امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
يک داستان غم انگيز چينى(جيگر ادم کباب ميشه)
#11
من که چیزی نفهمیدم
چرا آدما نمیدونن؟
بعضی وقتا خدافظ ینی نذار برم...
ینی برم گردون و سفت بغلم کن سرمو بچسبون به سینت و بگو:
خدافظ و زهرمار بیخود میگی خدافظ..!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
افسرده شدم اصلا[عکس: zaps.gif][عکس: zaps.gif][عکس: zaps.gif]
هیچکس همراه نیست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
اشکم در اومد مخصوصا وقت جداییشونzaps
و خدایی که در این نزدیکیست..!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
آخیzapszaps
خدایابگیرازمن هرآنکس که توراازمن میگیرد........
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
xcvlxcvlxcvlxcvlxcvlترجمه لفطنxcvlxcvlxcvlxcvl
گذرکردم زقبرستآن زمآنی
رسیدم بر سر قبر جوآنی
به زیر خآک مینآلید و می گفت
رفیقآن قدر یک دیگر بدآنید:(
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
وای خیلی ناراحت شدم ، دیگه از این داستانهای غم انگیز نزار من طاقت ندارم .zaps
ابر و باد و مه و خورشید و فلک یک شعر است / هر نسیم حرم کرب و بلا را عشق است.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  یک داستان طنز .. !!Tina!! 4 107 ۰۸-۱۱-۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ
آخرین ارسال: دخترشب
  این داستان پسر... زینب سلطان 2 151 ۰۵-۰۸-۹۶، ۰۱:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  بیشعور ترین ادم ها... taranomi 5 281 ۰۹-۰۳-۹۶، ۰۸:۵۰ ب.ظ
آخرین ارسال: ♥هستی♥

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
4 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
****نگار**** (۰۳-۰۹-۹۴, ۰۵:۳۸ ب.ظ)، شقایق سرخ (۰۳-۰۹-۹۴, ۰۷:۲۵ ب.ظ)، sahar* (۰۳-۰۹-۹۴, ۰۶:۴۳ ب.ظ)، محـmahyaـیا (۱۸-۰۳-۹۵, ۱۱:۱۶ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان