۰۴-۰۸-۹۳، ۰۸:۴۸ ب.ظ
یه نگاهم به ساعت بود و یه نگاهم به استاد ، اگه ایندفه من رو میاورد پای تخته ، چهارمین باری میشد که میرفتم جلو و بدون اینکه بتونم مسئله رو حل کنم ، یه منفی بخورم و دست از پا دراز تر بشینم سرجام ، و این یعنی چوب خطم پر میشد ، یعنی بیشتر از سه بار منفی گرفتم و، یعنی باید بین افتادن و حذف کردن ، یه گزینه رو انتخاب
میکردم ، که هردوتاشون به یه معنی بودن : خوندن این مزخرفات ، توی ترم بعد
استاد همینجور اسامی رو میخوند و بچه ها رو میاورد پا تخته ، اگه این کارش ادامه پیدا میکرد ، مطمئنا اسم من رو هم میخوند ، دیگه دست به دامن ددعا و ذکر شدم ،
هر ذکری به ذهنم میرسید رو خوندم و به خودم فوت کردم اما اوردن بچه ها همچنان ادامه اشت ، اسم نفر قبلیم رو هم از توی لیست خوند ،
نفر بعدی بودم ....باید کاری میکردم ....که تازه فکری به ذهنم رسید ، باید زود تر از کلاس میرفتم بیرون ، مشغول جمع کردن وسایلم شدم
که استاد گفت : خسته نباشین ... من که خیالم راحت شده بود ، با آرامش وسایلم رو جمع کردم و به سمت استاد رفتم و بهش یه خسته نباشید گفتم ، داشتم از کلاس خارج میشدم که صدام کرد ، برگشتم طرفش
_:بله استاد
استاد : شما باشین کارتون دارم
من هم با ذهنی پر از سوال روی صندلی ردیف جلو کلاس نشستم تا همه بچه ها از کلاس برن و استاد کارشو بهم بگه
دل تو دلم نبود كه بدونم چيكارم داره ..نكنه مي خواد تنهايي براش مسئله حل كنم..نه بابا انقدر علاف و بي كار كه نيست
شايد م مي خواد بگه چرا تو كلاس انقدر ور مي ز ني...
نه احمق جان... از اين دل رئوفام نيست كه تنها تنها حال بگيره.. بايد جلوي بچه ها ضايعت كنه كه يه اب خوش از گلوش بره پايين
دستم از ترس بي اراده رفت طرف مقنعه ام و چتري هامو دادم تو
بلاخره سرشو كه مثل بو قلمون داده بود پايين اورد بالا...
استاد- لطفا بيايد اينجا
اي بابا كجا ...همينجام ديگه ...
با كيف و وسايل تو دستم همراه با دلهره بهش نزديك شدم...
برگه اي رو از جيب بغل كت خوش دوختش در اورد و گذاشت جلوم
دوتا دستشو گذاشت رو هم و به من خيره شد..و با انگشتاي دست راستش شروع كرد به ضرب امدن روي دست چپش
با تعجب نگاهي به برگه و بعدم به استاد كردم
استاد- منظور شما از اين كارا چيه؟
ابروي راستم زد بالا..
-كدوم كارا استاد..؟
استاد- خيل خوب... مثل اينكه نمي خواي بگي .. باشه الان مي گم كدوم كارا
برگه رو از جلوم برداشت ..به صندليش راحت تكيه داد و پاي راستشو انداخت روي پاي چپش و با صدايي كه فقط من مي شنيدم شروع كرد به خوندن متن داخل برگه
استاد- چطور به تو بگويم .اي عشق ..اي عشق جاودانم ...اي روياي شبهاي تاريكم..من بي تو هيچم ...تويي كه با صدايي چون بز مي نوازي دل قورباغه ايم را ...
استاد- آيا شانه هايت را به من خواهي داد؟
براي ارامش كوه دردهايم...كه بيشتر در ناحيه لگن نهفته است...
استاد- اه مصي ..مصي من..... ايا مي توانم تو را براي خود داشته باشم ؟.
.براي روزهاي سخت امتحاني ..ميان ترم و پايان ترم....
"قلبم ديگه داشت مي امد تو دهنم ..نبض زير چشم هم ... ترسيده بود از اين همه رسوايي و مثل سيب زميني تو تابه در حالا بالا و پايين پريدن بود..."
استاد- مي داني عاشق آن موهاي بي ريخت بالاي سرت هستم كه به طرز ناشيانه اي شانه زدي مصي جونم ...
سرشو اورد بالا و جدي نگاهي بهم انداخت ... پوزخندي زد و ادامه داد.
.جمله بعدي رو مي تونستم حدس بزنم ..دهن باز كرد
كيف و وسايل از دستم افتاد ...
("الهام - نگين چطور مي خواي ازش نمره بگيري؟.... اونم رياضي مهندسي؟
-مي خوايد بدونيد چطور؟
فريده و الهام و مليحه به چشماي شيطنت بارم خيره شدن
-چاره اش يه كاغذه و خودكاره...
