ایران رمان

خخخخگناه دارم بابا مگه جنگه
من خيلي دختر خوبيم به جون خاك باغچمون
مث اينكه همسايه خطرناكيه يه مدت دخمل خوبي ميشم كه سالم بمونم درهمسايگيشمسالمت اميز زندگيمونو ميكنيم

نه :|
آره فک کنم یه خوب شمایی یکی من :)))
حالا این ماه رمضون بگذره.. بد ببینم چیکار میکنم :|

خداخيرت بده يه تخفيفي بده مشتري شيم
توعالم همسايگي جاي دوري نميره

میرم خونشون خودموبه کلی شام دعوت میکنم

هیچی معمولی مثل الان

چكار دارم بكنم؟همسايه به خوبي من گير نمياد كه
هرازچندگاهي ميرم خونشون حوصلم سرنره اونجا يهو يه اتفاقاييم افتاد مثلا بالشش پراش دربياد كه اصن من چكارم پرها نامرغوب شدن

باهاش دوست میشمو ....

نمیدونم باید تو موقعیتش قرار بگیرم

میرم لپ بچتو گاز میگیرم خخخ