ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار| فخرالدین عراقی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان

جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان

دست و پایی میزدم، تا بود جان

شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان


شد دل بیچاره از دست وفات

زیر پای هجر پست، اکنون تو دان


رفت عمری که آمدی کاری ز من

چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان


نیک نومیدم ز امید بهی

حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان


از گل شادی ندیدم رنگ و بوی

خار غم در جان شکست، اکنون تو دان


چون عراقی را ندادی ره به خود

گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم

وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم

وز آب دیده سینه تفسیده تر کنیم


در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم

خاکستر جهان همه بر فرق سر کنیم


نعره ز جان زنیم، همه روز تا به شب

ناله ز درد دل همه شب تا سحر کنیم


تا چند چاشت ما همه از خوان غم بود؟

تا کی وجوه شام ز خون جگر کنیم؟


آهی برآوریم، سحرگه، ز سوز دل

زین بخت خفته را دمی از خواب برکنیم


زاری کنان به درگه دلدار خود رویم

نعره زنان به پیش سرایش گذر کنیم


باشد که یک نفس نظری سوی ما کند

دزدیده آن نفس به رخ او نظر کنیم


آن لحظه از عراقی، باشد که وارهیم

گر زو رها شویم، سخن مختصر کنیم
اندرین ره هر که او یکتا شود

گنج معنی در دلش پیدا شود

جز جمال خود نبیند در جهان

اندرین ره هر که او بینا شود


قطره کز دریا برون آید همی

چون سوی دریا شود دریا شود


گر صفات خود کند یکباره محو

در مقامات بقا یکتا شود


هر که دل بر نیستی خود نهاد

در حریم هستی، او تنها شود


از مسما هر که یابد بهره ای

فارغ و آسوده از اسما شود


ور کند گم صورت هستی خویش

صورت او جملگی معنی شود


ور نهنگ لاخورش زو طعمه ساخت

زنده جاوید در الا شود


صورتت چون شد حجاب راه تو

محو کن، تا سیرتت زیبا شود


گر از این منزل برون رفتی، یقین

دان که منزلگاهت او ادنی شود


ما به جانان زنده ایم، از جان بری

تا ابد هرگز کسی چون ما شود؟


هر که آنجا مقصد و مقصود یافت

در دو عالم والی والا شود


هر که را دل راز دار عشق شد

کی دلش مایل سوی صحرا شود؟


هم به بالا در رسد بی عقل و دین

گر عراقی محو اندر لا شود
آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟

یا سرشته آب حیوان با شکر؟

نی خطا گفتم: کجا لذت دهد

آب حیوان پیش آن لب یا شکر؟


کس نگوید نوش جانها را نبات

کس نخواند جان شیرین را شکر


لعل تو شکر توان گفت، ار بود

کوثر و تسنیم جان افزا شکر


قوت جان است و حیات جاودان

نیست یار لعل تو تنها شکر


ای به رشک از لعل تو آب حیات

وی خجل زان لعل شکرخا شکر


وامق ار دیدی لب شیرین تو

خود نجستی از لب عذرا شکر


نام تو تا بر زبان ما گذشت

میگدازد در دهان ما شکر


از لب و دندان تو در حیرتم

تا گهر چون میکند پیدا شکر؟


تا دهانت شکرستان گشت و لب

در جهان تنگ است چون دلها شکر


من چرا سودایی لعلت شدم

از مزاج ار میبرد سودا شکر؟


گرد لعل تو همی گردد نبات

نی، طمع دارد از آن لبها شکر


گرد بر گرد لب شیرین تو

طوطیان بین جمله سر تا پا شکر


لعل و گفتار تو با هم در خور است

باشد آری نایب حلوا شکر


طبع من شیرین شد از یاد لبت

ای عجب، چون میشود دریا شکر؟


لفظ شیرین عراقی چون لبت

می فشاند در سخن هر جا شکر
دو اسبه پیک نظر میدوانم از چپ و راست

به جست و جوی نگاری، که نور دیده ماست

مرا، که جز رخ او در نظر نمی آید

دو دیده از هوس روی او پر آب چراست؟


چو غرق آب حیاتم چه آب میجویم؟

چو با من است نگارم چه میدوم چپ و راست؟


نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم

نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست


به نور طلعت تو یافتم وجود تو را

به آفتاب توان دید که آفتاب کجاست؟


ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن

که آفتاب رخت در همه جهان پیداست


به قامت خوش خوبان نگاه میکردم

لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست


شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد

ازین سپس کشش من همه سوی بالاست


شگفت نیست که در بند زلف توست دلم

که هرکجا که دلی هست اندر آن سوداست


به غمزه گر نر بودی دل همه عالم

ز عشق تو دل جمله جهان چرا شیداست؟


وگر جمال تو با عاشقان کرشمه نکرد

ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟


ور از جهان سخن سر تو برون افتاد

سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست


ندید چشم عراقی تو را، چنان که تویی

از آن که در نظرش جمله کاینات هباست
جانا، نظری که ناتوانم

بخشا، که به لب رسید جانم

دریاب، که نیک دردمندم

بشتاب، که سخت ناتوانم


من خسته که روی تو نبینم

آخر به چه روی زنده مانم؟


گفتی که: بمردی از غم ما

تعجیل مکن که اندر آنم


اینک به در تو آمدم باز

تا بر سر کوت جان فشانم


افسوس بود که بهر جانی

از خاک در تو بازمانم


مردن به از آن که زیست باید

بیدوست به کام دشمنانم


چه سود مرا ز زندگانی

چون از پی سود در زیانم؟


از راحت این جهان ندارم

جز درد دلی کزو به جانم


بنهادم پای بر سر جان

زان دستخوش غم جهانم


کاریم فتاده است مشکل

بیرون شد کار میندانم


درمانده شدم، که از عراقی

خود را به چه حیله وارهانم؟
چنین که غمزه تو خون خلق میریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

فتور غمزه تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی خیزد


ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد


فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد

فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟


مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم

که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد


تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد

رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد


اگر چه خون عراقی بریزی از دیده

به خاک پای تو کز عشق تو نپرهیزد
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه میتپد از آرزوی تو؟


از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

بنمای رخ، که جان بدهم پیش روی تو


حال دل ضعیف چنین زار کی شدی؟

گر یافتی نسیم گلستان کوی تو


در راه جست و جوی تو هر جانبی دوید

در ره بماند و راه نیاورد سوی تو


از لطف تو سزد که کنون دست گیریش

چون بازمانده، گمشده در جست و جوی تو
بازم از غصه جگر خون کرده ای

چشمم از خونابه جیحون کرده ای

کارم از محنت به جان آورده ای

جانم از تیمار و غم خون کرده ای


خود همیشه کرده ای بر من ستم

آن نه بیدادی است کاکنون کرده ای


زیبد ار خاک درت بر سر کنم

کز سرایم خوار بیرون کرده ای


از من مسکین چه پرسی حال من؟

حالم از خود پرس: تا چون کرده ای؟


هر زمان بهر دل مجروح من

مرهمی از درد معجون کرده ای


چون نگریم زار؟ چون دانم که تو

با عراقی دل دگرگون کرده ای
همی گردم به گرد هر سرایی

نمی یابم نشان دوست جایی

وگر یابم دمی بوی وصالش

نیابم نیز آن دم را بقایی


وگر یک دم به وصلش خوش بر آرم

گمارد در نفس بر من بلایی


وگر از عشق جانم بر لب آید

نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟


چنان تنگ آمدم از غم که در وی

نیابی خوشدلی را جایگایی


عجب زین محنت و رنج فراوان

که چون میباشد اندر تنگنایی؟


ازین دریای بی پایان خون خوار

برون شد کی توان بی آشنایی؟


مشامم تا ازو بویی نیابد

نیابد جان بیمارم شفایی


مرا یاری است، گر خونم بریزد

نیارم خواست از وی خون بهایی


غمش گوید مرا: جان در میان نه

ازین خوش تر شنیدی ماجرایی؟
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8