امتیاز موضوع:
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
{ پاراگراف کتاب}
#31
پاراگراف (5)

*****
اگه آدم بخواد كارى رو تموم كنه نبايد حرف بزنه . اما اگه خيال نداشته باشه تموم بشه اون وخت مى تونه دهنشو وا کنه و هر چى دلش مى خواد بگه...!
چه كارى رو به من سپردهن كه نتونستهم تمومش كنم، هان؟ كم خونه آتيش زدهم؟ كم نصف شب آدم از تو رختخواب كشيدهم بيرون بردهم انداختهم تو هلفدونى؟ كم دل و روده بيرون كشيدهم ريختهم جلوى سگاى گرسنه تا شيكمى از عزا در بيارن؟ اينا اگه خدمت به اين آب و خاك مقدس نيس، پس چى يه؟...!
شکار انسان | خوئائو اوبالدو ريبيرو
[عکس: 370389_250.jpg]


برای عده زیادی از مردم شب شیرین ترین قسمت روز است. پس شاید این که گفت تو نباید این قدر به پشت سرت نگاه کنی، درست گفت؛ باید طرز نگاه مثبت تری اتخاذ کنم و سعی کنم بازمانده روز را دریابم. چه حاصلی دارد که مدام به پشت سرمان نگاه کنیم و خودمان را سرزنش کنیم که چرا زندگی مان آن طور که می خواسته ایم از آب در نیامده؟...!
... میس کنتن لحظه‌ای ساکت شد. بعد ادامه داد: «این معنی‌اش این نیست که بعضی اوقات _بعضی اوقات خیلی سخت_ با خودم نمی‌گویم که: چه اشتباه وحشتناکی با زندگی خودم کردم. آن وقت آدم به زندگی دیگری فکر می‌کند، زندگی بهتری که می‌توانسته داشته باشد. مثلا من به آن زندگی فکر می‌کنم که ممکن بود با شما داشته باشم، آقای استیونز. گمان می‌کنم در همین لحظه‌ها است که سر هیچ و پوچ عصبانی می‌شوم و از خانه‌ام می‌روم. ولی هر وقت که این کار را می‌کنم، چیزی نمی‌گذرد که متوجه می‌شوم جای من توی خانه و کنار شوهر است. بالأخره ساعت را که نمی‌شود به عقب برگرداند. آدم نمی‌تواند تا ابد در این فکر باشد که چگونه ممکن بود بشود. انسان باید بفهمد که نصیب و قسمتش مثل دیگران بوده، شاید هم بهتر از دیگران؛ آن وقت باید شکرگزار باشد...!
... تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین المللی، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات، اتخاذ نمی شود؛ بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ ترین خانه های این مملکت صورت می گیرد. چیزی که در ملأ عام و تشریفات و ترتیبات رخ می دهد، غالبا نتیجه یا تصویب و تحکیم امری است که در هفته ها یا ماه های پیش در چهار دیواری آن خانه های بزرگ گذشته است. پس به نظر ما دنیا چرخی بود که این خانه های بزرگ در محور آن قرار داشتند و تصمیمات مهم از این محور صادر می شد و دیگران، چه فقیر و چه غنی، همه حول این محور می چرخیدند. از میان ما، کسانی که آمال حرفه ای در سر داشتند سعی می کردند که هر چه بیشتر به این محور نزدیک شوند...!
کازوئو ایشی گورو، نویسنده این اثر درباره رمان بازمانده روز می‌گوید: «استیونز همه ما هستیم، همه ما به دور از مرکز تصمیم‌گیری و قدرت قرار داریم اما خود را راضی می‌کنیم به انجام وظیفه‌ای که به ما محول کرده‌اند و خود را ارضا می‌کنیم. ممکن است در توزیع قدرت سهیم نباشیم اما از این‌ که این پایین به وظایف‌مان عمل کنیم راضی هستیم».
بازمانده روز | کازوئو ایشی گورو
[عکس: 370390_545.jpg]


با شناختن مردم همیشه یک کمی دلمان برایشان می سوزد. برای همین است که با بیگانگان راحت تر هستیم . چون هنوز آن لحظه دلسوزی و تنفر شروع نشده است...!
میلکه عزیز | ناتالیا گینزبرگ
[عکس: 370391_416.jpg]


وقتی جوان هستی این جلوه بیرونی بدن است که اهمیت دارد، این که از بیرون چطور به نظر می آیی، وقتی پا به سن میگذاری آنچه درون است اهمیت پیدا می کند و دیگر برای کسی مهم نیست چه شکلی هستی...!
...آدم می‌تونه هر چیزی رو تحمل کنه، حتا اگه اعتماد آدم هم خدشه‌دار بشه باز اگه طرف اشتباهشو گردن بگیره می‌شه کاری کرد. با این‌که ارتباط زن و شوهری دیگه متفاوت می‌شه، ولی باز هم می‌شه ادامه‌ش داد.ولی دروغ گفتن ــ دروغ گفتن خیلی کار پستیه، یه‌جور بازی دادن تحقیرآمیز نفر مقابله. تو طرف مقابلت رو نگاه می‌کنی که داره بدون داشتن اطلاعات کافی زندگی می‌کنه، یا بهتر بگم خودشو مسخره‌ی خاص‌ و عام می‌کنه. دروغگویی پیش‌پاافتاده است و در عین‌حال حیرت‌آور، خصوصاً اگر کسی باشی که دروغ بهش گفته شده.آدمایی که شما دروغگوها بهشون خیانت می‌کنید لیست بلندبالایی از توهین‌هایی که به اون‌ها شده تو ذهنشون می‌سازند و بعد از چند وقت دیگه نمی‌تونن به چیزی جز اون فکر کنند. می‌تونن؟مطمئنم دروغگوهایی به مهارت و سماجت و گمراهی تو به جایی می‌رسند که فکر می‌کنن کسی که دارن بهش دروغ می‌گن مشکل داره، نه خودشون. احتمالاً اصلاً به این فکر نمی‌کنی که داری دروغ می‌گی. بهش مثل یک‌جور عمل از سر محبت نگاه می‌کنی...!
...درست است، تنها زندگی‌کردن انتخاب خودش بود، ولی نه تا این اندازه تنها. بدترین جنبه‌ی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی یا تحمل می‌کنی، یا غرق می‌شوی. باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی...!
یکی مثل همه | فیلیپ راث
[عکس: 370392_259.jpg]


آن يكى را نمى خواهم اسمش را بياورم همه شما مى شناسيدش. آن كه هر روز دير مى آيد و الان هم آن گوشه سمت راست وايستاده و پيراهن چهارخانه و كت قهوه اى پوشيده . سبيل هاى پرپشتى دارد . مرتب دارد با بغل دستى اش حرف مى زند... اسمش را نمى آورم و هرگز حاضر نيستم آبرويش را ببرم...!
مرباى شيرين | هوشنگ مرادى كرمانى
[عکس: 370393_629.jpg]


وقتی کسی این شانس را دارد که در ماجرایی زندگی کند و در دنیایی خیالی به سر برد، دردهای دنیای واقعی ناپدید می‌شوند. تا وقتی حکایت ادامه یابد، واقعیت وجود نخواهد داشت ...!
پوزش خواستن کار دشواری است ، حرکتی است ظریف که میان غرور خشک و ندامت توام با اشک و آه قرار دارد و اگر راه گشودن قلب خود را به سوی دیگری صادقانه نیابیم ، همه عذرخواهی ها به نظر توخالی و کاذب می آیند ...!
با او نجنگیدم و وقتی به این ترتیب هر چه او می خواست پذیرفتم ، زندگی مشترگمان را رفته رفته به نابودی کشاندم ...!
دیوانگی در بروکلین | پل استر
[عکس: 370394_563.jpg]


بیشتر تماس ها در حالتی برقرار می شوند که مردم حرفی برای گفتن ندارندو بدین ترتیب برایشان چندان اهمیتی هم نداردکه آیا موفق به برقراری تماسمی شوند یا نه و تنها کاری که می کنند لطمه زدن به آن چند نفری است که واقعاً حرفی برای گفتن دارند...!
شاه گوش می کند| پیش از آنکه بگویی سلام | ایتالو کالوینو
[عکس: 370395_919.jpg]


برای اینکه خودتان را از بین ببرید ، باید یک روح پیچیده و اسرارآمیز داشته باشید . هرچه سطحی تر باشید بیشتر در امان هستید...!

عروس بیوه | جویس کرول اتس
[عکس: 370396_144.jpg]


رفتار اصلى بودلر رفتار مردى است خم شده . خم شده بر خويش همچون نارسيس . نزد او هيچ آگاهى بى واسطه‌اى نيست كه با نگاهى تيز سوراخ نشده باشد.

براى ما كافى است كه خانه يا درخت را ببينيم ، مجذوب تماشاى آنها خود را فراموش مى‌كنيم . بودلر مردى است كه هرگز خود را فراموش نمى‌كند.

او خود را مى‌بيند كه نگاه مى‌كند . او نگاه مى‌كند تا خود را ببيند كه نگاه مى‌كند.

اين آگاهى او از درخت است ، از خانه است كه او تماشا مى كند و چيزها از طريق اين آگاهى است كه به نظر او مى رسند ، رنگ پريده تر ، كوچكتر و كم تاثيرتر ، انگار آنها را در يك دوربين مى بيند...!
بودلر | ژان پل سارتر
[عکس: 370397_299.jpg]


در جلیله رسم داشتند که کمربندی راه راه به کمر ببندند که بدنشان را به دو قسمت تقسیم کننند و قسمت زیباتر و قابل قبول ، یعنی قلب و ریه ها و کبد و سر از قسمت دیگر بدن ، یعنی احشاء و عضو جنسی که بی اهمیت و صرفا تحمل پذیر بود تفکیک سازد...

... بدن انسان چه شباهتی به ساعت شنی دارد. آن چه بالاست در زیر است و آن چه در زیر، بالاست...!
تنهایی پرهیاهو | بهومیل هرابال
[عکس: 370398_774.jpg]


یکی از خوشی های این روز های من ، اون چیزی که روزهای من رو خوش می کند ، گپ و گفت و گو با هاله است که مثل خودم ، به اندازه خودم بد است . ما گناهکارها ، ما بدها ، از دیدن همدیگر آرام می شویم ، که تنها نیستیم ، که بدی همه دنیا را گرفته ، اصلا اساسش بدی ست . انگار باید از همین بدی ها ارتزاق کنی ، انرژی جمع کنی تا بتوانی در کنار خوب ها ، خوب باشی ، آزارشان ندهی...!
شب ممکن | محمد حسن شهسواری
[عکس: 370399_311.jpg]


اشتباه است اگر بگویم عشق کور است . حقیقت این است که عشق نسبت به نقص ها و ضعف هایی که به خوبی می بیند ، بی تفاوت است ، گاهی در وجود کسی که دوست می دارد چیزی می یابد که احساس می کند تعریف ناکردنی است و بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارد...!
رنج دلدادگی | آندره موروا
[عکس: 370400_605.png]


ماهی سياه کوچولو گفت: نه مادر، من ديگر از اين گردش ها خسته شده ام، می خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهای ديگر چه خبرهايی هست. ممکن است فکر کنی که يك کسی اين حرفها را به ماهی کوچولو ياد داده، اما بدان که من خودم خيلی وقت است در اين فکرم. البته خيلی چيزها هم از اين و آن ياد گرفته ام؛ مثلا اين را فهميده ام که بيشتر ماهی ها، موقع پيری شکايت می کنند که زندگيشان را بيخودی تلف کرده اند. دايم ناله و نفرين می کنند و از همه چيز شکايت دارند. من می خواهم بدانم که، راستی راستی زندگی يعنی اينکه توی يک تکه جا، هی بروی و برگردی تا پير بشوی و ديگر هيچ ، يا اينکه طور ديگری هم توی دنيا می شود زندگی کرد؟...!
ماهی سياه کوچولو | صمد بهرنگی
[عکس: 370401_228.jpg]


چرا آنچه را که در قلب خود داريم, دقيقا بر زبان نمي آوريم, اگر واقعا منظورمان همان است؟ با اين وجود, همه سعی دارند نفرت انگيزتر از آنچه هستند, به نظر آيند. گويی هراس دارند اگر خود را براحتی به نمايش گذارند, اين عمل توهينی به احساسات آنها تلقی گردد....خدای مهربان ! آيا يک لحظه شادی کامل برای يک عمر کافی نيست؟...!
شبهای روشن | فئودور داستایوسکی
[عکس: 370402_375.jpg]


از من ميپرسد: "تو به چه اميدی زندگی ميكنی؟"به او ميگويم: "به اميد رسيدن روز چهارشنبه"ميپرسد: "بعدش چی؟"بعدش پنجشنبه است و بعدش جمعه و زندگی ادامه دارد. همين كه منتظرم، همين كه زمان تبديل به لحظه های بعدی شده ــ فردا، پس فردا، پسين فردا، هفته آينده ــ‌ برايم كافی است.به دختر همسايه ميگويم كه ميتوانيم با هم سفر كنيم، به شرق دور، به خاورميانه، به آفريقا، به تهران و اصفهان. ميتوانيم مريض شويم. اسهال بگيريم. خوب شويم. (وای!) چه ميدانم، هزار كار هست كه ميشود كرد، يا نكرد. نگاهم ميكند و برای يك آن، ته چشم هايش خمار ميشود. ته چشم هايش خواب ميبيند. فراموش كرده كه چيزی به اسم فردا وجود دارد و امروز آخر دنيا نيست...!
دو دنيا | آخرين روز| گلی ترقی
[عکس: 370403_972.jpg]


وقتی یک ساعت به تو هدیه می دهند ، در واقع یک جهنم کوچک غرقه در گل را برایت هدیه آورده اند . یک کند و زنجیر از جنس گل سرخ ، یک سلول زندان از جنس هوا . فقط ساعت را به تو نمی دهند؛ همراه آن ، بهترین آرزوها را هم ارزانی ات می کنند و اینکه امیدواریم یک عالمه وقت برایت کار کند چون یک مارک عالی سوییسی ست و یک سنگ فوق العاده هم دارد . فقط این وسیله ظریف کاری شده را که به مچ دستت می بندی و با خودت به گردش می بری به تو هدیه نمی کنند . خودشان هم نمی دانند و عمق فاجعه هم همین جاست که نمی دانند که به تو یک قطعه شکننده و متزلزل از خودت را هدیه می دهند ، چیزی که پاره ای از توست اما جسمت نیست . چیزی که باید با یک بند چرمی به بدنت وصل کنی ، مثل یک دست اضافه که از مچت آویزان باشد . به تو ضرورت کوک کردن هر روزه اش را هدیه می دهند ، لزوم کوک کردن دائم اش را تا همچنان یک ساعت بماند . به تو وسواس توجه کردن به زمان دقیق در ویترین جواهرفروشی ها ، اخبار رادیو و ساعت گویا را هدیه می دهند . به تو هراس از دست دادنش را هدیه می دهند . هراس از اینکه نکند آن را از تو بدزدند یا از دستت زمین بیافتد و بشکند . به تو مارکش را هدیه می دهند و اطمینان به اینکه این مارک از بقیه بهتر است . به تو دغدغه مقایسه ساعتت با بقیه ساعتها را هدیه می دهند .به تو یک ساعت هدیه نمی دهند ، تو خودت هدیه هستی . تو را برای جشن تولد ساعت ، به او هدیه می دهند...!
قصه های قر و قاطی ۲ | خولیو کورتاسار
[عکس: 370404_131.jpg]


هر آن کس که می خواهد پرواز کردن بیاموزدابتدا بایستی ایستادن و راه رفتن و دویدن و صعود کردن و رقص یدن را یاد بگیرد .هیچ کس پرواز کردن را با پرواز کردن نمی آموزد...!
چنین گفت زرتشت | فردریش ویلهلم نیچه
[عکس: 370405_325.jpg]


کاش می توانستم فحش بدهم. تمام بچه ها فحش بلد بودند، خیلی دلم می خواست این کلمه های جادویی از دهانم بیرون بیایند ولی حیف!.... آن وقتها دقیقا درک نمی کردم که چرا این همه از فحش دادن خوشم می آید، ولی به نوعی احساس می کردم که فحش دادن یکی از بهترین راههای گرفتن انتقام است، برای فحش دادن لازم نیست زور داشته باشی، بزرگتر یا قوی تر باشی، فقط کافی است بتوانی حرف بزنی، دهانت را باز کنی و هر چیزی که طرف را عصبانی می کند بگویی. این کلمه ها خودشان قدرت دارند، اگر درست و به موقع بگویی، او را تا سرحد مرگ می چزاند. دیگر احتیاجی به خرابکاری نیست. اصلا انگار فحش را برای آدم های ضعیف مثل من ساخته اند...!
پدر آن ديگری| پرينوش صنيعی
[عکس: 370406_385.gif]


من معتقدم که وقایعی هستند که فقط چون ما از آنها می ترسیم اتفاق می افتند . اگر ترس ما آنها را احضار نمی کرد ، تو هم قبول داری دیگر که برای همیشه نهفته می ماندند. یقینا تخیل ماست که اتم های احتمال را فعال و آنها را گویی از عالم رویا بیدار می کند...!
خویشاوندان دور| کارلوس فوئنتس
[عکس: 370407_344.jpg]


بشر با مقداری سوالات دشوار رو‌برو‌ست که برای آنها جواب قانع‌ کننده‌ای ندارد .خب، دو کار می‌توان کرد: یا می‌توانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آن‌ چه را باید بدانیم می دانیم ، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت باز‌ ایستاد . بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده‌ است .مردم به طور کلی یا صد‌در‌صد مطمئن‌اند یا صد‌در‌صد بی‌تفاوت.مثل آن است که یک دست ورق بازی را دو قسمت کنی . خال‌های سیاه را یک‌ سو و خال‌های قرمز را سوی دیگری روی هم گذاری . ولی ناگهان در این میان ژوکری سر‌ بر‌‌‌‌‌ می‌آورد که نه خشت و نه دل است نه خاج و پیک . سقراط در آتن همین ژوکر بود . نه مطمئن بود نه بی تفاوت . تنها می‌دانست که هیچ نمی‌داند و این آزارش می‌داد . پس فیلسوف شد...!
دنیای سوفی | یوستین گردر

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
پاراگراف (6)


*****
آدم نمی تونه صاحب یه آدمیزاد بشه . چیزی که مال آدم نباشه نمی شه گفت اونو از دست داده . فرض کن اون مال تو بود . آدم می تونه کسی رو دوست داشته باشه که بدون وجود اون هیچی نباشه؟ تو راس راسی همچه آدمی را می خوای؟ کسی رو می خوای که وقتی بذاری از در خونه بری بیرون از هم متلاشی بشه؟ نه نمی خوای ، مگه نه؟ اونم اینو نمی خواد . داری همه زندگیتو به پاش می ریزی . همه زندگیتو ، دختر . و اگه زندگیت اون قدر واست کم ارزشه که به همین راحتی می خوای ولش کنی و واگذارش کنی به اون ، چه جور ممکنه اون واسش ارزش بیشتری بذاره؟ ارزشی که اون به تو می ده نمی تونه بیشتر از ارزشی باشه که خودت به خودت می دی...!


سرود سلیمان | تونی موریسون


[عکس: 374474_878.jpg]



ترجیح داره انسان گناهکار باشه تا گناه رو نظاره کنه. گناهکار می تونه از گناهی که مرتکب شده پشیمون بشه. ولی مشاهده ی یک گناه نابود کننده س...!


ازدواج آقای می سی سی پی | فریدریش دورنمات


[عکس: 374475_524.jpg]



چه قدر خوب است که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی در نظر بگیریم. چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش رو داریم


موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست. و با این حال پر از فکر بکر و نکته بود. مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید یادداشت می کرد. باورهایش را به رشته تحریر در می آورد. درباره زندگی در سایه مرگ می نوشت: «آن چه را می توانید انجام دهید و آن چه را نمی توانید بپذیرید»، «بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید»، «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشایید»،

«هرگز خیال نکنید فرصتی از دست رفته است»...!



سه‌شنبه‌ها با موری | ميچ البوم


[عکس: 374476_220.jpg]


بهترین حالت این است که آدم از اتفاقات خوبی که قرار است بیفتد با خبر شود ، درست مثل موقعی که مردم می دانند قرار است در یک روز به خصوص خسوف اتفاق بیفتد یا کسی بداند که قرار است برای کریسمس به او میکروسکوپ هدیه بدهند . و از طرفی بدترین حالت هم این است که آدم از اتفاق بدی که قرار است بیفتد با خبر باشد ، درست مثل موقعی که آدم می داند قرار است در یک روز به خصوص برای پر کردن دندانش به دندان پزشکی برود یا قرار است برای تعطیلات به فرانسه برود . اما من فکر می کنم از همه بدتر این حالت است که آدم نداند اتفاقی که قرار است بیفتد خوب است یا بد ...!


مردم به این دلیل به خدا اعتقاد دارند , که دنیا خیلی پیچیده است و به نظر آنها بعید است که چیزهایی به پیچیدگی سنجاب بالدار یا چشم آدمی یا مغز به طور اتفاقی به وجود آمده باشد . اما باید منطقی بود و اگر مردم منطقی فکر کنند متوجه می شوند که فقط به این دلیل می توانند بگویند خدا هست که این چیزها در جهان اتفاق افتاده است و وجود دارد . در حالی که میلیاردها سیاره وجود دارند که در آنها حیات جریان ندارد اما کسی در آن سیاره ها زندگی نمی کند که مغز داشته باشد و به این موضوع توجه کند . و این درست مثل این است که همه آدمهای دنیا با سکه شیر یا خط بیاندازند و ممکن است کسی پیدا شود که 5698 بار پشت سر هم شیر بیاورد و با خودش فکر کند که آدمی استثنایی است در صورتی که واقعاٌ این طور نیست چون از طرف دیگر میلیون ها آدم دیگر هستند که 5698 بار شیر نیاورده اند...!


ماجرای عجیب سگی در شب | مارک هادون


[عکس: 374478_374.png]



موریرا سزار گفت همه روشنفکرها خطرناکند، ضعیف، احساساتی و قادر به اینکه بدترین کارهایشان را با بهترین فکرها توجیه کنند...!


جنگ آخر زمان | ماریو بارگاس یوسا


[عکس: 374479_792.jpg]



خوبی یک رویاست. نظریه ای که تلاش ضعیفان همواره آن را دنبال و پس از مدتی رها می کند. حدی که احدی به آن نائل نشده است، حکومت آن غیر ممکن است. تنها بدی است که می تواند تا بی نهایت پیش روی کند و مطلق العنان حکمرانی نماید. برای استقرار حکومتی آشکار و هویدا می بایستی از آن مدد جست...!


تبعید و سلطنت | آلبر کامو


[عکس: 374480_874.jpg]



وقتی هدف‌ات با هم بودن است، هر چيزی کيف دارد، چون در اين صورت واقعاً احساس می کنی که آزادی ، زندگی ات را فراموش می کنی ، يعنی هرچه که به پول مربوط می شود...!


غم و غصه همیشه شنونده دارد در حالیکه لذت و احتیاجات طبیعی ننگ به حساب می آید .... غصه‌دار بودم ، برای اولین بار واقعا غصه‌دار بودم ، به خاطر همه ، به خاطر خودم ، به خاطر او ، به خاطر همه آدم‌ها . شاید همین است که آدم در زندگی دنبالش می‌گردد ، فقط همین ، یعنی دنبال بزرگترین غصه ممکن تا قبل از مردن کاملا در قالب خودش جا بیفتد...!


هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنيد . بپرسيد که می تواند بخوابد يا نه ؟ ... اگر جواب مثبت باشد ، همه‌چيز روبراه است . همين کافی است...!


به خودم گفتم : بعد از این که تو را به این صورت به تاریکی انداختند ، بالاخره به جایی خواهی رسید . خودم را دلداری می‌دادم و برای این که بتوانم به راهم ادامه بدهم مدام به خودم می‌گفتم : فکرش را نکن ، فردینان ، وقتی که همة درها به رویت بسته شد ، حتماً بامبولی را که همه‌ی این اراذل را می‌ترساند و لابد جایی در انتهای شب مخفی شده پیدا می‌کنی . شاید به همین دلیل باشد که خودشان به آخر شب نمی‌روند...!


سفر به انتهای شب | لوئی فردينان سلين


[عکس: 374481_262.png]



البته که دوستت دارم احمق جان . ولی آزارت می دهم . دلیلش هم صاف و ساده این است که دوستت دارم . این را می فهمی؟ آدم کسانی را که به آنها بی تفاوت است آزار نمی دهد...!


قهرمانان و گورها | ارنستو ساباتو


[عکس: 374482_809.jpg]



هیچ حیوانی در انگلستان مزه سعادت و فراغت را از یک سالگی به بالا نچشیده است. هیچ حیوانی در انگلستان آزاد نیست. زندگی یک حیوان فقر و بردگی است. این حقیقتی است غیر قابل انکار آیا چنین وضعی در واقع لازمه نظام طبیعت است؟.....


.....برای یک بار در زندگی بنجامین حاضر شد که از قانونش عدول کند. با صدای بلند چیزی را که بر دیوار نوشته بود خواند. بر دیوار دیگر چیزی جز یک فرمان نبود : "همه حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند"


قلعه حیوانات | جورج اورول


[عکس: 374483_513.jpg]



فکر کردن دربارۀ جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است؛ باید زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه بود. کوچکترین تأکید بر هر ظلم و جوری برای زن مخرب است؛ حتی نباید از روی انصاف و عدالت از آرمانی دفاع کند؛ یا به هر شکلی آگاهانه به عنوان زن سخن بگوید ... هر آنچه با تعصب آگاهانه نوشته شود محکوم به مرگ است. نمی تواند بارور شود...!


اينكه زن بتواند زن را نه در ظلمت رقابت و حسادت، كه در روشنای دوستی و محبت بنگرد، اينكه زن همجنس خود را نه در سايه قضاوت مردان ديگر و براساس معيارهای آنان، بلكه بر مبنای توانايیهای خود او بنگرد، گامی است در راه دور شدن از تصورات قالبی و دانش محدود و ناقص آثار پيشينيان درباره زنان...!


ناپلئون و موسولینی هر دو مؤکدا بر حقارت زنان اصرار می ورزیدند، زیرا اگر زنان حقیر نبودند، آنها نمی توانستند بزرگ باشند. این امر تا حدودی نیاز مردان را به زنان توضیح می دهد...!


بسیار مهم است که خودمان باشیم و نه هیچ چیز دیگری...!


زنان تمام این میلیونها سال درون خانه‌ها نشسته‌اند، تا آنجا که اکنون دیگر نیروی خلاقه‌ آنها در دیوارها نفوذ کرده و، در واقع، خصوصیات آجر و ملاط را چنان تغییر داده است که ناگزیر باید آن را با قلم و قلم‌مو و کار و سیاست مهار کرد. اما این نیروی خلاقه با نیروی خلاقه مرد بسیار متفاوت است. و باید گفت بسیار تاسف‌آور است که جلو این نیرو سد شود یا به هدر رود، زیرا به واسطه قرنها انضباط سخت به دست آمده، و جایگزینی برای آن وجود ندارد. جای بسی تاسف است اگر زنان مانند مردان بنویسند، یا مانند مردان زندگی کنند، یا ظاهرشان شبیه مردان باشد، زیرا اگر این دو جنسیت – با توجه به وسعت و تنوع دنیا – تا این حد بی‌کفایت‌اند، چگونه می‌خواهیم تنها با یک جنسیت سر کنیم؟...!


اتاقی از آن خود | ویرجینیا وولف


[عکس: 374484_453.png]



ما مردها آدم‌هاى خودپسندى هستيم اگر به ديگران برنخورد در رابطه با زنان ابله و احمق هم مى‌شويم . خودخواهى ما چنان است كه خيال می‌كنيم هر زنى را ديديم يكدل نه صد دل عاشق‌مان مى‌شود اگر خيلى عاقل باشيم لااقل خود را براى همسرى و زندگى با او برابر مى‌دانيم اين جهالت مردها را به چاه مى اندازد و غفلتی پديد مى آورد كه عاقبت خوشى ندارد .


از روز اول كه دختر همسايه را دیدم هوا ورم داشت فورى كيسه دل را درآوردم و آن را در طبق اخلاص گذاشتم كه به معشوق تقديم دارم . اينرا نيز بگويم كه محصل دوره ادبى طبعاً عاشق پيشه می‌شود مثل شاگردان دوره هاى رياضی و طبيعى سروكارش با لابراتوار و فورمول هاى گیج كننده و رياضيات عاليه نيست سروكارش با شعر و غزل و تاريخ و آثار جاويد ادبى است شعر و ادب آن هم در زبان ما مقدمه عشق و عاشقى است . برويد و به كلاس‌هاى ادبيات سر بزنيد و در آنجا تا بخواهيد ليلى و مجنون ، رومئو و ژوليت و يوسف و زليخا پيدا مى‌شود . آخر جوانى هست ، شادابي هست ، نان مفت پدر هست ، شعر و غزل هم هست اگر با اين مقدمات عاشق نشوند خيلى خرند...!


شلوارهای وصله دار | رسول پرویزی


[عکس: 374485_134.jpg]



گفتم : عقیده تون در مورد بندناف بچه چیه ؟
کمی اوقاتش تلخ شد اما خونسردیش را از دست نداد و گفت : منو مسخره می کنی ؟
گفتم : این حرف ها چیه ؟... من غلط بکنم شما را با این دم و دستگاه مسخره کنم . منظوری نداشتم . این قضیه ناف بچه و انداختنش جای خوب ، عقیده ی قدیمی هست ، شما چه نظری دارین ؟
گفت : ناف بچه رو معمولا می اندازن دم سوراخ موش که باهوش بشه . باهوش که شد کارش می گیره . حالا موضوع ناف چه ربطی به کار من داره؟
گفتم : بالاخره یکی از راه های ترقی آدمیزاده . خود شما هیچ وقت تحقیق نفرمودین که نافتون رو کجا انداختن ؟


قصه های مجید | هوشنگ مرادى كرمانى


[عکس: 374486_919.jpg]



پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است. و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است. مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا می‌شود، آری یا نه؟


طاعون | آلبر کامو


[عکس: 374487_673.jpg]


بهم بگو باهوشم.
مهربونم ,
با استعدادم...
بهم بگو بانمکم,
با احساسم,
عاقل خوش تیپم...
بهم بگو یه آدم کامل ام اما...
راستش ام بهم بگو!


زنده باد زن کچل! | شل سیلور استاین


[عکس: 374488_747.jpg]


می دونی! خوشگلی در اصل هیچ ربطی به قیافه نداره، درباره رنگ مو یا سایز یا شکل نیست، همه اش اینجاست، به نوع راه رفتن و صحبت کردن و فکر کردن آدم بستگی داره. جادو اینه که راست بایستی، مستقیم در چشم مردم نگاه کنی، لبخندی کشنده به طرفشون پرتاب کنی و بگی گورت رو گم کن، من فوق العاده ام...!


... اسم گذاشتن روی یک چیز یعنی به آن قدرت دادن, یعنی معنایی احساسی به آن بخشیدن...!


... عادت دارم مردم به من خیره شوند. این حالت اتفاق می‌افتد، گاهی حتی در پاریس، جایی که زنان زیبا بسیار زیاد هستند. می‌گویم زیبا, اما این توهم است. سری اندک خمیده، گام برداشتنی بااعتماد به نفس، لباسی فراخور آن لحظه، و هر کسی می‌تواند زیبا به حساب بیاید...!


... خیلی سخت است هنگامی که مردم فقط وقتی دوستت دارند که شخص دیگری باشی ...!


کفش‌های آب‌نباتی | ژوان هریس


[عکس: 374489_118.jpg]


ایران فردای ما در هزاره ای که از راه میرسد تنها نیاز به تحولی سیاسی یا اقتصادی و یا اجتماعی در حد تحولات دیگر کشورهای پیشرفته یا پیش نرفته جهان ندارد، نیاز به یک خانه تکانی اصولی در مقیاس هزاره ها و نه در مقیاس سده ها و دهه ها و سالها دارد ، نیاز بدانکه همچون سمندر افسانه ای از درون خاکستر آتشی که در آن سوخته است دیگر باره جوان و پویا سر برآورد . نیاز به "تولدی دیگر" دارد...!


تولدی دیگر | شجاع الدین شفا


[عکس: 374490_604.jpg]


اگر روزی یک نفر با استخدام لغات و اصطلاحات فلاسفه و در لباس فیلسوف، سلاح خنده را به اهتزاز درآ ورد و از خنده سلاحی محیلانه و زیرکانه بسازد، اگر هنر سخنوری که باید در خدمت ایمان و اعتقاد باشد، جای خود را به هنری در خدمت ریشخند بسپارد، اگر آنچه موضوع ساختار صبورانه تصاویر رستگاری است، جای خود را به ساخت گشایی ناشکیبا و تحریف تصاویر قدسی و ملکوتی بسپارد، آن روز، آن روز حتی تو "ویلیام"، با همه آگاهی و معلوماتت، از صحنه روزگار محو خواهی شد ...!


نام گل سرخ | امبرتو اکو


[عکس: 374491_605.jpg]


عمیق ترین احساس تنهایی زمانی به انسان دست می دهد که هدف اصلی در زندگی ، رسیدن به امنیت فردی باشد...!


بدون تردید بسیاری از ما در پشت چهره های شاد و بذله گویی هایمان، غرق در وحشتیم. می ترسیم مبادا شغل، پول یا زیبایی خود را از دست بدهیم. از پیر شدن می ترسیم و از تنها ماندن و زندگی کردن و مردن و به این خاطر است که رفتار هایمان این چنین جنون آساست. و دوای دردمان چیست؟ محبت دیدن، دوست داشته شدن...!


آخرین راز شاد زیستن| اندرو متیوس


[عکس: 374492_597.jpg]


از جمله دروغ های معمولی ديگر سكوت است و آن عبارت از كار خطائی است كه كسی ما را بدان واداشته در حالی كه فقط سكوت را حفظ كرده و حقيقت را پنهان داشته است . بسياری از راستگويان عادی در اين سراشيبی می لغزند و خيال می كنند كه وقتی سكوت را حفظ كنند دروغ نمی گويند...!


مسلمآ كسانی هستند كه خيال می كنند هرگز دروغ نمی گويند. ولی به هيچ وجه چنين نيست . جهالت آنها يكی از ننگين ترين موضوعات تمدن دروغی ماست همه كس دروغ می گويد ، در هر روز و در هر ساعت ، در خواب و بيداری ، در عزا و شادی. اگر زبان حركت نمی كند دست ها و پاها و چشم ها و رفتار قصد فريب دارند...!


انحطاط فن دروغگويی| مارك تواين


دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
پراگراف کتاب (7)


*****
یک بار به مترسکی گفتم «لابد از ایستادن در این دشتِ خلوت خسته شده‌ای؟» گفت «لذتِ ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمی‌شوم.»
دَمی اندیشیدم و گفتم «درست است؛ چون‌که من هم مزه این لذت را چشیده‌ام.»
گفت «فقط کسانی که تن‌شان از کاه پر شده باشد این لذت را می‌شناسند.»
آنگاه من از پیشِ او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردنِ من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او می‌گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه می‌سازند...!


پیامبر و دیوانه/ جبران خلیل جبران


[عکس: 378012_876.jpg]


رعنا، فردا به خانه ام می آیی، به ساعت ۵ عصر، و من پیش از آن به گل فروشی می روم تا یک شاخه گل صورتی بخرم، صورتی رنگی که از آن بیزارم. رعنا، سالها پیش وقتی هنوز جوانی بیست ساله بودم، مادرم لحاف و تشک عروسی ام را با ساتن صورتی دوخت و موشی نمی دانم از کجا آمد و تشک را سوراخ کرد، و من از همان سوراخ پرت شدم به این شهر، به این شهر درندشت که تو در آن نشسته ای و پنج شنبه هایت را در آرزوی پیدا کردن پهلوان همه دوران ها می سوزانی...!


نازلی / رعنا زنی مرفه / منیرو روانی پور
[عکس: 378013_468.jpg]


باور کردن این فکر سخت است که عشق یا اندوه سند قرضه ای ست که بدون نقشه خریداری می شوند و خواهی نخواهی موعدشان سر می رسد و بدون اطلاع قبلی بازخرید می شوند تا جایشان را به هر موضوع دیگری بدهند... !


... انسان مساوی ست با حاصل جمع بدبختی هایش. ممکن است گمان برد عاقبت روزی بدبختی خسته و بی اثر می شود٬ اما آن وقت خود زمان است که سرچشمه ی بدبختی ما خواهد شد...!


... دوباره خود را در زمان میدیدم و صدای ساعت را می شنیدم. این ساعت پدربزرگ بود و هنگامی که پدرم آن را به من میداد گفت: کونتین٬ من گور همه ی امید ها و همه آرزوها را به تو می دهم .......... من این را به تو میدهم نه برای آنکه زمان را به یاد بیاوری٬ بلکه برای اینکه گاهی بتوانی لحظه ای آن را از یاد ببری٬ برای اینکه از این خیال درگذری که با کوشش برای تسخیر زمان٬ خود را از نفس بیاندازی. سپس گفت: زیرا هیچ جنگی به پیروزی نمی رسد ... صحنه ی جنگ فقط دیوانگی و نومیدی انسان را به او نشان می دهد و پیروزی چیزی نیست مگر توهم فیلسوف ها و احمق ها...!


خشم و هیاهو / ویلیام فاکنر


[عکس: 378014_359.jpg]


وقتی که حرف ها تو مغز آدم جوش می زنن و تو دل آدم آتیش می ندازن ، همه گرم و گیران ولی همچین که از دهن بیرون ریخته شدن و گرمای خون ازشون گرفته شد و رفتن تو قالب کلمات ، همه سرد و یخ زده می شن ...!


غریبه ها و پسرک بومی / احمد محمود


[عکس: 378063_835.jpg]


نمی توانیم سر دشمنانمان دراوریم بکشد...!


... چرخ‌ها باید بی‌وقفه بگردن د. اما بدون مواظبت نمی‌توانند بچرخند. این، انسان‌ها هستند که باید آن‌ها را بگردانند، انسان‌هایی که مثل چرخ روی محورش ثابت باشند، آدم‌های معتدل، آدم‌های مطیع و در خرسندی استوار...!


... آن‌هایی که خود را تحقیرشده حس می‌کنند به‌همان اندازه می‌کوشند تا خود را تحقیرکننده بنمایانند...!


... سعی كن اين مرد را بهتر بشناسی، قبل از آنكه عاشقش بشوی بيشتر با او آشنا شو. اگر از همين حالا عاشق او شده ای, هرگز او را نخواهی شناخت...!


... تمام هدف های تربیت در این خلاصه می شود : علاقه مند ساختن آدم ها به سرنوشت اجتماعی گریزناپذیرشان...!


... واقعیت این است که زندگی بسیار یکنواخت است. مردم همه مثل هم هستند، یکسان هستند، هر کس به فکر خویش است، به خصوص در مورد امور مادی. در نتیجه کاری باقی نمی‌ماند جز اینکه در خود فرو روی و غرق در رویای خود به زندگی ادامه دهی...!


... «لنینا تو دلت نمی‌خواد آزاد باشی؟»
«منظورت رو نمی‌فهمم. من که آزادم. آزادم در این که بهترین کیف‌ و گذرانها رو بکنم
. امروزه‌ روز همه خوشبختند.»
برنارد خندید: «"امروزه‌روز همه خوشبختند." ما اینو از سن پنج سالگی به خورد بچه‌ها می‌دیم. اما لنینا، دلت نمی‌خواست آزاد بودی که به یه طریق دیگه خوشبخت باشی؟ مثلاً به طریقه‌ خاص خودت، و نه به روش همه افراد دیگه؟»
لنینا تکرار کرد: «منظورت رو نمی‌فهمم.»...!


برگرفته از کتاب "دنیای قشنگ نو" | آلدوس هاکسلی | مترجم: سعید حمدیان


[عکس: 378016_208.jpg]


آنها فاتح بودند و برای فاتح بودن چیزی لازم نیست جز زور حیوانی، چیزی که داشتنش مایه‌ی فخر و مباهات نیست، چرا که زور و قدرت تو فقط تصادفی است زاییده‌ی ضعف دیگران. آنها به هرچه توانستند چنگ انداختند فقط برای آنکه همه را از آن خود کنند...!


دل تاریکی / جوزف کنراد


[عکس: 378017_659.jpg]


راستش من تصمیم گرفته بودم همه چیز را بگویم . دست خودم نبود که با یک تشر رنگم می پرید و با یک سیلی تنبانم را خیس میکردم این طور بارم آورده بودند که بترسم. از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید...!


... به او غبطه می خوردم . من نگران قضاوت دیگران بودم و او خودش را از بند قضاوت آزاد کرده بود . من با تصویری زندگی میکردم که می خواستم دیگران از من ببینند و او بی تصویر زندگی می کرد...!


... ما ، علاوه بر صفحه ی شطرنج، در صفحه ی روزگار نیز با هم نبرد می کردیم . او مهره ای می راند به نیتی و من هم ، که وانمود می کردم نیتش را نفهمیدم ، به او هدیه ای می دادم زهراگین...!


همنوايی شبانه اركستر چوبها / رضا قاسمی


[عکس: 378018_431.jpg]


چه خنده دار است وقتی متوجه می شویم که مقتول حادثه ی رانندگی - سبقت غیر مجاز - بسیار ثروتمند بود و زن و بچه داشت. اما دلم برای آنهایی می سوزد که بی هیچ نوع ارثیه ای می میرند. بسیار وحشتناک است وقتی کسی از مرگ ما خوشحال نمی شود و فقط مردمی هستند که گریه می کنند...!


... برای اين كه ديگران دوستتان داشته باشند و موفق باشيد ، از خودتان بد بگوييد و تصديق كنيد كه نقايص و عيوب ها و بيماری های دردناكی داريد...!


متاسفيم از ... / دینو بوتزاتی


[عکس: 378019_839.jpg]


بیشتر ما، همه‌ی عمرمثل وزغ زندگی می‌کنیم. آرام و با مهارت می‌نشینیم زیر درخت بارهنگ، تا پشه‌ای، سنجاقکی برِ ما بال بزند. صاف بیاید بنشیند روی زبان ما، تا تو هوا آن را بقاپیم‌ بعد هم ببلعیم‌اش، تمام. به همین ساده‌گی .


اما چقدر چون و چرا دارد که همیشه هم بی‌چون و چرا می‌گذرد. آخر این سنجاقک از کجا آمده بود؟ کجا داشت می‌رفت؟ شاید داشت می‌رفت با دلدارش بال بزند...!


... هی فکر و خیال. حالا یادم می‌آد همه‌ی زندگی‌ام از وقتی که آن اتفاق افتاد، گاه و بی‌گاه زده‌ام در و بیرون. آدمیزاد دلش می‌خواهد یک وقت‌هایی تنها باشد. تنها بودن معنی‌اش این نیست که هیچکس دور و بر آدم نباشد. تنها بودن یعنی اینکه مردم همه غریبه باشند و تو غریب...!


در شهرکی غریب/ شروود آندرسن


[عکس: 378035_420.jpg]


اگر می توانستم بروم، کجا می رفتم ،اگر می توانستم باشم، که می بودم...اگر صدایی داشتم چه می گفتم، که این را می گوید ؟ که می گوید که منم؟ به سادگی جواب دهید...همان غریبه ی همیشگی ست ،که تنها برای اوست که هستم، در قعر نیستی ام ..نیستی مان...فراموشم کن...نادیده ام بگیر...این عاقلانه ترین کار است...این چه صمیمیت نامنتظره ای ست بعد از آن چنان تنهایی، فهمیدنش آسان است، این چیزی ست که او می گوید اما نمی فهمد که من در سر او نیستم! در هیچ کجای تن فرسوده اش هم نیستم! اما من آنجا هستم! برای او آنجا هستم! با او و تمام آشفتگی هایش...می خواهد شکلی داشته باشم! مثل خودش! اما به رغم او من همه جیز هستم! و وقتی حس می کند من از هستی ام تهی ام، می خواهد از هستی او تهی باشم. حقیقت این است که به دنبالم می گردد تا بکشدم! تا من هم مثل او مرده باشم...مرده مثل همه ی زندگان...!




متن هایی برای هیچ/ ساموئل بکت


[عکس: 378036_274.jpg]


ما بیشتر به خاطر کسانی میل داریم در زندگی و کار خود موفق بشویم، که در موفقیت ما شک دارند...!


... باز قادر است بگوید: زن های خوشگل نباید فکر کنند. و من از این که زیبا بودم خجالت می کشیدم، ترجیح می دادم زشت تر باشم ولی حق تفکر
به من داده شود...!


... اشخاص ضعیف قادر نیستند طبیعت خود را تغییر دهند، تنها می توانند در مقابل اخلاق خویش از خود دفاع کنند...!


... ما خودمان را گول می زنیم و تصور می کنیم کسانی را که دوست داریم با دیگران فرق دارند...!


... می‌دانستیم که گاهی اوقات چیز بی‌اهمیت و کوچکی برای نجات یا از بین رفتن ما کافی است، با این حال هرگز در چنین اوقاتی به هم تلفن نکردیم و با طاقت آوردن چنین شب‌ها، زندگی آموختیم. گفتم: درست است اما عاقبت همیشه خسته هستیم، می دانی، دلم می‌خواهد زندگیم را مانند بسته‌ای در دست کس دیگری بگذارم و بگویم: بیا برای من دیگر بس است حالا تو فکرش را بکن...!


دیر یا زود / آلبا دسس پدس


[عکس: 378037_669.jpg]


برخی آدمها هر چقدر که میلشان بیشتر باشد عمل کردن برایشان ناممکنتر میشود. بی اعتمادی به خودشان دست و پایشان را میبندد، ترس از خوش نیامدن از پا درشان میآورد؛ وانگهی، عواطف ژرف به زنان نجیب میمانند: از افشا شدن میترسند و عمری سر به زیر زندگی میکنند...!




تربیت احساسات / از گوستاو فلوبر


[عکس: 378038_422.png]


اگر یک کمی از خودمان بیرون بیاییم شاید بتوانیم اطرافمان،
و دیگران را هم ببینیم
« عزیز من، کلمات خیلی زیبا و در عین حال خیلی تو خالی هستند.
می فهمی چه می خواهم بگویم، بهتر نیست که قضاوتمان را نسبت به
اشخاص، خارج از حدود دنیای مسخره کلمات تنظیم کنیم؟ »
آه، او پیوسته با این فلسفه ها مرا گمراه میکرد. اندیشیدم چه
می خواهد به من بگوید. آیا دوستم دارد؟!...!




بی تفاوت / فروغ فرخزاد


[عکس: 378039_919.jpg]


میتوانی آنقدر نفس نکشی تا بمیری ، ولی مردم همچنان مثل قبل رفتار خواهند کرد...!


تاملات / مارکوس اورلیوس


[عکس: 378040_421.jpg]


من یك روز گرم تابستان، دقیقاً یك سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع كم بعدازظهر عاشق شدم. تلخى ها و زهر هجرى كه چشیدم بارها مرا به این فكر انداخت كه اگر یك دوازدهم یا یك چهاردهم مرداد بود شاید این طور نمى شد...!


... دایی جان حرف ا و را برید :
_ من اگر چیزهایی که از انگلیسا دیدم برای شما بگویم شاخ در می آورید.
در جنگ کازرون وقتی فرمانده ا نگلیسا شمشیرش را انداخت جلو پای من، انگار دیروز بود، گفت آفرین شما با هزارو چهارده نفر در مقابل چند رژیمان انگلیس مقاومت کردید و این در تاریخ جنگها با خط طلایی ثبت میشود ... باور کنید من دهانم باز ماند ... چون روز پیش افرادم را شمرده بودم درست هزارو چها رده نفر بودند
مش قاسم به میان حرف او دوید :
_ هزارو پانزده نفر
_ چرا مزخرف میگویی قاسم خوب یادم هست کلنل انگلیسی گفت هزارو چها رده نفر و اتفاقا درست هزارو چها رده نفر بودیم
_ والله دروغ چرا ؟ تا قبر آ آ .. ما خوب خاطرمان هست ...
_ خفه میشوی قاسم یا نه ؟
_ آخر آقا ما که خلاف عرض نمیکنیم. انگلیسی گفت هزارو چها رده نفر درست هم گفت، شما هم شمرده بودید هزارو پانزده نفر بودیم درست شمرده بودید ...
_ قاسم چرا مهمل میگوئی...!


دائی جان ناپلئون / ایرج پزشکزاد


[عکس: 378041_874.jpg]


از خود گذشتگی بیشتر راه حل افرادی است که در آرزوی عشق سوزان هستند، اما چون توانائی عشق ورزی را از دست داده اند در فدا کردن زندگی خود عالی ترین درجه ی تجربه ی عشق را می بینند...!


داشتن یا بودن / اریک فروم


[عکس: 378042_715.jpg]


انسان اغلب وقتیکه در لحظه اتخاذ تصمیمی قرار دارد, ناگهان دورنمای دیگری در برابر او ظاهر می شود و او را وادار به تفکر می کند، از تفکر درباره این وضع ثانوی خودداری می کند و بدون توجه به آن ندائی که در گوشش می گوید شاید اشتباه کند، خود را در آغوش تصمیم اول می اندازد...!


لایم لایت / چارلی چاپلین


[عکس: 378043_199.jpg]


طبع آدمی طوری است که وقتی میبیند دیگری پولی گزاف و به رایگان دریافت کرد نمیتواند آن را ابراز نکند و خود را مکلف مینماید که بهرکسی میرسد آن موضوع را بگوید و بدین وسیله حسد خود را تسکین بدهد...!


خداوند الموت .حسن صباح / پل آمیر


[عکس: 378044_877.jpg]


خانه‌ی من درب‌ و داغون است. سقف خراب است، مبل‌ها خرابند،
صندلی‌ها خرابند، کف اتاق خراب است، دیوارها خرابند، مستراح خراب است.
با این‌حال در آن زندگی می‌کنیم، چون خانه‌ی من است و از پول هم خبری نیست.
مادرم می‌گوید که جهان سوم حتی همین خانه خراب هم ندارد و ما نباید ناشکری کنیم؛ جهان سوم از ما هم سومی‌تر است...!




" این‌ کتاب مجموعه‌ای است از شصت انشای دبستانی که «مارچلو د اورتا»، آموزگار یکی از دبستان‌های شهرک «آرزانو» طی ده سال و از میان تعداد بیشماری انشا انتخاب کرده است "


در آفریقا همیشه مرداد است / مارچلو دُ اورتا


[عکس: 378045_956.jpg]


آن کس که در آرزوی بهترین چیزاست سر خورده از زندگی پیر می شود ، آن کس که همیشه مهیای بد ترین چیز است زود هنگام پیر می شود، اما آن کس که ایمان دارد جاودانه جوان می ماند...!


...ابراهبم ایمان داشت و برا ی همین زندگی ایمان داشت ، اگر ایمان او تنها برای زندگی اخروی بود بی گمان همه چیز را به دور می افکند ، تا از این جهان که به آن تعلق نداشت بیرون بشتابد...!


...ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می‌شود که عقل پایان می‌یابد...!


ترس و لرز/ سورن کیرکگور




[عکس: 378046_498.jpg]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
ازكتاب: «تائو ت ِ چینگ»
اثر: لائوتسه
هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطاف پذير نيست.
با اين حال براي حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگري *ياراي مقابله با آب را ندارد.
نرمي بر سختي غلبه مي كند و لطافت بر خشونت.
همه اين را مي دانند ولي كمتر كسي به آن عمل مي كند.
انسان، نرم و لطيف زاده مي شود و به هنگام مرگ خشك و سخت مي شود.
گياهان هنگامي كه سر از خاك بيرون مي آورند نرم و انعطاف پذيرند
و به هنگام مرگ خشك و شكننده.
پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده
و هر كه نرم و انعطاف پذير، سرشار از زندگي است.
آرام زندگي كن!
هرگز با طبيعت* يا همجنسان خود ستيزه مكن و گزند را با مهرباني تلافي کن.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
از کتاب شازده کوچولو نوشته ی آنتوان دو سن اگزو پری


روباه گفت:سلام

شازده کوچولو مودبانه گفت:سلام


شازده کوچولو گفت:بیا با من بازی کن. نمی دانی چقدر دلم گرفته است!


روباه گفت: نمی توانم با تو بازی کنم، آخرهنوز کسی مرا اهلی نکرده است.


شازده کوچولو گفت:من دنبال دوست می گردم. اهلی کردن یعنی چه؟


روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ای است,یعنی "علاقه ایجاد کردن..."


-علاقه ایجاد کردن؟


روباه گفت : البته , تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی


مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگر, و من نیازی به تو ندارم تو هم نیازی به من نداری.


من نیز برای تو روباهی هستم شبیه صدها هزار روباه دیگر.


ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد.


تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود...


شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم...گلی هست...


و من گمان میکنم که آن گل مرا اهلی کرده است...


تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد.


من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاها ی دیگر فرق خواهد داشت.


صدای پاها ی دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو


همچون نغمه ی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.بعلاوه,خوب نگاه کن ؛


آن گندمزارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم.


به همین دلیل گندم برای من چیز بی فایده ای است و گندمزار مرا به یاد چیزی نمی اندازد،


و لی این جای تاسف است.


اما تو موهای طلایی داری.وچقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی ؛


چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت.


آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.


روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد.


آخر گفت : بیزحمت...مرا اهلی کن!


شازده کوچولو در جواب گفت:خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.


من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.


روباه گفت هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت.


آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند


آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند,اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد


آدم ها بی دوست و آشنا مانده اند.


تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
لیلی نام تمام دختران زمین است...


خـــــــــــــــدا مشتی خـاک برگرفت. می خواست
لیلی را بسازد،

از خود در او دمید. و
لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.

سالیانی ست که
لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.

زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.


لیلی
نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان.

خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.


آزمونتان تنها همین است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،


نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر.


عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.


و
لیلی کمند خدا را گرفت.

خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.


با من گفتگو کنید.


و
لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.

خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.


و
لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند….!


لیلی زیر درخت انار نشست

درخت انار عاشق شد ، گل داد، سرخ سرخ


گلها انار شد ، داغ داغ هر اناری هزار دانه داشت


دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند


انار کوچک بود دانه ها ترکیدند انار ترک برداشت


خون انار روی دست
لیلی چکید

لیلی
انار ترک خورده را از شاخه چید مجنون به لیلی اش رسید

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود


کافی است انار دلت ترک بخورد…!





لیلی نام تمام دختران زمین است / عرفان نظر آهاری
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
« چــای بــا طــعــم خــدا »

این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟!

باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن

دست هایت:
سینی نقره ی نور
اشک هایم:
استکان های بلور
کــاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کـــاشکی اشـــک مرا می دیدی

خنده هایت قنـد است
چای هم آماده است
چــای بــا طعــم خــدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز
توی فنجان دلم
چایی داغ بریز


« عرفان نظر آهاری »

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
داستان خرس های پاندا به روایت یک سا کسیفونیست که دوسـ ـت دختری در فرانکفورت دارد | ماتئی ویسنی یک


شخصیت های نمایشنامه ی داستان خرس های پاندا،یه زن و یه مرد هستند که نه شب،طبق توافق طرفین،قراره با هم باشن،من از شب دومش خیلی خوشم میاد یه قسمت هاییش را می نویسم:


شب دوم

{ در سایه روشن. شاید پس از معاشقه. پشت به پشت هم روی زمین نشستهاند و سرهای شان را به هم تکیه دادهاند. زن انگور می خورد. مرد سیـ ـگاری خاموش بر لب دارد و فندکی در دست.}


زن : بگو آ.

مرد : آ.
زن : مهربونتر ، آ.
مرد : آ.
زن : آهسته تر ، آ.
مرد : آ.
زن : من یه آی لطیفتر می خوام ، آ.
مرد : آ.
زن : با صدای بلند اما لطیف ، آ.
مرد : آ.
زن : بگو آ ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی هرگز فراموشم نمی کنی.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی خوشگلم.
مرد : آ.
زن : بگو آ، جوری که می خوای اعتراف کنی خیلی خری.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بگی واسه ام می میری.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که می خوای بهم بگی بمون.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی لباسات رو درآر.
مرد : آ.
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای ازم بپرسی چرا دیر اومدی.
مرد : آ.
زن : بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی سلام.
مرد : آ.
زن : بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی خداحافظ.
مرد : آ.
زن : بگو آ، مثل این که ازم بخوای یه چیزی واسه ت بیارم.
مرد : آ.
زن : بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی خوشبختم.
مرد : آ.
زن : بگو آ، مثل این که بخوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.
مرد : آ.
زن : نه، این جوری نه.
مرد : آ.
زن : ببین اگه به حرفم گوش نکنی دیگه بازی نمی کنم.
مرد : آ…
زن : بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی دیگه هیچ وقت نمی خوای من رو ببینی.
مرد : آ…
زن : آهان. حالا خوب شد. حالا بگو آ، یه جوری که انگار می خوای بهم بگی بدون من خیلی بد خوابیدی، که فقط خواب من رو دیدی، و صبح خسته و کوفته بیدار شدی بدون اینکه هیج میلی به زندگی داشته باشی.
مرد : آ…
زن : آهان، بگو آ، انگار می خوای یه چیز خیلی مهم بهم بگی.
مرد : آ.
زن : بگو آ، انگار بخوای بهم بگی که دیگه ازت نخوام بگی آ.
مرد : آ.
زن : بگو آ ، انگار بخوای بهم بگی فقط با آ حرف زدن خیلی عالیه.
مرد : آ.
زن : ازم بخوام که بگم آ.
مرد : آ.
زن : ازم بخواه که آی لطیف بگم.
مرد : آ.
زن : ازم بخواه که آهسته یه آی لطیف بگم.
مرد : آ.
زن : ازم بپرس همون قدر که دوستم داری، دوستت دارم؟
مرد : آ؟
زن : بــهم بگو که دارم دیوونهت می کنم.
مرد : آ.
زن : و اینکه دیگه حوصلهت سر رفته.
مرد : آ.
زن : خب، من قهوه میخوام؟
مرد : آ؟
زن : معلومه که می خوام.
{ مرد بلند می شود و برای زن قهوه میریزد.}

مرد : آ؟

زن : آره ، یه قند کوچولو، مرسی.
مرد : {پاکت سیـ ـگارش را به سوی او می گیرد.} آ؟
زن : نه خودم دارم.
{زن پاکت سیـ ـگارش را در می آورد و سیـ ـگاری از آن بیرون می کشد.}

مرد : {فندکش را به سوی او می گیرد.} آ؟
زن : فعلا نه، مرسی.
مرد : آ؟
زن : نمی دونم… شاید… ترجیح میدم امشب خونه غذا بخوریم.
مرد : آ.
زن : باشه، ولی آخه سسش رو داریم؟
مرد : آ.
زن : پس بریم بیرون.
مرد : آ.
زن : پس همین جا بمونیم.
مرد : آ…
زن : بیا اینجا…
مرد : آ…
زن : تو چشمام نگاه کن.
مرد : آ.
زن : تو دلت یه آ بگو.
مرد : …
زن : مهربونتر.
مرد : …
زن : بلندتر و واضح تر، واسه اینکه بتونم بگیرمش.
مرد : …
زن : حالا یه آ تو دلت بگو، انگار می خوای بهم بگی دوستم داری.
مرد : …
زن : یه بار دیگه.
مرد : …
زن : یه آ تو دلت بگو، انگار می خوای بهم بگی هیچ وقت فراموشم نمی کنی…
مرد : …
زن : یه آ تو دلت بگو، انگار می خوای بگی خوشگلم.
مرد : …
زن : حالا می خوام یه چیزی ازت بپرسم… یه چیز خلی مهم … و می خوام تو دلت بهم جواب بدی. آمادهای ؟
مرد : …
زن : آ؟
مرد : …
زن : …
مرد : …
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
كتاب جادوگر شهر از ( ويكتور فلمينگ )

مترسك :من مغز ندارم تو سرم پر از پوشاله !


دوروتي : اگه مغز نداري پس چه جوري حرف ميزني؟؟


مترسك : نميدونم .... ولي خيلي از آدمها هم هستن
...

كه بدون مغز يه عالمه حرف ميزن!!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
[عکس: eva-luspay-the-rose-of-the-little-prince.jpg]
شازده کوچولوآنتوان دو سنت اگزوپری

شازده کوچولو از گل سرخ پرسید: آدم ها کجان؟
و گل گفت : باد به اینور و آنورشان می برد!
این بی ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده....!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
21 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۱۳-۰۴-۹۶, ۰۷:۱۲ ب.ظ)، v.a.y (۲۵-۱۲-۹۶, ۰۴:۵۶ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۴-۱۰-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، نويد (۱۴-۰۴-۹۶, ۰۲:۳۶ ق.ظ)، faramarzi (۰۷-۰۴-۹۴, ۰۵:۴۷ ق.ظ)، avapars (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۱:۰۵ ب.ظ)، armiti (۰۴-۱۰-۹۴, ۰۱:۲۰ ب.ظ)، صنم بانو (۱۰-۱۲-۹۶, ۰۷:۰۸ ق.ظ)، فائزه 2 (۲۸-۰۹-۹۴, ۰۶:۴۰ ب.ظ)، ثـمین (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۲ ب.ظ)، دخترشب (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۱۹ ق.ظ)، AsαNα (۰۵-۱۱-۹۶, ۰۳:۰۵ ب.ظ)، _AYNAZ_ (۱۴-۱۰-۹۵, ۱۲:۵۵ ق.ظ)، d.ali (۲۱-۰۲-۹۷, ۰۶:۴۲ ب.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۹-۹۶, ۱۰:۵۷ ب.ظ)، •Vida• (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۸:۵۴ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، salina (۱۳-۰۲-۹۶, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، taranomi (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۲۷ ق.ظ)، Raana123 (۱۴-۱۲-۹۷, ۰۱:۳۵ ق.ظ)، arom (۰۱-۰۵-۰, ۰۷:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان