ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دفتر اشعار بیژن جلالی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28
مي ترسم زير بار دست نوشته ی
شعرهايم
خفه شوم
ولي خوشبختانه دماغ درازي
دارم
براي نفس كشيدن
سرّ كودك را
گريزان مي بينم
كودك شعر
كودك اميد
كودك روشنايي
شعر مخاطب من است
شعر دشمن من است
يا دوست من است
من شبها بيدار مي مانم
گويا براي خواندن كتابي است
كه خود نمي دانم چيست
خدايان تا لب گور
همراهم خواهند آمد
و آنگاه مرا رها خواهند كرد
تا در تاريكي ها سرنگون شوم
و فقط فرياد خود را بشنوم
هر بار كه از سر پل صراط
گذشته ام
فريادها شنيده ام
و چهره هايي ديده ام
كه آرزوي سعادت
در من خاموش شده است
مرگ چراغي است
با نور سياه
كه زندگي من را
روشن مي كند
به حرف اصلي شعرم
رسيده ام
يعني به مرگ
و شعرم را در پاي آن
به خاك مي سپارم
سنگ
اي دوست من
اي يادگار سالها تنهايي
سنگ
اي سكوت هميشگي روح من
كه ديگر هيچ صدايي
تنهايي و سكوت ما را نخواهند شكست
دوستي را برگزيده ام
كه مي پندارم زيباست
با قدي كشيده و سياه پوش
دوستي را برگزيده ام
براي رفتن به سفري دور
كه با بزرگواري به انتظارم
ايستاده است
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28