ایران رمان

ببينمش سلام ميكنم

(۱۸-۰۳-۹۵، ۰۹:۵۶ ب.ظ)آیداموسوی نوشته: [ -> ]جاسوسیشو می کنم

من مشكوكم ؟!!

درجواب ایدا..
باهاش دوست میشم دوتای جاسوسی کنیم..‌
شایدم تونستیم باهم تو نیروی انتظامی کار پیدا کنیم...
البته برای من اولویت اول نقشه کشی معماری..

نذرى ميبرم و نميذارم جاسوسيمو بكنه

(۱۸-۰۳-۹۵، ۱۰:۰۸ ب.ظ)نويد نوشته: [ -> ]نذرى ميبرم و نميذارم جاسوسيمو بكنه

نذری رومیگرم و میخورم..
ولی مگه دست خودتونه..
دوثانیه کل بیوگرافیتونو میفهمم..
بله..همچین جاسوسای هستیم ما..

احساس میکنم اون زمان منوتو بی تفاوت به هم نگاه میکنیم وبدون هیچ حرفی میریم پی کارخودمون!احساسم میگه هااااا

(۱۸-۰۳-۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ)hanane نوشته: [ -> ]

(۱۸-۰۳-۹۵، ۱۰:۰۸ ب.ظ)نويد نوشته: [ -> ]نذرى ميبرم و نميذارم جاسوسيمو بكنه

نذری رومیگرم و میخورم..
ولی مگه دست خودتونه..
دوثانیه کل بیوگرافیتونو میفهمم..
بله..همچین جاسوسای هستیم ما..

اونو كه عمرا بفهميد
فهميديد هم مهم نيست
قبلش فكرشو كردم
نذرى كه خورديو ٢٤ ساعت آخر حافظتونو حذف ميكنه

(۲۹-۰۳-۴۹، ۰۶:۵۰ ب.ظ)نويدبل' نوشته: [ -> ]

(۱۸-۰۳-۹۵، ۱۰:۱۱ ب.ظ)hanane نوشته: [ -> ]

(۱۸-۰۳-۹۵، ۱۰:۰۸ ب.ظ)نويد نوشته: [ -> ]نذرى ميبرم و نميذارم جاسوسيمو بكنه

نذری رومیگرم و میخورم..
ولی مگه دست خودتونه..
دوثانیه کل بیوگرافیتونو میفهمم..
بله..همچین جاسوسای هستیم ما..

اونو كه عمرا بفهميد
فهميديد هم مهم نيست
قبلش فكرشو كردم
نذرى كه خورديو ٢٤ ساعت آخر حافظتونو حذف ميكنه

اصلا که اینطور شد ..
نه نذریو میگیرم..نه درو باز میکنم..
شاید خونمونم عوض کردم...
تازه الانم یک چیزای فهمیدم..بله.