ایران رمان

نسخه‌ی کامل: ☻ داستان با سه کلمه ! ☻
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم میداد
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها ....
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها می رفتیم ومن ته دلم
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها می رفتیم و من از ته دلم آرزوی همچین روزی رو
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها می رفتیم و من از ته دلم آرزوی همچین روزی رو داشتم . ولی نمیدونم چرا ...
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها می رفتیم و من از ته دلم آرزوی همچین روزی رو داشتم . ولی نمیدونم چرا ... یه کم میترسیدم
امروزم مثله همیشه دلم عجیب گرفته بود یهو به فکرم رسیددفترچه خاطراتمو بردارم و خاطرات
شیرین روزهای خوش با تو بودن رو مرور کنم روی تخت دراز کشید م ودفترخاطراتمو بازکردم
ازهمون صفحه ی اول شروع کردم به خوندن ورق پاره های تلخی که اشک را مهمان چشمان به رنگ دریایم کردند. اون روزها محمد
برایم حکم دلدادگی داشت ، روزهایی که مثل رویا گذشت ، رویاهایی گاه تلخ و گاه شیرین ..
خوب یادمه که اون روز با هم قرار داشتیم مثل همیشه خوش تیپ بود. همیشه از راه رفتن با غرور لذت میبرد .
با شنیدن صدای بوق نگاهم رو با شرم وصل نگاهش انداختم
کیفم رو برداشتم و خواستم برم که اسممو صدا زد ، دلارام هر چیز که فکر میکنی لازمه بردار شاید طوری شد که شب مجبور شدیم بمونیم . فردا جمعه ست و جاده ها ترافیکه ، اصلا معلوم نمیکنه که چطوری باشه .سرمو تکون دادم و قدم تند کرده به سمت اتاقم رفتم و از توی کشوی میز تحریر دفترچه یادداشت خاطراتمو برداشتم و از توی کمدم دوربین عکاسی و چند دست لباس راحتی برداشتم و به سمت ِ باهم بودنی خاطره انگیز راهی شدم. یهو یادم اومد که لپ تاپمو بر نداشتم با سرعت رفتم سمت اتاق و کیف لپ تاپمو از زیر تخت کشیدم بیرون ، نگاهم به رژلب کالباسی افتاد و برش داشتم ، لبخند خبیثی زدم و به سرعت از اتاق خارج شدم ، دلم ناآروم بود ، کاش مامان بود و با حرفای عاقلانه ش یکم تسکینم می داد . اولین سفری بود که با هم تنها می رفتیم و من از ته دلم آرزوی همچین روزی رو داشتم . ولی نمیدونم چرا یه کم میترسیدم . محمد مثل همیشه
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18