xenoclea» رفت، اما او حاضر به صحبت کردن با فردی بی‌دین نبود. هراکلس که به شدت خشمگین شده بود او را تهدید کرد و صندلی سه‌پایه را به سمت او پرتاب کرد. کشیش آپولون را به معبد فراخواند. آپولون با هراکلس که به خدایان حمله کرده بود روبرو شد و در این حین زئوس مجبور شد با آذرخش خود جلوی پسرانش را بگیرد. پادشاه خدایان اعلام کرد هراکلس یکباره دیگر برای قتل یک انسان و اهانت به معبد آپولون محکوم به مجازات است و قرار شد به مدت سه سال به بردگی اومفال، ملکه لیدیه درآید.


ملکه او را از هرمس، ایزد پیام رسان یونانی به عنوان برده خریداری کرد. هرکول مجبور بود یکسال بردهٔ او باشد، و به ناچار کارهای مخصوص زنان را انجام می‌داد و همچنین جامهٔ زنانه به تن می‌کرد، در حالی که خود ملکه پوست شیر نیمیان را برتن داشت و گرز چوب زیتونی هرکول را با خود حمل می‌کرد. اما پس از مدتی، اومفال او را آزاد کرد و همسرش شد و صاحب چندین فرزند شدند.این درست زمانی بود که شکار گراز کالیدونیان در حال انجام بود، و هراکلس از این شکار بلندآوازه‌ جاماند.
ماجرای بعدی او با رفتن به لیبی باستان آغاز شد، مکانی که آنتایوس در آنجا فرمانروایی می‌کرد. آنتایوس فرزند گایا و پوزئیدون (یا پوسایدون) بود و قدرت خارق‌العاده‌ای داشت که از تماس با مادرش (زمین) به دست می‌آورد. او با هر بیگانه‌ای که به سرزمینش وارد می‌شد کشتی می‌گرفت و چون زمین می‌خورد قدرت تازه می‌یافت و برهمه چیره می‌گشت، اما هراکلس سرانجام او را از زمین بلند کرد و آن‌قدر فشار داد تا کشته شد.


پس از شکست آنتیوس، هراکلس لیبی را که در آن زمان با حیوانات وحشی احاطه شده بود تسخیر کرد. او قسمت‌های بزرگی از بیابان را برای کشت و زراعت به ارمغان آورد و آن زمین‌ها را تبدیل به زمین کشت، باغ‌های انگور و زیتون نمود. از طرفی حاکمان خودکامه‌ای که فقط به فکر خود و شهرشان بودند و همچنین کسانی را که به قانون احترام نمیزاشتند را مجازات می‌کرد و چنین شد که لیبی باستان به رفاه و کامیابی رسید. او سپس به مصر رفته، جایی که بوزیریس فرمانروا بود و عادت داشت بیگانه‌ها را قربانی کند. اما هراکلس او را نیز با گرزش کشت.

بر طبق گفته‌های هزیود و آیسخولوس، هراکلس کسی بود که با کشتن عقاب، پرومته را از عذابی که توسط زئوس برای دزدین آتش از خدایان و دادن آن به انسان‌های فانی دچار شده بود، نجات داد. هر روز عقابی می‌آمد و جگر پرومته را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید. هراکلس به کوه‌های قفقاز رفته و با پرتاب تیری عقاب را کشته و پرومته تیتان را از بند زنجیرهایش نجات داد. پرومته نیز در عوض او را در انجام ماموریت‌هایش یاری نمود.



قابل توجه دوستان:
گایا تو افسانه های یونانی زمین بوده یا تجسم زمین یا مادر زمین.....به عنوان اولین خدا و اصلی ترینشون....xcvbxcvb
داستان کوتاه:
رمان (درحال تایپ):
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
هراکلس و حمله به تروا:

پیش از جنگ تروآ، هراکلس سفری دیگر به تروا داشت. لائومدون، پادشاه تروا مورد خشم پوزئیدون و آپولون قرار گرفته بود، به همین علت آپولون برای انتقام تروا را به طاعون مبتلا کرد و پوزئیدون نیز هیولایی دریایی به این شهر فرستاد. لائومدون پس از مشورت با پیش‌گو، قرار شد برای خلاص شدن از دست هیولا، دخترش هسیونه را به عنوان قربانی به صخره ببندد و پیشکش هیولا کند. اما هراکلس هسیونه را پیدا کرد و نجاتش داد، سپس در مقابل گرفتن دو اسب شگفت‌انگیزش که از زئوس در قبال ربودن پسرش گانومده به او داده بود قبول کرد هیولا را از بین ببرد.


لائومدون قبول کرد و هراکلس به کمک آتنا هیولا را کشت. لائومدون بسیار سپاسگزاری نمود اما سعی کرد هراکلس را فریب دهد. او دو اسب معمولی را به جای اسب‌های شگفت‌انگیزش به هراکلس داد. پودارسز پسر لائومدون، با صدای بلند به اعتراض پرداخت اما لائومدون به او توجه نکرد. پس هراکلس با لشکری برای گرفتن انتقام به تروا حمله کرد، لائومدون را کشت و پسرش پودارسز به جای او نشست و نام خود را به پریاموس تغییر داد.

بعد از این ماجراها، هراکلس برای باز پس گرفتن سلطنت و قدرت در برابر گیگانت‌ها، به زئوس و دیگر المپ‌نشینان پیوست. مشارکت او در این جنگ الزامی بود، بدلیل پیشگویی که شده بود برای شکست دادن هیولاها فقط به یک فانی نیاز بود. المپ‌نشینان با کمک هراکلس توانستند گیگانت‌ها را شکست دهند و هر یک را در زیر آتشفشانی در سرتاسر جهان به خاک سپردند.
هرکول تصمیم گرفت دیگر زمان انتخاب همسری دیگر فرارسیده، به همین منظور به روستای تبس رفت تا با دیانیرا دختر پادشاه کالیدون اوینئوس، ازدواج کند.


او با خدای رودها آکلوس برسر دیانیرا مبارزه کرد و او را شکست داد. آن‌ها در صلح و صفا در کالیدون زندگی می‌کردند تا اینکه روزی هرکول به اشتباه ساقی‌ای را به قتل رساند و آن‌ها مجبور شدند به تراخیس فرار کنند. دیانیرا فرزندان زیادی برای هرکول به دنیا آورد. مدتی بعد یک سانتور مرد (حیوان افسانه‌ای با بالاتنهٔ انسان و پایین تنه اسب) به نام نسوس دیانیرا را ربود، اما هرکول با پرتاب تیر زهرآلودی به قلب نسوس او را آزاد کرد.


نسوس هنگام مرگ به دیانیرا گفت قسمتی از خون او را نگه دارد و وقتی حس کرد دارد هرکول را از دست می‌دهد، از آن به عنوان داروی عشق برروی هرکول استفاده کند. بعداز گذشت چندین ماه دیانیرا فکر کرد زن دیگری وارد زندگی او و هرکول شده‌است، بنابراین دیانیرا یکی از لباس‌های هرکول را با خون نسوس شست و به او داد تا به تن کند. نسوس به او دروغ گفته بود و خون همچون زهر در تن هرکول اثر کرد. بعداز این ماجرا هرکول به المپ برده شد و به او وعده زندگی ابدی دادند و با دیگر خدایان زندگی کرد. او در المپ با هبه ایزدبانوی جوانی، فرزند زئوس و هرا ازدواج کرد.



هراکلس در آثار هنری:


در هنر یونانی، هراکلس یکی از نخستین قهرمانان اساطیری است که چهره‌اش در سده ۸ پیش از میلاد تصویر شده‌است، و بر روی سکه‌های ایالات و شهرها نیز چهرهٔ او نقش گردیده که معمولاً در گهواره است و ماری را خفه می‌کند. او به عنوان نماد وطن‌پرستی ملی، تنها قهرمانی است که در سراسر یونان ستوده می‌شود و همچنین تنها قهرمانی است که به جاودانگی نایل شد.
داستان کوتاه:
رمان (درحال تایپ):
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  ایموجی‌ها درباره‌ی شخصیتتان چه می‌گویند؟ صنم بانو 3 205 ۲۴-۰۱-۰، ۰۶:۴۹ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  آتشفشان‌ها و نکاتی که درباره آن‌ها نمی‌دانستید! taranomi 1 200 ۱۷-۰۹-۹۷، ۰۱:۳۰ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  حقایق ۱۰۰% واقعی درباره قطب جنوب نیـایــش 0 144 ۲۰-۰۸-۹۷، ۰۲:۳۱ ب.ظ
آخرین ارسال: نیـایــش

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان