امتیاز موضوع:
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
{ پاراگراف کتاب}
#21
اگـــر برای کسی مهم باشی
او همیشه راهی برای وقت گذاشتن با تو پیدا خواهد کرد

نــه بهانه ای برای فرار
و نه دروغــی برای توجیـــه...

قهرمانان و گورها _ارنستو ساباتو



[عکس: 4hpp]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش !
گاهي در انتهای خارهای يک کاکتوس ، به غنچه‌اي مي رسی که زندگيت را روشن مي‌کند .

پایان دوئل _ خورخه لویس بورخس





[عکس: 498s]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
قطعه ای از یک کتاب
چیزیکه تحمل ناپذیر است حس می کردم از همه این مردمی که می دیدم و میانشان زندگی می کردم
دور هستم ولی یک شباهت ظاهری ، یک شباهت محو و دور و درعین حال نزدیک مرا به آنها مر بوط

می کرد.همین احتیاجات مشترک زندگی بود که از تعجب من می کاست

صادق هدایت / بوف کور




[عکس: 4jZi]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند
فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است
که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است

اما وقتی به آن می رسد می بیند
هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده
دور چشم هایش چین افتاده ، پاها یش ضعف می رود
و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند
و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند ...

چهل سالگی __ ناهید طباطبایی



[عکس: 41328016078844856506.jpg]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
بابا گفت :"خوب است" اما چشمهایش غرق فکر و خیال بود."خب، هر درسی که بهت می دهند، سرجایش؛ اما فقط یک گناه وجود دارد، فقط یکی. آن هم دزدی است. هر گناه دیگری صورت دیگر دزدی است حرفم را می فهمی ؟"
بابا گفت: "وقتی مردی را بکشی، زندگی او را از او دزدیده ای. حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیده ای، همین طور حق بچه هایش را به داشتن پدر. وقتی دورغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیده ای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیده ای. می فهمی ؟..."


رمان "بادبادک باز" ( خالد حسینی / نویسنده ی افغان)
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
من بازیگر نقش خدا نیستم!

آن چه شمـا دیر یا زود یاد می گیرید این است که...

خداوند هیچ کاری را بدون انسان انجام نمی دهد،

و هروقت معجزه ای عملی شود همیشه از طریق انسان صورت می گیرد!


از کتاب: بزرگ ترین معجزه ی جهان

نویسنده: اگ ماندینو

مترجم: مریم افراسیابیان
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
Rainbow 

پاراگراف کتاب (1)

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن 2 يا 3 تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
[عکس: 357385_410.jpg]
[عکس: 357386_993.jpg]
[عکس: 357387_834.jpg]
[عکس: 357388_100.jpg]
[عکس: 357389_604.jpg]
[عکس: 357390_288.jpg]
[عکس: 357391_675.jpg]
[عکس: 357392_834.jpg]
[عکس: 357393_233.jpg]
[عکس: 357394_162.jpg]
[عکس: 357395_413.jpg]
[عکس: 357396_869.jpg]
[عکس: 357397_807.jpg]
[عکس: 357398_699.jpg]
[عکس: 357399_555.jpg]
منبع تایپوگرافی ها: دریچه نو
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
پاراگراف کتاب (2)

*****


زندگی قمار است، ماجراست، انسان یا میبرد یا میبازد، زندگی مثل معرکهایست که پایان ندارد وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد، صدایی جوانتر و نیرومندتر رشته ی بقیه ی داستان را میگیرد و ادامه میدهد...!

برگرفته از کتاب "پر" | شارلوت مری ماتیسن | مترجم: میمنت دانا

[عکس: 361273_615.jpg]

ولی فايده اش چيست که انسان هی از خودش بپرسد که اگر فلان لحظه يا بهمان لحظه جور ديگری برگزار شده بود, کار به کجا ميکشيد؟
بايد برای خودت خوش باشی. بهترين قسمت روز شب است. تو کار روزت را انجام داده ای. حالا پاها ت را بگذار بالا و خوش باش. من اينجوری ميبينم. از هرکس ميخواهی بپرس. بهترين قسمت روز شب است...!

برگرفته از کتاب "بازمانده روز" | کازوئو ايشی گورو |مترجم: نجف دريابندری

[عکس: 361274_566.jpg]

واقعیت این است که ما همگی در این سیاره، تنها هستیم. هر کدام از ما کاملا تنهاییم و هرچه زودتر این حقیقت را بپذیریم، به نفعمان خواهد بود. بسیاری از مردم تنها زندگی می کنند، چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند. بدون هیچ یافتنی، همیشه در جستجو بوده اند...!

برگرفته از کتاب "پلی به سوی جاودانگی" | ریچارد باخ | مترجم: فهیمه سارخانی

[عکس: 361275_146.jpg]

تو نیستی
اما من برایت چای می‌ریزم
دیروز هم
نبودی که برایت بلیت سینم ا گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آیینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرقی می‌کند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم...!

برگرفته از مجموعه‌ شعر "روز بخیر محبوب من" | رسول یونان

[عکس: 361276_239.jpg]

در بیداری شان مرا می گویند:
تو و جهانی که در آن زندگی می کنی، جز دانه ی ماسه ای بر ساحل بیکران دریایی لایتناهی نیستید.
و من، در رویایم به آن ها می گویم:
من، دریایی لایتناهی هستم، و همه ی عالم، جز دانه ای ماسه
بر ساحل من نیست.

برگرفته از کتاب " آیا آدم ندید؟" | جبران خلیل جبران | مترجم: محسن نیکبخت

[عکس: 361277_981.jpg]

همیشه کسانی هستند که دفاع از خدا را وظیفه ی خود می دانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارنده ی وجود، چیزی ضعیف و بی دفاع است. این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق می کند. چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند. میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آن ها باید خشم شان را متوجه خودشان کنند...!

برگرفته از کتاب "زندگی پی" | یان مارتل | مترجم: گیتا گرکانی

[عکس: 361278_917.jpg]

پیش از این که شما زندگی کنید، زندگی به خودی خود هیچ است؛ اما به عهده ی شماست که به زندگی معنایی ببخشید. ارزش، چیزی نیست جز معنایی که شما برای آن بر می گزینید...!


برگرفته از کتاب "اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر" | ژان پل سارتر | مترجم: مصطفی رحیمی

[عکس: 361279_729.jpg]

مایکل: بسیار خب. دارم روزمو شروع می کنم. قهوه روی گازه. روزنامه روی میزه. رادیو داره وزوز می کنه، داره اخبار روز جهان رو پخش می کنه. تو این لحظه همسرم، لیویا، کجاست؟
لیویا تو اتاق نشیمن روی دوچرخه ثابتش نشسته داره ورزش لعنتیش رو انجام می ده. می تونم راهی پیدا کنم که مثل همیشه با هم صمیمی بشیم، مثلاَ یه حرف معمولی و معقول که سر صحبتو باز کنه. یه دیقه توی یه اطاق با هم ایم. هر دیقه ش خلاصه ای از کل زندگی من یا لیویاست.
یه وقتا هر دو ما احساس می کنیم زندگی مون خیلی شلوغ شده. هر لحظه از زندگی ما پر می شه از تاریخ و روانشناسی زندگی گذشته مون.
... تو زندگی زناشویی هیچ چی واقعی نیست. دلم میخواد تنها باشم؟ این فکر منو به وحشت می ندازه. اما مگه من بلدم با کس دیگه ای زندگی کنم؟...!

برگرفته از کتاب (نمایشنامه) "والپارایزو" | دان دلیلو | مترجم: کیهان بهمنی

[عکس: 361280_782.jpg]

نيويورك فضايی بی انتها بود، هزار توئی از مكان هاي بی انتها؛ و مهم نبود چه قدر راه می رفت و چه قدر محله ها و خيابان هاي شهر را می شناخت، هميشه احساس می كرد گم شده است. نه فقط در شهر بلكه در خود هم گم شده بود. هر بار كه قدم می زد، احساس می كرد گويی خود را به جا می گذارد و با تسليم شدن به چرخش خيابان ها، با تقليل خويش به چشمی نظاره گر قادر می شود از اجبار فكر كردن بگريزد و اين بيش از هر چيز لحظه ای آرامش و خلايی درونی و خوشايند برايش به همراه داشت. دنيا بيرون از وجودش، در اطرافش و روبرويش بود و با چنان سرعتی تغيير می كرد كه امكان نداشت به چيزی بيش از لمحه ای فكر كند. تحرك اصل بود، گذاشتن قدمی از پس قدم ديگر و آزاد گذاشتن خويش تا حركت تن خود را دنبال كند. از بی هدف گشتن، همه ی مكان ها مثل هم شدند و ديگر مهم نبود كه كجاست. در بهترين حالت می توانست حس كند كه هيچ جا نيست. و بالاخره اين همان چيزی بود كه می خواست: اين كه هيچ جا نباشد...!

برگرفته از کتاب "شهر شيشه ای" | پل استر | مترجم: شهرزاد لولاچی

[عکس: 361282_973.jpg]

هر چه بيشتر دوست بداری كمتر می انديشی. در راه عشق می بايست همه چيز را به فراموشی سپرد...!

برگرفته از کتاب "مطرود" | لوئيجي پيراندلو | مترجم: آزاده آل محمد

[عکس: 361283_500.jpg]

چشم های گریان یک مرد چرا این قدر ما را مضطرب می کند؟ بله، چشم های گریان یک زن هم هیچ خوشحال کننده نیست و اگر یک کم صمیمی و اهل دل هم باشیم که از دیدنش حسابی دچار ترحم و دلسوزی می شویم اما اگر موضوع چشم های گریان یک مرد باشد قضیه کاملا فرق می کند برای این که اهل دل باشیم یا نه، از دیدنش دچار بیچارگی می شویم و درماندگی. انگار دنیا به آخر می رسد و علاجی هم ندارد. مثل عزیزی که به مرض لاعلاجی گرفتار باشد و دم مرگ...!

برگرفته از کتاب "کتاب سیاه" | ارهان پاموک | مترجم: عین له غریب

[عکس: 361284_532.jpg]

در عشق، قضاوت روا نیست. تناسبی هم در آن وجود ندارد و لازم هم نیست وجود داشته باشد زیرا عشق به هر شکل خاصی که باشد فقط یک لحظه یا یک حکایت کوتاه است از قبول واقعیتی غیرقابل فهم. هیچ معنایی نمی توان از آن انتظار داشت چرا که حادثه ای ابدی در گذر زمان است. از این رو چطور می تواند مطیع علت یا معلول باشد؟...!

برگرفته از کتاب"گیلیاد" | مریلین رابینسون | مترجم: مرجان محمدی

[عکس: 361285_522.jpg]

اگر خدا وجود دارد امیدوارم آنقدر بی‌کار نباشد که به گوشت خوک خوردن یا مشروب نوشیدن من گیر بدهد...!

برگرفته از کتاب "بادبادک باز" | خالد حسینی | مترجم: مهدی غبرایی

[عکس: 361286_396.jpg]

هرگز برای عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش!
گاهی در انتهای خارهای يک کاکتوس، به غنچه‌ای می رسی که زندگيت را روشن میکند...!

برگرفته از کتاب "پایان دوئل" | خورخه لوئیس بورخس | مترجم: علی معصومی

[عکس: 361287_265.jpg]


در زندگی همیشه غمگین بودن از شاد بودن آسان تر است.
ولی من اصلا از آدم هایی خوشم نمی آید که آسان ترین راه را انتخاب می کنند. تو را به خدا شاد باش و برای آن که شاد شوی، هر کاری از دستت بر می آید، بکن...!

برگرفته از کتاب "٣٥ کیلو امیدواری" | آنا گاوالدا | مترجم: آتوسا صالحی

[عکس: 361288_719.jpg]


پیری به نظرم چیزی نیست جز بی آیندگی، و اگر انسان دچار پیری زود رس می شود، برای این است که فردایی نمی بیند...!

برگرفته از کتاب "نون نوشتن" | محمود دولت آبادی

[عکس: 361289_531.jpg]

ﺗﻮ آدم ﺧﻮﺑﯽ ھﺴﺘﯽ. وﻟﯽ در زﻧﺪﮔﯽ "ﺧﻮب ﺑﻮدن" ﺑﻪ ھﯿﭻ دردی ﻧﻤﯿﺨﻮرد.
ﻣﮕﺮ ﺧﻮد ﺗﻮ ﺧﻮب ﻧﯿﺴﺘﯽ؟
ﻣﻦ؟ ﻧﻪ اﺻﻼ، ﺑﺎ ھﻤﯿﻦ ﺳﻦ فهمیده ام ﮐﻪ ﻣﺮدم وﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮاھﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺧﺮ و ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ اﺳﺖ، ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ "ﭼﻪ آدم ﺧﻮﺑﯽ اﺳﺖ"...!

برگرفته از کتاب "ﻋﺮوﺳﮏ ﻓﺮﻧﮕﯽ" | آﻟﺒﺎ دﺳﺲ ﭘﺪس | مترجم: بهمن فرزانه

[عکس: 361290_985.jpg]

کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند ترکتان نخواهند کرد، آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت...!


برگرفته از کتاب "تنهایی پرهیاهو"| بهومیل هرابال | مترجم: پرویز دوائی

[عکس: 361291_755.jpg]


تمام سیـ ـگارها مسلماً طعم و مزه خود را دارند ولی ابداً شدت آن ها به شدت طعم و مزۀ آخرین سیـ ـگار نیست. مزۀ آخرین سیـ ـگار بیشتر از این جهت است که شخص احساس می کند که بلاخره به سست عنصری خود پایان داده است و آینده ای سرشار از سلامت و نیرو در انتظارش است. در حالی که سایر سیـ ـگارها اهمیت مخصوص به خودشان را دارند و انسان با روشن کردن آن ها آزاد بودن خود را اعلام می دارد، ولی آینده ای سرشار از سلامت و نیرو خیلی در دسترس نیست. البته امکان رسیدن به آن همیشه وجود دارد...!


