ایران رمان

کارخاصی نمیکنم
یکوچولو ها فقط یکوچولوی خعیلی کم اذیتش میکنم

باهاش افطاری می خورم

شام خودمو دعوت میکنم خونه اش.خخخ

ميرم زنگ خونشو ميزنم و در ميرم

میزارم خوش باشه با دیوونگیاش.خخخ

ميرم شيشه هاى خونشو براش ميارم پايين تا از خود گذشتگى يادش بره.خخخ

نمیتونی خو.خخخ
هم دیوارای حیاط بلنده هم خونه تا دروازه فاصله اش زیاده
میزارم تلاششو بکنه ارزو به دل نمونه.خخخ

وقتى خوابه ميرم خونش واسه دزدى.

با چماقمم يکى مى کوبم تو ملاجش تو خواب

یخ میندازم تو لباسش.خخخ

انگشتمو مى کنم تو چشمش.