مليحه- يعني اينا باشه ...تو 20 رو گرفتي ...؟
- اره مگه خودش نگفت هر كي ميان ترم 20 بگيره ..پايان ترم هر چي بگيره من بهش مي دم 18 ..
سه تاشون سرشونو تكون دادن...
دستامو بردم بالا
- خودكار و كاغذ ..
.مليحه خودكارو كوبيد كف دستم..فريده هم كاغذو تو اون يكي دستم ...و شروع كردم ...
وقتي كارم تموم شد متن داخل كاغذو براشون خوندم ..سه تايي خفن كف كرده بودن .
فريده- اين همه اسم نگين از كجا بايد بفهمه تويي؟
- خدا شماره دانشجويي رو براي چي داد ه
و شماره رو پايين نامه نوشتم ...و براي اينكه باور كنن ...چهارتايي تا دم اتاقش رفتيم..كه نامه رو بندازم تو اتاقش....
ولي من كه مغر خر نخورده بودم و سريع پاكت نامه رو با يه پاكت ديگه كه فقط توش يه كاغذ خالي بود عوض كردم..سه تايي پشت ديوار قايم شده بودن...
"زود قبل از اينكه بچه ببينن پاكت رو از كيفم در اوردم ...
- چيكارا كه نمي كني نگيني .... بايد تا روز امتحان حسابي خر بزنم ..كه اينا ساده لوحا باور كنن.."
همزمان با اوردن سرم به طرف بالا ....به يكي از دختراي دانشجو برخورد كردم و پاكتها از دستم افتادن رو زمين ...خواستم به دختره بدو بيراه بگم كه استاد رو از انتهاي سالن ديدم... هول كردم و پاكتها رو زودي برداشتم ..دوتا پاكت شبيه بهم بودن .......
-حالا كدومشون ..بود ؟...اي واي داره مياد..
و زودي يكي از پاكتا رو انداختم زير درش و به سمت بچه ها فرار كردم "
با ياد اوري اون روز به سكسكه افتادم
استاد به من نگاهي كرد..دستمو گذاشتم رو دهنم
واي خداي من يعني پاكت نامه رو اشتباه انداخته بودم ...
.اهميتي نداد و جمله رو خوند
استاد- ولي در عوض ديوانه ي ان لبهاي قلوه ايت هستم كه اتش زده بر جان بي جانم....تو كه نمي داني چه شبها يي... به ياد تو و لبهايت به اغوش خواب رفته ام ...
استاد- مصي جانم ..مي دانم تو نيز در كف من وچشمانم هستي.. اين را از نگاهها ي گاه بي گاهت كه سر كلاس به من مي نداختي فهميده ام
میکردم ، که هردوتاشون به یه معنی بودن : خوندن این مزخرفات ، توی ترم بعد
استاد همینجور اسامی رو میخوند و بچه ها رو میاورد پا تخته ، اگه این کارش ادامه پیدا میکرد ، مطمئنا اسم من رو هم میخوند ، دیگه دست به دامن ددعا و ذکر شدم ،
هر ذکری به ذهنم میرسید رو خوندم و به خودم فوت کردم اما اوردن بچه ها همچنان ادامه اشت ، اسم نفر قبلیم رو هم از توی لیست خوند ،
نفر بعدی بودم ....باید کاری میکردم ....که تازه فکری به ذهنم رسید ، باید زود تر از کلاس میرفتم بیرون ، مشغول جمع کردن وسایلم شدم
که استاد گفت : خسته نباشین ... من که خیالم راحت شده بود ، با آرامش وسایلم رو جمع کردم و به سمت استاد رفتم و بهش یه خسته نباشید گفتم ، داشتم از کلاس خارج میشدم که صدام کرد ، برگشتم طرفش
_:بله استاد
استاد : شما باشین کارتون دارم
من هم با ذهنی پر از سوال روی صندلی ردیف جلو کلاس نشستم تا همه بچه ها از کلاس برن و استاد کارشو بهم بگه
دل تو دلم نبود كه بدونم چيكارم داره ..نكنه مي خواد تنهايي براش مسئله حل كنم..نه بابا انقدر علاف و بي كار كه نيست
شايد م مي خواد بگه چرا تو كلاس انقدر ور مي ز ني...
نه احمق جان... از اين دل رئوفام نيست كه تنها تنها حال بگيره.. بايد جلوي بچه ها ضايعت كنه كه يه اب خوش از گلوش بره پايين
دستم از ترس بي اراده رفت طرف مقنعه ام و چتري هامو دادم تو
بلاخره سرشو كه مثل بو قلمون داده بود پايين اورد بالا...
استاد- لطفا بيايد اينجا
اي بابا كجا ...همينجام ديگه ...
با كيف و وسايل تو دستم همراه با دلهره بهش نزديك شدم...
برگه اي رو از جيب بغل كت خوش دوختش در اورد و گذاشت جلوم
دوتا دستشو گذاشت رو هم و به من خيره شد..و با انگشتاي دست راستش شروع كرد به ضرب امدن روي دست چپش
با تعجب نگاهي به برگه و بعدم به استاد كردم
استاد- منظور شما از اين كارا چيه؟
ابروي راستم زد بالا..
-كدوم كارا استاد..؟
استاد- خيل خوب... مثل اينكه نمي خواي بگي .. باشه الان مي گم كدوم كارا
برگه رو از جلوم برداشت ..به صندليش راحت تكيه داد و پاي راستشو انداخت روي پاي چپش و با صدايي كه فقط من مي شنيدم شروع كرد به خوندن متن داخل برگه
استاد- چطور به تو بگويم .اي عشق ..اي عشق جاودانم ...اي روياي شبهاي تاريكم..من بي تو هيچم ...تويي كه با صدايي چون بز مي نوازي دل قورباغه ايم را ...
استاد- آيا شانه هايت را به من خواهي داد؟
براي ارامش كوه دردهايم...كه بيشتر در ناحيه لگن نهفته است...
استاد- اه مصي ..مصي من..... ايا مي توانم تو را براي خود داشته باشم ؟.
.براي روزهاي سخت امتحاني ..ميان ترم و پايان ترم....
"قلبم ديگه داشت مي امد تو دهنم ..نبض زير چشم هم ... ترسيده بود از اين همه رسوايي و مثل سيب زميني تو تابه در حالا بالا و پايين پريدن بود..."
استاد- مي داني عاشق آن موهاي بي ريخت بالاي سرت هستم كه به طرز ناشيانه اي شانه زدي مصي جونم ...
سرشو اورد بالا و جدي نگاهي بهم انداخت ... پوزخندي زد و ادامه داد.
.جمله بعدي رو مي تونستم حدس بزنم ..دهن باز كرد
كيف و وسايل از دستم افتاد ...
("الهام - نگين چطور مي خواي ازش نمره بگيري؟.... اونم رياضي مهندسي؟
-مي خوايد بدونيد چطور؟
فريده و الهام و مليحه به چشماي شيطنت بارم خيره شدن
-چاره اش يه كاغذه و خودكاره...
مليحه- يعني اينا باشه ...تو 20 رو گرفتي ...؟
- اره مگه خودش نگفت هر كي ميان ترم 20 بگيره ..پايان ترم هر چي بگيره من بهش مي دم 18 ..
سه تاشون سرشونو تكون دادن...
دستامو بردم بالا
- خودكار و كاغذ ..
.مليحه خودكارو كوبيد كف دستم..فريده هم كاغذو تو اون يكي دستم ...و شروع كردم ...
وقتي كارم تموم شد متن داخل كاغذو براشون خوندم ..سه تايي خفن كف كرده بودن .
فريده- اين همه اسم نگين از كجا بايد بفهمه تويي؟
- خدا شماره دانشجويي رو براي چي داد ه
و شماره رو پايين نامه نوشتم ...و براي اينكه باور كنن ...چهارتايي تا دم اتاقش رفتيم..كه نامه رو بندازم تو اتاقش....
ولي من كه مغر خر نخورده بودم و سريع پاكت نامه رو با يه پاكت ديگه كه فقط توش يه كاغذ خالي بود عوض كردم..سه تايي پشت ديوار قايم شده بودن...
"زود قبل از اينكه بچه ببينن پاكت رو از كيفم در اوردم ...
- چيكارا كه نمي كني نگيني .... بايد تا روز امتحان حسابي خر بزنم ..كه اينا ساده لوحا باور كنن.."
همزمان با اوردن سرم به طرف بالا ....به يكي از دختراي دانشجو برخورد كردم و پاكتها از دستم افتادن رو زمين ...خواستم به دختره بدو بيراه بگم كه استاد رو از انتهاي سالن ديدم... هول كردم و پاكتها رو زودي برداشتم ..دوتا پاكت شبيه بهم بودن .......
-حالا كدومشون ..بود ؟...اي واي داره مياد..
و زودي يكي از پاكتا رو انداختم زير درش و به سمت بچه ها فرار كردم "
با ياد اوري اون روز به سكسكه افتادم
استاد به من نگاهي كرد..دستمو گذاشتم رو دهنم
واي خداي من يعني پاكت نامه رو اشتباه انداخته بودم ...
.اهميتي نداد و جمله رو خوند
استاد- ولي در عوض ديوانه ي ان لبهاي قلوه ايت هستم كه اتش زده بر جان بي جانم....تو كه نمي داني چه شبها يي... به ياد تو و لبهايت به اغوش خواب رفته ام ...
استاد- مصي جانم ..مي دانم تو نيز در كف من وچشمانم هستي.. اين را از نگاهها ي گاه بي گاهت كه سر كلاس به من مي نداختي فهميده ام
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
برنده میگه سخته اما میشه