امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یک روز سادیسمی | فردین توسلیان
#1
ساعت شش صبح به نیت دانشگاه با صدای گوش خراش ساعت شماته دار قدیمیت بلند میشی.بلافاصله ساعت رو روی شش و ده دقیقه تنظیم می کنی. به دوسـ ـت دخترت که قطعا خوابه ۳ تا میس کال پشت هم میندازی. دست و صورتتو میشوری و یه چیزی شبیه صبحونه آماده می کنی. صدای گوش خراش ساعت بلند میشه و تو مشغول خوردن میشی. لباس هاتو میپوشی و میزنی بیرون. حدس میزنی چیزی رو جا گذاشتی! برمیگردی و نزدیک پنج دقیقه دستتو میذاری روی زنگ در تا باز کنن. متوجه میشی حدست اشتباه بوده! از سر خیابون سوار تاکسی میشی. راننده پشت سر سه نفر قبلی سر ِ پول خورد غرغر میکنه.موقع پیاده شدن کل جیباتو میگردی و یه پنج هزار تومنی میدی به راننده. سوار سرویس دانشگاه میشی. صندلیتو تا آخرین حد ممکن خم میکنی و تو بیشتر طول مسیر به صندلی جلوییت تکیه میدی. یک دقیقه مونده به مقصد صندلی رو بصورت نرمال در میاری. موقع پیاده شدن فقط به شاگرد راننده میگی “خسته نباشید”. جلوی در دانشگاه درست رو به روی حراست یه نخ سیـ ـگار میکشی. وارد کلاس میشی و برای هفت نفر تو ردیف اول جا میگیری.ا ز دوستان به اضافه ی هر قیافه ای که خوشت اومد دعوت میکنی اونجا بشینن. هنگام ورود استاد به ردیف آخر نقل مکان میکنی.جزوه ی خانمی که جلوت نشسته رو میگیری و با نگاه منزجر کننده ای به بغل دستیت نشون میدی و بعد برش میگردونی. از استاد اجازه ی خروج میگیری اما از جات تکون نمیخوری. وقتی استاد میگه “همه دقت کنن” بلند میشی و از کلاس خارج میشی. تایم ناهار سر میز سلف حالت اسهال استفراغ دیشبتو با تمام جزئیات برای بچه ها توضیح میدی. موقع خروج از دانشگاه از همون حراست صبحی میپرسی “سیـ ـگار داری”؟ داخل سرویس زانو هاتو به صندلی جلویی تکیه میدی و می خوابی. در حین خواب مدام به سمت بغل دستیت خم میشی طوری که موهات داخل چشمش بره.یه تاکسی میگیری تا سری به شرکت بزنی. داخل تاکسی با راننده بحث سیاسی-اجتماعی رو شروع میکنی اما وقتی نوبت حرف های راننده میشه با موبایلت به دوسـ ـت دخترت زنگ میزنی و بابت صبح معذرت میخوای. زنگ در شرکت رو میزنی و میگی پیک هستی و چک برگشتی آوردی. هنگام پیاده شدن از آسانسور دکمه ی همه ی طبقات رو فشار میدی.وارد شرکت میشی و در پاسخ سوال همکارا میگی که پیک رو دم در دیدی و اشتباهی آومده بود. روی یه طرح فرس ماژور که مدیر عامل براش له له میزنه کار میکنی. از آبدارچی تقاضای چایی میکنی و وقتی میاره میگی میل نداری. در جواب یکی از همکارات بابت نظر خواهی میگی خیلی از فلان کارت بهتر شده.بعدا معلوم میشه اون کار برای همکار بغل دستیت بوده. وقتی آبدارچی داره میره خونش ازش میخوای یه چایی داغ برات بیاره. موقع رفتن سیستم رو خاموش میکنی و با حالت دپرس و گرفته ای میگی “ای وای…یادم رفت سیوش کنم ” و تو چشم مدیر عامل زل می زنی. از شرکت میزنی بیرون. موقع خروج از آسانسور درو تا آخرین جای ممکن باز میکنی تا دیگه بسته نشه. برای رفتن به خونه سوار اتوبوس میشی. از یه پیرمرد مهربون تقاضای بلیت میکنی و یه هزار تومنی بهش میدی. اصرار میکنی که حتما باید بیست تومن پول بلیطو بگیره. وارد خونه میشی و به شدت اظهار گرسنگی میکنی. سر سفره یادت میفته که بیرون شام خوردی. از تلفن خونه زنگ میزنی به دوسـ ـت دخترت و بهش میگی به موبلیلت زنگ بزنه. نزدیک یک ساعت حرف میزنین و وسطش دو سه بار پشت کال ویتینگ نگهش میداری.اه ه ه ه ه …حوصلم سر رفت! قبل از خواب با داد و هوار مادرتو صدا میکنی و وقتی اومد بهش میگی “شب به خیر”.میخوابی . نصفه شب یادت میفته که زنگ ساعتو تنظیم نکردی. اول نزدیک پنج دقیقه زنگ گوش خراش ساعتو تست میکنی و بعد روی شش تنظیم میکنی و میخوابی.
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Bug يك روز كنار دريا !! صنم بانو 2 95 ۱۶-۰۷-۹۶، ۰۴:۱۵ ب.ظ
آخرین ارسال: d.ali
  فاجعه ی روز مادر از اونجا شروع شد که.. AsαNα 0 179 ۱۷-۰۸-۹۵، ۰۸:۵۳ ب.ظ
آخرین ارسال: AsαNα
  خرید بستنی در یک روز گرم تابستان | داستان کوتاه ملکه برفی 0 251 ۰۵-۰۵-۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ
آخرین ارسال: ملکه برفی

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان