ارسالها: 339
موضوعها: 125
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۱
اعتبار:
52
سپاسها: 509
749 سپاس گرفتهشده در 331 ارسال
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.او سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
ارسالها: 3,713
موضوعها: 3,477
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
2,051
سپاسها: 3411
11876 سپاس گرفتهشده در 6924 ارسال
واقعا که هیچ اتفاقی بی حکمت نیست
.xcvk..xcvk.
ارسالها: 31
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۱
اعتبار:
29
سپاسها: 96
50 سپاس گرفتهشده در 33 ارسال
۳۰-۰۹-۹۱، ۰۹:۰۷ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۳۰-۰۹-۹۱، ۰۹:۰۸ ب.ظ توسط star78.)
زیبا بود
نباید شیشه را با سنگ بازی داد!
نباید مست را در حال مستی دست قاضی داد!
نباید بی تفاوت چتر ماتم را به دست خیس باران داد!
کبوترها که جز پرواز آزادی نمی خواهند!
نباید در حصار میله ها با دانه ای گندم به او تعلیم ماندن داد!
ارسالها: 657
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
98
سپاسها: 1801
758 سپاس گرفتهشده در 463 ارسال
نه صبوریم و نه از حکمت ها مطلع ... فقط همیشه شاکی .... خودمو می گم ...
باران حضورت
که ببارد
تنهایی ام خشکسالی اش
را تعطیل می کند
به حرمت
قطراتی از جنس تو ...
ارسالها: 25,119
موضوعها: 4,709
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
22,950
سپاسها: 16818
23570 سپاس گرفتهشده در 9860 ارسال
این داستان ادامه هم داشت هاااا!!!
بعدش همون لحظه مار اومد و گفت من بچه هام گرسنه بودن و میخواستم با خوردن اون گنجشک بچه هامو سیر کنم که وقتی گنجشک رو نخوردم بچه های منم از گشنگی مردن
مار به خدا گفت گناه من چی بود که باید بچه هام از گرسنگی میمردن !!!!
اونقدری که یادم میادخیلی بیشتر از این بود
بعدش بچه مار اومده بود که گفت گناه من چی بود که در دنیا باید به این زودی عمرم تموم میشد .....
و همینجور ادامه داشت ...
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
ارسالها: 2,392
موضوعها: 1,424
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۱
اعتبار:
395
سپاسها: 534
2213 سپاس گرفتهشده در 1240 ارسال
روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . "
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست ."
گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این طوفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند .
خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . "
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .
خدا گفت : " و چه بسیار بلا ها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی . "
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد .
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
ارسالها: 25,119
موضوعها: 4,709
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
22,950
سپاسها: 16818
23570 سپاس گرفتهشده در 9860 ارسال
۲۰-۰۲-۹۲، ۱۲:۴۱ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۲۰-۰۲-۹۲، ۱۲:۴۸ ب.ظ توسط admin.)
خدا كنه هممون بي چون چرا حكمت هاي خدارو بپذيريم
به نام خدایی که به گل ، خندیدن آموخت . . .
ارسالها: 12,308
موضوعها: 444
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
2,767
سپاسها: 5730
6109 سپاس گرفتهشده در 5296 ارسال
حیف که بدون اینکه بدونیم حکمت چیه اعتراض میکنیم
من خدایی دارم که دست گیـــر است نه مچ گیــــر ............