برگرفته از کتاب "وجدان زنو" | ایتالو اسووو | مترجم: مرتضی کلانتریان


[عکس: 361292_391.jpg]


زن ها موجوداتی بی نظیر هستند. آنها قادرند هر مصیبتی را تاب بیاورند، چونکه اینقدر عقل توی کله شان هست که بدانند تنها کاری که باید در قبال اندوه و دشواری های زندگی انجام داد اینست که دل به دریا بزنی و از میانه آن بگذری و از آن طرف سر به سلامت بیرون ببری. به نظرم دلیل اینکه زن ها قادرند این طور عمل کنند اینست که آنها نه تنها برای درد جسمانی شأن و اعتباری قایل نیستند بلکه اصلاً آن را محل اعتنا هم به حساب نمی آورند، زن ها از اینکه از پا در بیایند اصلاً خجالت نمی کشند...!


برگرفته از کتاب "حرامیان" | ویلیام فاکنر | مترجم: تورج یاراحمدی


[عکس: 361293_291.jpg]

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
پاراگراف (3)

*****

شاید، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم.
ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس، سوغات آشنایی هاست.
هیچ پایانی به راستی پایان نیست . در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است.
چه کسی می تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد...!

بار دیگر شهری که دوست می داشتم | نادر ابراهیمی

[عکس: 363165_767.jpg]

یکی از اشکالهای این آدمهای روشنفکر و باهوش اینه که درباره چیزی حرف نمی زنن مگه این که مهار کار دست خودشون باشه . همیشه وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاقشون تو هم بری...!

ناتور دشت | جی دی سالینجر | مترجم: محمد نجفی

[عکس: 363166_433.jpg]


و حالا اینجا در کنار دریا به هم رسیده ایم ، در مرز حقیقت و رویا . نمی توانیم پا فراتر گذاریم ، از شدت سعادت خواهیم مرد...!

راز مرد گوشه گیر | گراتزیا دلددا | ترجمه بهمن فرزانه

[عکس: 363167_555.jpg]

اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...!

بر باد رفته | مارگارت میچل

[عکس: 363168_790.jpg]

از اتفاق روزگار ، تراوت کتابی درباره درخت پول نوشته بود . به جای برگ, اسکناس بیست دلاری داشت .گلهای درخت، سهام دولتی بود . میوه های آن الماس بود . درخت پول، انسانها را به خود جلب می کرد و این انسانها اطراف ریشه های آن, همدیگر را به قتل می رسانیدند و به کود مناسبی برای درخت تبدیل می شدند .
بله، رسم روزگار چنین است ...!

سلاخ خانه شماره پنج | کورت وانِگات جونیور

[عکس: 363169_392.jpg]

بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند، آسان تر می شود یا سخت تر، این جوری یا آن جوری، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند. من به این اعتقاد دارم. تصمیمات خودمان را گرفته ایم، زندگیمان در جریان است، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد. اما اگر این طور است پس بعدش چی؟ منظورم این است آخه که چی، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود. آن وقت چی؟ در این اثنا، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی، یا دیشبی، یا پنج دقیق پیش هستی. اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی. حس می کنی
قلبت لطمه دیده...!


وقتی از عشق حرف می زنیم | ریموند کارور


[عکس: 363170_218.jpg]


آیا مردها خنده آور نیستند؟ وقتی می خواهند برای تعریف از تو آخرین زورشان را بزنند با ناشیگری به تو می گویند که یک مغز مردانه داری...!


دشمن عزیز | جین وبستر



[عکس: 363171_727.jpg]


جوان 16 ساله مي داند رنج كشيدن يعني چه زيرا خودش رنج كشيده است. ولي آن طور كه بايد نمي داند كه ديگران هم رنج مي كشند،زيرا ديدن رنج ديگران كافي نيست. تا كسي خودش رنج نبيند نمي تواند بفهمد رنج يعني چه...!


اميل | ژان ژاك روسو


[عکس: 363172_757.jpg]


آدمها همه چیز رو همین طور حاضر و آماده از دکان ها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدمها مانده اند بی دوست.
تو اگر دوست میخواهی خوب مرا اهلی کن...!


شازده کوچولو | آنتوان دو سنت‌ اگزوپری


[عکس: 363173_514.jpg]


من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دست‌هایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خارانده‌اند ، چک نوشته‌اند ، بند کفش بسته‌اند ، سیفون کشیده‌اند و غیره .دست‌هایم را حرام کرده‌ام .
همین‌طور ذهنم را...!


عامه‌پسند | چارلز بوکوفسکی


[عکس: 363174_829.jpg]


من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق بورزد...!




شادماني هاي كوچك | هرمان هسه


[عکس: 363175_450.jpg]


به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی آینده را در هم می فشار د ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است ...!


قطار به موقع رسید | هاینریش بل


[عکس: 363176_728.png]


چه با شتاب آمدی ! گفتم برو ! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو ! گفتم اینجا سنگین است و شلوغ . جا برای تو نیست .اما نرفتی . نشستی و گریه کردی ان قدر که گونه های من خیس شد . بعد در رو گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است ! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود . و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود . گفتی اینجا رازی نیست ؟ گفتم : راز ؟ گفتی :
من امدم ...!


روی ماه خداوند را ببوس| مصطفی مستور


[عکس: 363177_564.jpg]


انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند، رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص...!


كنار رود پيدرا نشستم و گریستم | پائولو كوئيلو


[عکس: 363178_463.jpg]


از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم. از غرور خویش بیزارم...!


دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد| آنا گاوالدا | مترجم: الهام دارچینیان

[عکس: 363179_415.jpg]


از وقتی او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلوی من و او کشیده شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت؛ زیرا او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت...!


بوف کور | صادق هدایت


[عکس: 363180_635.jpg]


وقتی دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می زند : ای خدا مرا کور نکن . نگذار وارد تور شوم . ماهیگیر داد می زند : خدایا ماهی را کور کن . وادارش کن وارد تور شود . خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را گوش می کند و گاهی حرف ماهی گیر را . و این جوریست که دنیا می چرخد...!


آخرین وسوسه مسیح | نیکوس کازانتزاکیس



[عکس: 363181_778.jpg]


اگر آدم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند باید اصلا پای خود را از خانه بیرون گذارد . وقتی هم در خانه ماند باید از جایش تکان نخورد . چون در آنجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید . چه بسا کسانی که در حمام برق می گیردشان . یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند . اگر بخواهیم به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم . همان جا روی اولین پله بنشینیم . مثل کرم های حشره ای وحشت زده که فقط به یک چیز فکر می کنند: انواع مرگ...!


اگر خورشید بمیرد | اوریانا فالاچی


[عکس: 363202_169.jpg]


آدمها هیچ وقت تنها نیستند . وقتی آدم تنها شد کافی است کسانی را که دوست دارد در نظر مجسم کند، مجسم کند که آن آدمها در ذهن او حضور دارند، کاری ندارد، همین...!


ناپدیدشدگان | آریل دورفمان


[عکس: 363183_322.jpg]


ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایه‌اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!


دخمه | ژوزه ساراماگو


[عکس: 363184_228.jpg]


دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
پاراگراف(4)
**
پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است. و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است. مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا می‌شود، آری یا نه؟

طاعون | آلبر کامو
[عکس: 367371_623.jpg]


بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند، آسان تر می شود یا سخت تر، این جوری یا آن جوری، اما در اصل هیچ چیز تغییر واقعی پیدا نمی کند. من به این اعتقاد دارم. تصمیمات خودمان را گرفته ایم، زندگیمان در جریان است، و آن قدر ادامه پیدا می کند تا به آخر برسد. اما اگر این طور است پس بعدش چی؟ منظورم این است آخه که چی، به این موضوع اعتقاد داشته باشی اما پنهان کنی، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست عوض بشود. آن وقت چی؟ در این اثنا، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی، یا دیشبی، یا پنج دقیق پیش هستی. اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی. حس می کنی قلبت لطمه دیده...!
وقتی از عشق حرف می زنیم | ریموند کارور
[عکس: 367372_892.jpg]


همه ی خاطرات و اتفاقات ناگوار با مرور زمان به فراموشی سپرده خواهند شد یا دیگر مانند قبل آزار دهنده نخواهند بود. همانطور که دریا جای پا را در ماسه هااز بین می برد...!
... هر کدام از ما سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند. وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست. وجود دوم که اگاهی ماست،خیلی فریبنده و گول زننده است: یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند، آگاهی داریم. از آنچه که هستیم. می توان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود. تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم. به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی می دهد...!
... شهرت بیشتر برازنده ی مردگان است. لباس عاریه ای است که به تن زندگان مضحک مینماید...!
... زیبایی، لعنتی است که جز کاهلی و رخوت به بار نمی آورد. و زشتی، برکتی که باعث استثناعات می شود و می تواند سرنوشت یک زندگی را شکوهمندانهرقم بزند...!
... موفقیت معمولا چیزی نیست که هنرمند آن را به وجود آورد بلکه این مخاطب است که آن را می آفریند...!
زمانی که یک اثر هنری بودم | اریک امانوئل اشمیت
[عکس: 367373_509.jpg]


مگر انسان میتواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟اما همدلی و همزبانی حسن بزرگی ست. تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد. بلکه کافی ست اندکی بر زبان بیاوری تا او همه تو را دریابد...!
... آدمهای سالم مثل هم هستند، زیرا خوشبختی یک رنگ دارد.این بدبختی ست که رنگارنگ است...!
... اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.بند زبان را ببندیم و بال اندیشه بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟...!
نونِ نوشتن | محمود دولت آبادی
[عکس: 367374_769.jpg]


همه ی بادكنك ها روزی می تركند . حقايق و روياهای زندگی چون بادكنكی است كه كودكی در دست گرفته و به دنبال خود می كشد.كودك با شنيدن صدای تركيدن بادكنكش به گريه می افتد ، اما بعد به دنبال بادكنك تازه ای مي گردد . زندگی تسلسل بادكنك هاست...!
ابرصورتی | عليرضا محمودی ايرانمهر
[عکس: 367375_901.jpg]


برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است. در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون انکه متوجه شود مرده وخیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است...!
موسیقی مرگ | لئو تولستوی
[عکس: 367376_689.jpg]


وقتی بچه بودید دلتان می‌خواست بعد‌ها چه کاره شوید؟> قهرمان تیراندازی با کمان.>خیلی به شما می‌آید.>چون سوالم را به خودم برنگرداند، ادامه دادم:من، وقتی بچه بودم می‌خواستم خدا بشوم. خدای مسیحیان. حدود پنج سالگی فهمیدم که آرزویم تحقق ناپذیر است. بنابراین کمی آن را تعدیل کردم و تصمیم گرفتم مسیح بشوم. مصلوب شدن خود را مقابل تمام بشریت در ذهنم می‌دیدم. در هفت سالگی، فهمیدم که این هم هرگز برایم اتفاق نخواهد افتاد. بعد با فروتنی بیشتر، تصمیم گرفتم یک شهید بشوم. سالها به این انتخاب پایبند ماندم. آن هم درست از آب در‌نیامد.> و بعد؟>خودتان می‌دانید: در شرکت یومیموتو حسابدار شدم. و فکر می‌کنم که نمی‌توانستم بیشتر از این تنزل پیدا کنم.>با لبخندی تمسخر آمیز پرسید:این طور فکر می‌کنید؟...!
ترس و لرز | املی نوتومب
[عکس: 367377_764.jpg]


اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!
... بی حساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف دار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است.و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!
وقتی نیچه گریست | اروین یالوم
[عکس: 367378_245.jpg]


پیر میگوید: من اغلب از خود میپرسم که چه باید بکنم . در هفتادو پنج سالگی میتوان افکار خود را عوض کرد ولی نمیتوان عادات خود را تغییردارد ...... نفرت من از وضع موجود ناشی از کینه سیاسی نیست ، مثل کینه یک رای دهنده انتخاباتی نیست ، بلکه نفرتی انسانی است که این جامعه را غیر قابل قبول می داند . بلی ، آن وقت است که من از خود می پرسم چه باید بکنم؟...!
...دن پائولو میگوید: شنیده ام که در این کوه معدن هست .بونیفاتسیو جواب می دهد: خدا نکند که معدن باشد .دن پائولو نمی فهمد که چرا ، چوپان توضیح می دهد :مادام که کوه فقیر است از آن ماست , اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب خواهد کرد . دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه . دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است , و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند...!
...ماگاشیا میگوید: باز خوشا به حال خر . خر فقط تا بیست و چهار سالگی کارمی کند . قاطر تا بیست و دو سالگی و اسب تا پانزده سالگی . اما آدم تا هفتاد سال و بیشتر هم کار می کند . خدا به حیوانات رحم کرده ولی به ادم ها رحم نکرده است . چه می شود کرد ، چون او حق دارد هر چه عشقش کشید بکند...!
نان و شراب | اینیاتسیو سیلونه
[عکس: 367379_473.jpg]


من پيش از ديدن او تنها بودم . خجالتى بودم . غمگين بودم . اما دلم مال خودم بود . مى دانستم چه كنم . با دردهاي خودم مى ساختم . اما حالا عاشق شدم . عشق مرا گرم كرد . از تنهايى در آورد . اما غم عشق با همه ى شيرينى ، سخت جانم را آزار مى دهد...!...تو مرا اسير كردى . وقتى به قصه ات گوش مى دادم ، وقتى اسير قصه ات شدم ، برايم زندان ساختى . حالا اين جا زندان است . قفس است...!
نه تر و نه خشك | هوشنگ مرادى كرمانى
[عکس: 367380_867.jpg]


نیمه عینی زندگی و واقعیت، در دست سرنوشت است و از این رو تغییر می کند. نیمه ذهنی، خود ما هستیم و علت اینکه نیمه ذهنی به طور عمده تغییر ناپذیر است، همین است...!
در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور
[عکس: 367381_996.jpg]


زمانی دو انسان وجود داشتند.وقتی آن‌ها دو ساله بودند، با دست‌هایشان همدیگر را زدند.هنگامی که دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند.زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند.وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردند.هنگامی که شصت و دو ساله شدند، بیمار شدند.وقتی هشتاد و دو ساله شدند، مُردند و کنار هم به خاک سپرده شدند.و زمانی که پس از صد سال کِرمی قبر آن‌ها را سوراخ کرد، اصلاً متوجه نشد که در اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شده‌اند.خاک، همان خاک بود.
اندوه عیسی/ قصه های خواندنی | ولفگانگ بورشرت
[عکس: 367382_196.jpg]


عزلت یافتنی نیست، می سازیمش، ساخته می شود. وقتی متقاعد شدم که باید تنها باشم، که تنها بمانم تا کتاب بنویسم، ساختمش. تا حالا این طور بوده؛ در این خانه تنها بوده ام؛ خودم را اینجا به بند کشیده ام. البته ترس هم با من بوده است، حتماً. خانه حالا مآوای نوشتن شده است. کتابهایم از همین خانه به بیرون راه پیدا می کنند، از این نور، از باغ، از نور برتابیده از آبگیر. بیست سال وقت لازم بود برای نوشتن آنچه حالا بر زبان اوردم ...!
نوشتن همین و تمام ابان،سابانا،داوید | مارگریت دوراس
[عکس: 367383_945.jpg]


عشق چیست؟ عشق تسلیم شدن است. عشق دلیل عشق است. عشق فهمیدن است. عشق موسیقی است. عشق همان قلب پاک است. عشق شعر اندوه است. عشق نگریستن روح شکننده است به آینه. عشق گذراست. عشق یعنی اینکه هرگز نگویی پشیمانم. عشق تبلور است. عشق ایثار است. عشق تقسیم کردن یک شکلات است. عشق اصلا" معلوم نمیشود. عشق حرفی توخالی است. عشق رسیدن به خداست. عشق درد است. عشق رو در رو شدن با فرشته است. عشق اشک چشم است. عشق منتظر زنگ تلفن نشستن است. عشق همه دنیاست. عشق گرفتن دست یکدیگر در سینم ا ست. عشق مستی است. عشق هیولاست. عشق کوری است. عشق شنیدن صدای دل است. عشق سکوتی مقدس است. عشق موضوع ترانه هاست. عشق برای پوست خوب است...!
... زندگی پر از ملاقات های مشخص و حتی عمدی بود که بعضی احمق هایبی فراست به آن می گویند"تصادف"...!
در” زندگی نو” آنچه مهم است نه رازهای زندگی، که مردمانند، قهرمانانی که گرداگرد این رازها می گردن د و هستی را تاویل می کنند. زندگی این قهرمانان را کتابی رقم می زند که بود و نبودش در هاله ی ابهام است. کتابی که شرق را نه سرزمین افسانه ای عشق و راستی، که جهانی آشنا با خشونت و بیهودگی معنا می کند.
پشت نوشتِ جلد کتاب | زندگی نو | اورهان پاموک
[عکس: 367384_737.jpg]


تنبلی مطلوب عاشق فقط این نیست که «هیچ کاری نکند» بلکه فراتر از هر چیز «تصمیم نگرفتن» است...تنبلی واقعی یعنی اینکه مجبور نباشی درباره‌ی چیزی تصمیم بگیری، خواه «آنجا باشی یا نه». بسیار شبیه حال و روزگار تنبل کلاس که آن ته می‌نشیند و ویژگی دیگری ندارد جز آنکه «آنجا» باشد. تنبل‌ها نه در فعالیتی شرکت می‌کنند و نه کنار گذاشته شده‌اند. آنها آنجا هستند، نقطه. چیزی شبیه کُپه...!
... اما با کمال تاسف، به مجرد اینکه مردم مجبور می‌شوند خود را با آیین کار نکردن در روز تعطیل سازگار کنند گرفتار تبعات «کاری نکردن» می‌شوند. دچار بطالت: زیرا آن از درون نیست، تحمیلی است، و تبدیل به شکنجه می‌شود. این شکنجه اسمش کسالت است...!
... صدایی که در پشت تلفن می‌شنویم همیشه در حال عزیمت است. این صدا ما را دو بار تنها می‌گذارد. یک بار با آوایش و بار دوم با سکوتش: حالا نوبت کی است که صحبت کند؟ هم‌آهنگ با هم سکوت می‌کنیم: تجمع دو خلاء. صدای پشت تلفن هر لحظه می‌گوید: می‌خواهم تو را تنها بگذارم...!
پروست و من | رولان بارت
[عکس: 367385_431.jpg]


فلیپ در حالی که سردی در قلب خود حس میکرد پاسخ داد: خیلی کم برای زندگی کردن کفایت نمی کند. «در دنیا هیچ چیز ناراحت تر کننده تر از نگران استعانت مالی بودن نیست . من از آن هایی که پول را حقیر می شمرند خیلی بدم می آید. این ها یا ریاکارند یا احمق. پول مثل حس ششم می ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر هیچ سودی ندارند. بی درآمد کافی نصف امکانات زندگی بر روی انسان بسته می شود. تنها چیزی که انسان باید از آن مواظبت کند آن است که انسان دخل و خرجش یکسان باشد، دیناری بیش از آن که عایدش می شود خرج نکند. این را هم که میشنو ی که میگویند فقر بهترین انگیزه هنرمند است . اینها ... فقر را هرگز در جان و تنشان حس نکرده اند ، اینها نمی دانند که فقر چه بر سر روزگار آدم می آورد ........... ما ثروت نمی خواهیم بلکه تا ان اندازه که بتوانیم وقار و حرمتمان را نگه داریم ، آسوده خاطر کار کنیم ، دست و دلباز باشیم ، و رک و پست کنده بگویم ، مستقل باشیم.من قلبا دلم میسوزد برای هنرمندی، چه نویسنده باشد چه نقاش، که برایامرار معاش و گذراندن زندگی به هنرش وابستگی دارد»...!
پای بندی های انسانی | سامرست موام
[عکس: 367386_380.jpg]


برای من غیر از او چیزی در دنیا نبود و من او را بهترین آدمِ دنیا و از خطا مبرا می شمردم و به همین دلیل نمی توانستم غیر از او برای چیزی زنده باشم.هیچ هدفی در زندگی نداشتم جز اینکه در چشمِ او همان باشم که او گمان می کرد هستم.و او مرا اولین و بهترین زن دنیا می شمرد و صاحب همه ی فضایل و من می کوشیدم که در چشمِ اولین و بهترین مردِ دنیا همین باشم.
سونات کرویتسر و چند داستانِ دیگر|تولستوی|ترجمه سروش حبیبی
[عکس: 367387_788.jpg]


ما فلک زده ها در ماتحت دنیا واقعیم . لذت دنیا و امنیت را راه نبرده ایم . نه در دوره ی افتخار بودیم ، نه در عصر مدنیت و تربیت و عدالت ... در دوره ی هرج و مرج واقع شده ایم . دلیران می میرند و حاصل به ترسوها می رسد که زنده اند ... این ملت غیور به غرش دویست توپ از صدا و حرکت افتادند و دیگر نفس نمی کشند...!
.... چقدر عبرت در این عروسک‌هاست ، و ما از عروسک کمتریم . آن‌ها مرده بودند و زندگی می کردند ، ما زندگی می‌کنیم و مرده‌ایم...!
نُـدبه | بهرام بیضائی
[عکس: 367388_292.jpg]


هر فردی می تواند در آن واحد ، عاشق چند نفر باشد ، همان غم و اندوه عاشقی را با هر يك از آنها احساس كند ، ولی به هيچ يك از آنان خيانت نورزد . فلورنتينو در حالی كه روی اسكله قدم می زد و اين افكار را در ذهن می پروراند، دچار خشمی ناگهانی شد و زمزمه كرد : انگار قلب من ، بيشتر از يك آدم خانه ، اتاق دارد ...!
عشق سالهای وبا | گابریل گارسیا مارکز
[عکس: 367389_843.jpg]


اگر روزی فرا برسد که زن ، نه از سر ضعف ، که با قدرت عشق بورزد... دوست داشتن برای او نیز ، همچون مرد ، سرچشمه ی زندگی خواهد بود و نه خطری مرگ بار...!
جنس دوم | سیمون دوبووار
[عکس: 367390_215.jpg]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
21 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۱۳-۰۴-۹۶, ۰۷:۱۲ ب.ظ)، v.a.y (۲۵-۱۲-۹۶, ۰۴:۵۶ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۴-۱۰-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، نويد (۱۴-۰۴-۹۶, ۰۲:۳۶ ق.ظ)، faramarzi (۰۷-۰۴-۹۴, ۰۵:۴۷ ق.ظ)، avapars (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۱:۰۵ ب.ظ)، armiti (۰۴-۱۰-۹۴, ۰۱:۲۰ ب.ظ)، صنم بانو (۱۰-۱۲-۹۶, ۰۷:۰۸ ق.ظ)، فائزه 2 (۲۸-۰۹-۹۴, ۰۶:۴۰ ب.ظ)، ثـمین (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۲ ب.ظ)، دخترشب (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۱۹ ق.ظ)، AsαNα (۰۵-۱۱-۹۶, ۰۳:۰۵ ب.ظ)، _AYNAZ_ (۱۴-۱۰-۹۵, ۱۲:۵۵ ق.ظ)، d.ali (۲۱-۰۲-۹۷, ۰۶:۴۲ ب.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۹-۹۶, ۱۰:۵۷ ب.ظ)، •Vida• (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۸:۵۴ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، salina (۱۳-۰۲-۹۶, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، taranomi (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۲۷ ق.ظ)، Raana123 (۱۴-۱۲-۹۷, ۰۱:۳۵ ق.ظ)، arom (۰۱-۰۵-۰, ۰۷:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان