امتیاز موضوع:
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
{ پاراگراف کتاب}
سقف آزادی، رابطه ی مستقیم با قامتِ فکری مردمان دارد؛ در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه میشود.
وقتی سقف کوتاه باشد آدم های بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند، آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند، مردم عوام هم برای بقا آنقدر سرشان را خم میکنند که کوتوله میشوند و سقفها پایین و پایین تر می آیند و مردم بیشتر و بیشتر قوز میکنند تا اینکه کمرشان خم میشود و دیگر نمیتوانند قد راست کنند.


کتاب بیچارگان


فئودور داستایوفسکی

"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. او می پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.


همه اخلاق بد، از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.


فیه ما فیه


مولوی
"مهربانی" مهمترین اصل "انسانیت" است .
اگر کسی از من کمک بخواهد یعنی من هنوز روی
زمین ارزش دارم.
پاسخ
سپاس شده توسط:
در حالی که پرستار مشغول تزریق بود. ورونیکا دوباره پرسید : "چقدر وقت دارم؟"
"بیست و چهار ساعت, شاید کم تر"
ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید. اما توانست بر خودش غلبه کند.
" میخواهم دو خواهش بکنم. اول ,دارویی به من بدهید تزریقی یا هر طور دیگر تا بتوانم بیدار بمانم واز هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم. من خیلی خسته ام اما نمیخواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کرده ام. کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم. "
"و خواهش دوم چیست؟"
می خواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم. همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل می فروشد, صحبت کنم.بار ها از کنار هم رد شده ایم, و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور است.و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!! من که همیشه گرم میپوشیدم, همیشه انقدر از سرما خوردگی می ترسیدم.
خلاصه دکتر،میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم,به هر مردی که خوشم می آید لبخند بزنم,تمام قهوه هایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم.
می خواهم مادرم را ببوسم بگویم دوستش دارم در دامنش گریه کنم بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.احساسات من همیشه بوده اند,فقط پنهان شان می کردم.

پائولو کوئلیو
از كتاب ورونیکا تصمیم میگیرد و بمیرد
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
چرا کتاب خواندنمان نمی آید؟

یعنی اگر به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و... اگر سر به سر تن به کشتن دهیم عمرا" که کتاب بخوانیم.!!!

ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهیتابه ندارد.

چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذ ناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست.

یعنی حاضریم وقتمان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است.
جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له...
اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی یه تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم.

عملا" و علنا" به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم.
آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یاجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا... (هر شهری، محلی) دور دور کرد ، خربودن محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی.

اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.

در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد... کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان.
خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و... مشترک است همین کتاب نخواندن است!
یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند.
شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرتر می شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند!

آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود *ای بوک* را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقص یم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند...
چقدر خوبیم ما

ابراهیم رها
از كتاب چقدرخوبيم ما
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
تمامی ادیان و مبانی اخلاقی دنیا یک چیز می گویند:
"پرهیز گاری را دوست بدارید و از فساد و پلیدی بپرهیزید".
آدم فکر می کند از این ساده تر هیچ چیز وجود ندارد.
اما بیایید و سعی کنید کاری پرهیزگارانه انجام بدهید و از یکی از بدی ها و پلیدی هایتان دست بردارید، سعی کنید.


جوان خام
داستایوفسکی
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
تصور میکنم از آن روزهایی که میرزاصالح شیرازی، اولین ماشین چاپ را در تبریز به کار انداخت، صدها مقاله و کتاب درباره ی علت عقب افتادگی مشرق زمین، بدبختی ایران و ... منتشر شده است اما ایراد و اشکال بزرگی که به این واعظین میتوان گرفت، آن است که صرفا علت این بدبختی ها را دو عامل میدانند
1- رویدادهای تاریخی مانند حمله اعراب به ایران
2- دست شوم خارجی ها

باید پرسید
خب، این وسط نقش خودمان چی ؟
آیا ملت ایران کوتاهی نکردند ؟
آیا ما ایرانیان تقصیری نداشتیم ؟


جامعه شناسی خودمانی
حسن نراقی
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
اگر می شد «توان فراموش کردن» را از انسان گرفت،
او ديگر هيچ ستمی را تحمل نمی کرد؛
هيچ کس به اندازه ی کسی که فراموشی را نپذيرد، تنها نيست...

آنکه به زمان های متفاوتی تعلق دارد، معاصر هيچ کس نيست!


مانس اشپربر
قطره اشکی در اقیانوس
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
براى من تأسف نخوريد، چون لياقت زندگى كردن را دارم و راضى ام.
ناراحت آدم هايى باشيد كه به خودشان مى پيچند و از همه چيز شاكى اند. آنها كه روش زندگى شان را مثل مبلمان خانه دائم عوض مى كنند، همينطور دوستان و رفتارشان را، پريشانى شان دائمى است و به همه كس سرايتش مى دهند، از آنها دورى كنيد. يكى از كلمات كليدى آنها، عشق است!
از آنان كه ادعا دارند هر آنچه مى كنند دستور خداست هم بپرهيزيد، چرا كه نتوانسته اند آنطور كه می‌خواستند زندگى كنند، براى من تأسف نخوريد، چون تنهايم...


چارلز_بوکوفسکی
سوختن در آب غرق شدن در آتش
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
من چیزی از گناه، سر درنمی آورم. و تازه مطمئن نیستم که اعتقادی هم به آن داشته باشم.
شاید کشتنِ ماهی، گناه باشد.
به گمانم گناه بوده، حتّی اگر برای این کشته باشمش که خودم را زنده نگه دارم و شکمِ چند نفرِ دیگر را سیر کنم.
اگر اینجور باشد، هر کاری گناه است.
به فکر گناه نباش.
حالا برای فکر کردن به گناه، خیلی دیر شده.
تازه بعضی از مردم پول می گیرند تا به گناه فکر کنند.
بگذار همان ها به فکرِ گناه باشند.

تو برای این به دنیا آمده ای که ماهیگیر شوی...


ارنست همینگوی
پیرمرد و دریا
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:
واقعاً شوق "زیستن" از کجای فلسفه وجودی انسان بر می آید!!!
محكوم به مرگی يك ساعت پيش از مرگ ميگويد يا می انديشد كه اگر مجبور میشد در بلندی يا بر فراز صخره ای زندگی كند كه آنقدر باريك باشد كه فقط دو پايش به روی آن جا بگيرد و در اطرافش پرتگاه ها، اقيانوس و سياهی ابدی، تنهايی ابدی و توفان ابدی باشد و به اين وضع ناگزير باشد در آن يك ذره فضا تمام عمر، هزار سال برای ابد بايستد، باز هم ترجيح می داد زنده بماند تا اينكه فورا بميرد!
فقط زيستن، زيستن و زيستن... هرطور كه باشد، اما زنده ماندن و زيستن.
عجب حقيقتی!
خداوندا! چه حقيقتی!
چه پست است انسان!


جنايات و مكافات
داستایوفسکی
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
21 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۱۳-۰۴-۹۶, ۰۷:۱۲ ب.ظ)، v.a.y (۲۵-۱۲-۹۶, ۰۴:۵۶ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۴-۱۰-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، نويد (۱۴-۰۴-۹۶, ۰۲:۳۶ ق.ظ)، faramarzi (۰۷-۰۴-۹۴, ۰۵:۴۷ ق.ظ)، avapars (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۱:۰۵ ب.ظ)، armiti (۰۴-۱۰-۹۴, ۰۱:۲۰ ب.ظ)، صنم بانو (۱۰-۱۲-۹۶, ۰۷:۰۸ ق.ظ)، فائزه 2 (۲۸-۰۹-۹۴, ۰۶:۴۰ ب.ظ)، ثـمین (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۲ ب.ظ)، دخترشب (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۱۹ ق.ظ)، AsαNα (۰۵-۱۱-۹۶, ۰۳:۰۵ ب.ظ)، _AYNAZ_ (۱۴-۱۰-۹۵, ۱۲:۵۵ ق.ظ)، d.ali (۲۱-۰۲-۹۷, ۰۶:۴۲ ب.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۹-۹۶, ۱۰:۵۷ ب.ظ)، •Vida• (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۸:۵۴ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، salina (۱۳-۰۲-۹۶, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، taranomi (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۲۷ ق.ظ)، Raana123 (۱۴-۱۲-۹۷, ۰۱:۳۵ ق.ظ)، arom (۰۱-۰۵-۰, ۰۷:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان