هر روز یک خاطره
#41
من موندم و تنهایی من موندم و حال بد و من موندم و فال بد و من موندم و تــــنــــهـــایی Tongue

بامزس نه ؟؟؟ خودم تازه گفتمش fv خیلی باهاش حال کردم Tongue دم مم گرم asna

آخـــــــــــــی داره بارون میاد Angel منم حال ندارم برم زیرش Tongue ایشالا سال بعد Tongue
آخــــــــــــی دیدی امتحانام داره تموم میشه Angel
آبرو ریزیه اما بعد از امتحان اولم فهمیدم وقتی پاسخنامم تموم شد بقیه جوابا رو توی برگه سوالا نوشتم azsxasna هنوز توی کفشم dfghazsx
هیچی دیگه این همه شهریه هم دادم پرید tyuifv هیچی دیگه گفتم ترم آخر معرفی به استاد میگیرم جهت حفظ آبرو twolfv
ماهی مـُرده آب میخواهد چه کار ؟!
گاهی برای مهربانی هم دیر است ...!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
تا حالا دقت کردی مزه ی زندگیمون مثل شکلات تلخ 85% می مونه؟! خیلی بدمزس ولی میخوریمش تا با مزش حالم می کنیم بس که با این طعم توی زندگیمون احساس قرابت می کنیم xcvl بله یه همچین آدمی هستم من Tongue این نتیچه تحقیقاتم بعد از خوردن اولین شکلات تلخ 85% بود Tongue
تازه یه سری تجربیاتم درباره رابطه ی ازدواج مناسب با در قابلمه و قابلمه به دست آوردم در حین آشپزی که بعدا در اختیارتون میزارم Tongue خدایی حال می کنی چه عضو فعال و نابغه ای توی سایت دارین؟! نه خدایی؟! Tongue یه مدال خاصم بهم نمی دن بقیه ی دوستان بشناسنم بیان ازم سوال فلسفی بپرسن Tongue


ای بابا ای بابا زندگیم چند روزه که حسابی ترکیده داره منم میترکونه tyui این روزا خیلی ناراحتم :-2-42-: فردا هم باید برم دانشگاه ولی توی این وضعیت ترکیده اصلا حسش و ندارم twol

خدایا هر چی روز ترکیدس که قراره ما رو بترکونه خودت زودتر بترکونش Tongue الهی آمــــــــــین Angel
این روزا دلم واسه مامان و بابای مهربونم تنگ شده همش خشنن تازه نمی گنم توی روحیه ی بچه تاثیر منفی میزاره ک tyui
تازه دلمم واسه دوست اینترنتیم تنگ شده همیشه بود ولی دیگه نیست Undecided یعنی دل اونم واسه من تنگ میشه ؟! Huh
ماهی مـُرده آب میخواهد چه کار ؟!
گاهی برای مهربانی هم دیر است ...!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
به خودم امدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود..
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
.:: بهـ نآمـِ او ::.





درود :) اوّلین بآر ـه که دآرم اینجآ خآطره می اِنگآرم ... امیدوآرم آخریش نبآشه :)

خب ، خوبین ؟ خوشین ؟ سلآمتین ؟ ممآخ تون چآقه ؟! =))

مآ کلا" عآدت دآریم اوّلین هآمون رو به چآق سلآمتی بگذرونیم ... ولی مِن بعد دیگه از این خبرآ نیست ... وآلآ ... مگه دآریم نآمه می نویسیم ؟! dfgh




هه ... یک سآل گذشت ! کی فکرش رو می کرد ؟؟ ... چقدر عوض شدم ... چقدر همه چی فرق کرده ... اتفآقآ ... آدمآ ... و چقدر سخته تطابق دآدنِ خودت بآ شرآیط جدید :| بعضی وقت هآ حس می کنم یه آدمِ فضآیی ام ... مآمآنمم که همیشه بآ حرفآی من موآفقه :/ چون همیشه میگه :" همه آدمآ یک طرفن ، تو یک طرفه دیگه " ... هر چی ام بگیم این آدمآ ـن که بآهآم فرق دآرن ، تأثیری تو نظری که دآده ندآره :|




خودشم نمیدونه از زندگی و آینده ش چی می خوآد ... اونوقت میآد منو موعضه می کنه :-0 بعدم میگه من یه چیزی میدونم و اِلم و بِلم ... کُشت مآ رو بآ اون اطلآعآتش :| آخ که حآل میده بآ کآری که قرآره بکنم ، پوزش رو به خآک بمآلم و ثآبت کنم یه مَن مآست چقدر کَره میده ... به من میگن " نیهــآ " حرفی بزنم ، محآله بهش عمل نکنم :) حآلآ بشین و تمآشآ کن :)




حدود دو هفته ای میشه که حس می کنم چشمِ رآستم ؛ دوربین ـی ش رو از دست دآده و تآر میبینم zaps خیلی دآغونم از بآبتش ! حآلآ نمیدونم بخآطرِ این قرص جدید هآست یآ ... وآی نه ! حتّی فکر کردن به اینکه چشمم ضعیف شده ، روآنی م می کنه ! zaps ولی خدآ رو شکر معده جآن بهتره :)) خخخخ




اینقدر این دست ، اون دست کردم که تآریخ هآ از دستم در رفت ... مثلا" سآلگرد آتیش سوزی خونمون یآدم رفت :)) یآ سآلگرد اون اتفآقِ [...] :| بآید زودتر میومدم خآطره نویسی ولی موقعیت پیش نمیومد :دی الانم اگه بخآطرِ مسآبقه ی هِدی نبود حآلا حآلآهآ گذرم به لب تآپم نمیخورد :پی آهآن تآ اینجآم یکم غر بزنم سرِ هِدی >:( دختر ؛ مگه مسآبقه قحط بود که این مسآبقه رو برگزار کردی ؟! اونم موضوع به این سختی ؟! :( الآن من بآید چه غلطی کنم ؟! ... میگم نمیشه انصرآف دآد ؟؟ xcvbxcvbxcvb { دوستآن اگه پس از ارسآل این خآطره مآ رآ مشآهده نفرمودید ! حلآل کنید ... بآ این حرفم گورِ خودم رو کَندم asna }




هیچی لذت بخش تر از این نیست که افکآرِ دیگرآن رو به بآزی بگیری :) لآمَصب یَک حآلی میده ... یَک حآلی میده که نَگوووووو ... :))))





مآمآنی م میگفت چهلمش سآده و معمولی تو همون خونه ی خودشون برگزار شده ! گویآ خودش هم نرفته بود ... به هر حآل ، روحش شآد mara هنوزم بآورم نمیشه gla




فسقلی کوچک مآن مریض شده glb دعآ کنید حآلش خوب بشه ... الآن نزدیک ده روزه که مریضه glb آزمآیش خون هم از دستآی کوچولوش گرفتن طفلک رو glb جوآبش هم دیر حآضر میشه ... ایشآلآ که چیزی نبآشه glb




زن دآیی جآن مآن چند روز پیش دآشت رآجع به پآرسآل همین موقع هآ می حرفید ... آخ که چقدر بهم خوش گذشت ! وآقعا" عمر لحظآتِ خوب کوتآهه ... خخخخ ، یآدم نمیره چقدر از بآبتِ اینکه اومده خونه مون غر زدم :دی ولی خب ، بآلآخره خوشحآل هم بودم :)




از دستِ یه عزیز بدجوری دلخورم ... اونقدر زیآد که (؟!) ... اصولا" آدم رآحت و ریلکسی ام ولی دیگه ظرفیتم تکمیل شده ! مگه چقدر می تونم خودم رو بیخیآل نشون بدم و بزنم به کوچه ی علی چپ ؟! یکی رو هم ندآریم یکم مآ رو در بیآبد :|




مثلِ همیشه از زیآدیِ مطلب توی ذهنم ، خآطره و نوشته م انسجآمی نداشت ! و اونقدر خآطره تلنبآر شده روی هم زیآد دآرم که الآن مغزم برآی نوشتن شون یآری نمی کنه ! ایشآلآ فرصت هآی بعدی جبرآن می کنم حتما" :دی :پی





و سخنِ آخر ؛


قدرِ لحظه هآتون رو خیلی بدونید ! شآید بدِ امروز ، خوبِ فردآ بآشه :)






حق یآرتون mara تآ درودی دیگر ، بدرود mara
[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
.:: بهـ نآمـِ او ::.






بعضی وقتآ شروع کردنِ خیلی چیزآ جرئت می خوآد ... شجآعت می خوآد ... حتّی حوصله و صبر هم برآشون لآزم ـه ... تو این چند مآهِ اخیر من دآرم تمومِ مسآئلی رو که یه روزی بیخیآل ول شون کرده بودم به امآنِ خدآ ، دوبآره از نو شروع می کنم ... سخت ـه ... خیلی سخت ـه ... نمی تونم روی همه ش تمرکز کآفی دآشته بآشم ... دآرم بدتر کم میآرم عوضِ جنگیدن برآی بدست آوردن شون :/





خآطرآتو فرآموش می کنم مو به مو شو | برو بآ هر کی که دلت می خوآد روبرو شو | بدون وآسه من مُرده کسی که یه روزی بآ دنیآ عوض نمیکردم یه دونه موشو





آینه هآی دِقِ من هم همینجور روی پآتختی دآرن خآک میخورن :| بآبآ آخه به کی بگم ، من مآلِ این صحبتآ نیستم ! دست از سرم بردآرین سرِ جدّ تون :(




بآید بتونم تنهآ بمونم | اصلا" مهم نیست رو به جنونم | اون همه عمرمو وآسه تو مُردمو | تو نفهمیدی شکستی غرورمو




نیمه ی دومِ بهمن مآه شروع شده ... کمتر از دو هفته به اسفند بآقی مونده ... متنفرم از این مآه ... متنفر !!! ... کآش بعد از بهمن یه رآست می رفتیم فروردین ! ... دقیقا" شش نفر میشن :((





عید 93 که ... اصلا" رآجع بهش حرف نزنم بهتره :/ امیدوآرم عید 94 جبرآنش کنه ! ... هیچ شور و شوقی هم برآی اومدنِ سآلِ جدید ندآرم ... اصلا" کآش همین الان زمآن متوقف میشد یآ اینکه تو همین 93 گیر می کردیم :))






یکی هست تو قلبم که هر شب وآسه اون می نویسم و اون خوآبه | نمی خوآم بدونه وآسه اونه که قلبِ من این همه بی تآب ـه





امروز دوشنبه س ؟؟ *__- حسآبِ روز و مآه و سآعت از دستم حسآبی خآرج شده ! ... قبلا" حداقل زیآد خآطره می نوشتیم ، این حسآبآ دست مون بود ولی الآن ؛ همینکه یآدمون بمونه کآرآی روزمره مون رو انجآم بدیم ، هنر کردیم :|






خآطرآتِ تو رو چه خوب چه بد حَک می کنم | توی تنهآییآم فقط به تو فکر می کنم | بآ تو می مونم وآسه همیشه




دیروز از صبح تآ شب سرِ اون چآرتِ مسخره ش بود :/ اینقدر برق رو روشن خآموش کرد که خوآب رو زهرمآرم کرد ... موندم اون دوستِ بی خآصیتش قرآره چه غلطی بکنه >:(




میگن از مشکلآتت فرآر نکن ... وآلآ اگه مآ فرآرم بکنیم ، این مشکلآت اینقدر دنبآل مون میگرده تآ بآلآخره پیدآمون کنه :/





از گفتنِ خیلی چیزآ تو خآطره م فآکتور میگیرم ... این خوب نیست :( ... بآید بنویسم تآ خآلی بشم امّا ... ارزشش رو ندآره که آرآمشم رو از بین ببرم بآهآش ؛)






انگآر یه بُغضی تو گلوم دآره شکسته میشه | اینجوری که پلکآی تو هِی بآز و بسته میشه




این تکست آهنگ بدجوری حآل و هوآم رو عوض میکنه ... انگآر بآ شنیدنش همه چیز عینِ یه فیلم از جلو چشمآم رد میشه :| و من بآز بآ پر رویی تمآم بآرهآ و بآرهآ گوش می کنم و خودم رو بآ گذشته خفه می کنم :/ ... میدونم ! تعآدل روآنی در مآ یآفت نمیشود :دی





نسیم جآنم ؛ بنویس عزیزم ... بنویس ... حتّی اگه شده دو خط :|





فردآ ، پس فردآ وقتِ دکتر دآرم ... فقط مگه دستم بهش نرسه >:(( ... زده کورم کرده مَردَک !! ... اون حق ویزیتی که بهش دآدم حرومش بشه الهی >:((





حرفی دیگه ای ندآرم که بزنم ... بآزم طبق معمول موقعِ نوشتن خآطره ، همه چی از یآدم رفت :| یعنی حآفظه ی مآهی گُلی بیشتر از من ـه =))







روزتون خوش mara تآ درودی دیگر ، بدرود mara حق یآرتون mara

[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
.:: بهـ نآمـِ او ::.






~ نميدونم چرا دلم خوآس الآن بيآم اينجآ ... دليلِ خآصى هم ندآرم اصلاً :|



~ اسباب كشى dvia دوست ندارم ... متنفرم ... به من چه ؟! ... يكى ديگه ميخوآد خونه رو عوض كنه ؛ ما بايد بريم حمّآلى ؟! :| والا بخدا ... كار و زندگى داريم !!



~ خير سرم قرار بود اين نتِ كوفتى رو به خودم محروم كنم ! امّا اراده كو ؟ عزمِ راسخ ؟ :|



~ سه روزى از كوتاه كردن موهام به دست اينجانب ميگذره و هر روز بيشتر از ديروز لذت ميبرم :)) من باس آرايشگر ميشدم Tongue اينقدر كه دقيق موهام رو كوتاه كردم ... گيلآنه بياد ياد بگيره :دى



~ فردا بيست و دوم بهمن ... تعطيل رسمى :) خوشم مياد از تعطيلى :))



~ چقدر سختِ بدون كامپيوتر خاطره نوشتن :| انگار جون آدم ميخوآد بيآد بالا :|



~ گير دادن به مدلِ " شِش" نوشتنِ من dvia !!! به اون خوشگلى شيش مينويسم ! دل شونم بخواد دختر به اين هنرمندى و خلاقى دارن :-2-42-: اصلاً تقصير من ـه كه نبوغ به خرج ميدم azsx



~ همه چيز درست و خوب پيش رفت ! خوشحالم :) اميدوارم آخرشم خوب و خوش بآشه :) خدآيآ ، خيلى مخلصيمآآآ ... گفته بودم ؟؟؟Angel



~ بآ هدى موافقم ! كاش اينجا رونق بيشترى داشت mara



و سخن آخر ؛

از لحظه هاتون نهايت استفاده رو ببريد ! شآيد همين لحظه ها در آينده بهترين هآ باشن :)






شب تون شيك mara تآ درودى ديگر بدرود mara حق يآرتون mara
[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
الان دقیقا با یه قیافه ای مثل xcvl وارد صفحه شدم
دلیلش رو بگم میشه هنجار و چالش

هیچوقت فکر نمیکردم روزی بشه که تو فکرم برا ثانیه ای از ادم هایی که تو دنیای مجازی باهاشون اشنا شدم ناراحت بشم
چون اساسا برام مهم نیست .
ولی حالم داره بهم میخوره .
خیلی
از کپی پیست رفتارها.
ما ادعای خاص بودن نداریم..ما یکی هستیم عین بقیه ولی نمیدونم چرا رفتارمون کپی شده خاص شده ..
نکنه خاصم و خبر ندارم ؟twol


و نکته ای دیگر.
از عید 94 خوشم میاد
با اینکه بدترین سال عمرم بود..دیدن و شنیدن خیلی چیزها
ولی ..
حس میکنم بچه شدم..تا حالا بزرگی کردم..
الان نه
من از لبخند داشتن تو خیابون بدم میاد ولی امروز تو یه فست فودی با مهرداد کلی خندیدم

من فکر میکرم بدم میاد همراه اهنگ بخونم ولی امروز همراه کلی اهنگ خوندم
من فکر میکردم روزی میرسه بعد درس خوندن های شبانه روی کنکور که راحت بخوابم
ومن فقط یه روز این فرصت رو داشتم اونم تو تابستون و شب اعلام نتایج
این روزها وقت ندارم
حتی وقت خودم
ارایشگاه رفتنم رو سارا بهم یاداوری میکنه .
هرشب مهرداد صدام میزنه برا شام و میبینه حبس میکنم خودمو خودش زحمت میکشه
این روزا کلی حس خوب دارم
من عاشق زندگی تو شرایط سختم.
وقتی بعد دو ساعت خواب میرم دانشگاه با اون چشمای نیمه باز و قرمزی چشما و گودی زیرشون با اون عینکی که سارا میگه عاشق ژستم وقتی میزارمش رو چشمم هست
وقتی برا اولین بار روپوش سفید پوشیدم و ..
بیخیال
این روزا فعالیتم مافوق تصورمه ..
ساعت 7 تا 4 هستم دانشگاه ..شایدم کلاس جبرانی و رفع اشکال فیزیک و ریاضی باشه تا 6..
روزایی که کلاس دارم میرم موسسه و کلی سر و کله زدن با این خوشگل خانومایی که اگه من عین اینا به خودم میرسیدم کم کم الان بچه چهارمم تو راه بود
و روزهای ازادم با عشق میرم موسسه مشاوره و دیدن بچه کنکوریا حالم رو بهم میریزه ..
اشک هاشون تلخه ..چون خودم این روزهارو دیدم و چشیدم و کشیدم و درد بود

این روزا ..
نمیدونم..
درس خوندم عادی نیست... تموم شب درس میخونم و راس ساعت 4 میخوابم..یه برنامه دقیق..

گفته بودم عاشق خودمم و عاشق این بی برنامگی ها برنامه ریزی شدم ؟
ولی حس های جالبی دارما..
دلم یه تایپو گرافی میخواد...یه باحالش..
یه هنر دست محمد.. که وسط کلاس ای تی بیخیال مهندس صبوری کار خودش رو کنه
یه هنر عاشقانه های ملیکا جانم که نزاشت یکی دوسال بگزره چشمش دنال فرهاد گامبوئه..
حالا نه اینکه چاق باشه ها..نه .. فرهاد عضلانی ترین پسر کلاس بین جوجه فسقلی های خرخونه و من فکر میکنم خعــــــــلی مرده Tongue




راستی .. سلام
عیدتون میارک Angel
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
سلام منم میخوام خاطره امروز هفدهم خردادو بنویسم (یه روز سرشار از احساسات مختلف)

4 روز دیگه کنکور دارم یه لحظه ریلکسم یه لحظه استرس دارم
هی با خودم میگم میرم ازاد بعد دوباره میگم نه میرم دولتی خلاصه در مرز دیوانگی ام
مامان بابام از همه عجیب ترن چرا من دیدم همه پدر مادرا واسه بچه هاشون استرس دارن و بابا مامان من اینقدر خونسردن؟

جمعه رفته بودم کنکور ازمایشی دیدم یکی مامانش براش شربت سکنجبین درست کرده بودو یکی ........
بعد بابای من ساعت 12 زنگ زده میگه النا تو کجایی؟من و مامانت نمیبینیمت!!!!!!!!!!!!!!!!!
امروز اومدم میگم پنجشنبه کنکور دارم مامانم میگه النا من چهارشنبه با عمت قرار دارم یه دو سه روزی میخوام برم خونشونzapszapszapszapszapsیه نگاهی بش کردم zapsبا لج گفت باشه نمیرمAngry

منم گفتم نیازی نیست برو خوش باش دخترا مردم ماماناشون کل 4 ساعتو پشت در منتظر میمونن اونوقت مامان من میگه نیازی به من نیست بابات هست. واست کاکائو میگیره سر راه zapsچرا مامان من جدی نمیگیره؟شایدم واقعا جدی نیست!!!!!!!

الان داشتم کارتو میگرفتم دیدم نوشته جمعه!!!!!!!!!!!مامانم ذوق زده گفت راست میگی؟خوب من تا جمعه بر میگردم!!!!!!!!!!!!!!!!!نمیخوام !!!!!!!!!!!!!!!!!!! من این برگشتو نمیخوام!!!!!!من کاکائوهای رنگ و وارنگی که بابام میخره رو نمیخوام !!!!!!!zaps
من این ارامشو و خونسردی رو نمیخوام!!!!!!!!!!zapsمن این پشیمونی رو نمیخوام!!!!!!!!!!!!!!!
احساس میکنم مامانم خودش دچار عذاب وجدان شد وقتی دلخوری نگاهمو دید!!!!!!!!!!!!!!
یه جاهای میشه که هر چقدرم بابات مثل کوه پشتت باشه بازم دلداریه مامانتو میخوای!!!!!zapsبغل مامانتو میخوای که بیاد بگه من ازت میخوام که دانشگاه قبول شی!!!!!!!!!!!!
خیلی بده که حس اون لحظه تو رو اعضای خونوادت نتونن درک کنن!!!!!!!!!سردر گمیت رو!!!!!!!!!!!!!!

نه من .که خیلی از دوستامو دیدم که موقعیتی مثل من دارن!!!!!!!!!!!!!zaps
درسته که همیشه پشتم بودن اما....................

شاید فکر میکنن که اگه از من چیزی بخوان من تو فشار قرار میگیرم!!!!!!!!!!

ارزو میکنم من بعد ها اون قدر سرگرم مشغولیات زندگیم نشم که از احساسات بچم غافل شم!!!!!!!!!!!!!
سه جمله آخر کوروش :


تابوتم را پزشکان حمل کنندتا همه بدانند هیچ طبیبی نمیتواند جلومرگ را بگیرد .

تمام طلاهایم را در مسیر حرکتم بریزید تا مردم بدانند مال نتوانست نجاتم دهد.

دست هایم را از تابوت بیرون بگذارید تا بدانند که باید با دست
خالی رفت.

« بیهوده متاز که مقصد خاک است »
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
Tongue 
خوب راستش من یکمی جوگیرم....داشتم تو انجمن میگشتم.یه سری به لیست دوستام زدم...افراد زیادی رو دیدم..خواهرم ارامی..3 تا پسرم محمد...محمود...مهدی...دخملم متین...و کلی دیگه از دوستام مثل سارا مریم هستی یا همون میترا و خیلییییییییییییییی های دیگه.خیلی وقته نیدومدم و خیلی وقته که ندیدمشون.خیلیاشون دیگه نمیان انجمن.خیلی هاشون درگیره زندگی شدن خیلیا مارو یادشون رفته.اما من خواستم که بگم من تمامشونو یادم هست.تمام خاطرات خوب و بدمونو....این پیجو زدم تا همه خاطراته خوبشونو بنویسن.تا هر موقع مثل من دلشون برای اون موقع ها تنگ شد بیان تجدید خاطرات.فقط خاطراتی که تو این انجمن پیش اومده و با این بچه ها نه بیرون از اینجا.لینک این پیجم بزارین تو پرو کسی که باهاش خاطره دارین.شاید یه موقع اومد و خاطراتتونو خوند.شاید یادش اومد که چه خاطراتی داشته.چه دوران خوبی داشته.




منتظر خاطرات خوبتون هستم.

پ.ن:این لینکو تو پروف دوستاتونم بزارین تا ببینن.همه هم اگ تونستن واسه ی نوشتن وقت بزارن.مدیرو ادمین و غیره هم نمیشناسیم.TongueTongue

پ.ن2:خاطرات با ارزشن چون بخشی از زندگی مان.اگر خواستین خاطرات بدم میتونین بنویسین.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
به نام خدا
من از وقتی کنکور دادم فکر می کردم حالم خوب میشه
ولی یه بغض جلو نفس کشیدنم رو گرفته نمیدونم چرا ولی یه حس خوب میگه این بغض برای شادی می ترکه
دیشب تو خواب اسب دیدم دیم اسب بغل میکنم ونوازش ش میکنم اونم سرش رو به صورتم نزدیک می کنه حس خوبی بود من تاحالا حیون بغل نکردم دوست هم ندارم ولی این خواب خوب بود
مامانم میگه ایشالله به مرادت میرسی
من مراد خاصی ندارم همین که بابام رو خوش حال کنم وکنکورم نتیجش خوب بیاد یعنی دنیا رو به من دادن همین
امروز خوب بود حداقل تو فکر نبودم

امروز یکمی دلتنگ دوستم بودم نمیدونم چرا زنگ نزد حتما رفته مهمونی ویل نمیدونه من دوسش دارم فاطمه است دیگه
امروز خوب بود چون روزهامو کامل می گیرم


ولی یکمی نه زیاد بد بودم چون نرسیدم قرآن بخونم خداخودش ببخش
امروز خوب بودم چون خدارو دارم
فقط می تونم بگم خداروشکر
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  فقط یه روز:) :)nafas 15 796 ۰۵-۰۴-۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ
آخرین ارسال: $MoNtHs OfF$

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
47 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۱۰-۹۵, ۰۸:۵۱ ب.ظ)، sadaf (۲۹-۰۸-۹۵, ۰۸:۵۲ ب.ظ)، آرزو (۰۶-۰۷-۹۴, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، v.a.y (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، maedeh (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۹ ب.ظ)، N!rvana (۰۱-۰۶-۹۵, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۲:۴۴ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۱:۱۲ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۷, ۰۹:۳۹ ب.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۴۷ ق.ظ)، n@st@r@n (۰۹-۰۴-۹۴, ۰۳:۲۲ ق.ظ)، خانوم معلم (۰۳-۰۶-۹۵, ۰۷:۰۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۱۵ ب.ظ)، Mahdiye (۱۰-۰۶-۹۵, ۱۱:۱۴ ب.ظ)، SilentCity (۱۹-۰۵-۹۴, ۰۷:۴۰ ب.ظ)، hedy (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۳:۲۱ ق.ظ)، • Niha • (۳۰-۰۸-۹۵, ۱۲:۴۷ ق.ظ)، mercede (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۴:۵۵ ب.ظ)، Aiden22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۶:۴۶ ب.ظ)، raha22 (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۵۳ ق.ظ)، heliia (۲۶-۱۰-۹۴, ۱۲:۴۵ ب.ظ)، م.اسلامی (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۲ ب.ظ)، eris (۰۸-۰۶-۹۴, ۱۰:۳۸ ق.ظ)، ..MiSs ZaHRa.. (۲۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۲۳ ق.ظ)، آشوب (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۱-۰۶-۹۴, ۰۸:۰۷ ب.ظ)، فاطمه27 (۲۴-۰۵-۹۴, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، parisana (۱۲-۱۰-۹۴, ۱۱:۱۸ ق.ظ)، مارکیز (۲۳-۰۵-۹۴, ۰۱:۰۳ ب.ظ)، deli67 (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۲۳ ب.ظ)، *گیسو* (۰۱-۰۴-۹۵, ۰۱:۴۰ ق.ظ)، رهـا (۰۶-۰۶-۹۵, ۱۲:۳۱ ب.ظ)، afrooz (۲۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۸ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۹ ب.ظ)، #*Ralya*# (۲۸-۰۵-۹۵, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، barooni (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، armiti (۱۳-۱۰-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، برف سیاه (۳۰-۰۵-۹۵, ۰۷:۱۱ ب.ظ)، ثـمین (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۹:۴۶ ق.ظ)، دخترشب (۰۷-۰۱-۹۶, ۰۱:۳۶ ق.ظ)، AsαNα (۰۴-۱۰-۹۵, ۰۱:۰۷ ب.ظ)، hananee (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۸:۲۲ ق.ظ)، m@hshid (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، بارین (۰۲-۰۶-۹۵, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، MozHgh (۰۲-۰۶-۹۵, ۱۰:۲۱ ب.ظ)، d.ali (۰۴-۱۰-۹۵, ۱۱:۴۹ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۸-۹۵, ۱۱:۲۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان