امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
فراموش نمی شوند...
#1
به نام زیباترین
حالم بد بود.خیلی...هی طول پذیرایی 12 متری رو می رفتم ومی اومدم...هی می رفتم توی آشپزخونه وعصبی لگد بی جونی به قابلمه های کثیف کنار دیوار می زدم واز پنجره سرک می کشیدم تو خیابون ومنتظر بودم.
هی زیر لب غر می زدم پس کی میاد این مرتیکه ی عوضی؟؟
پوزخندی اومد کنج لبم...عشق زمان حماقتم،حالا شده بود مرتیکه ی عوضی! باز هم پوزخند! مگه حالااز زمان حماقتم گذشته؟!
عصبی دوباره پرده ی توری چرک رو کنار زدم ونگاهم رو کشیدم به خیابون ودوباره دهنم به فحش وبدوبیراه باز شد.صدای بچه که بلند شد،عصبی تر شدم! داد زدم خفه شو!
اما صدای ونگ ونگ بچه دوباره تکرار می شد قاطی کردم..رفتم وبه بچه ی بی جونی که کنار اتاق بود لگدی زدم و بلند داد زدم:خفه شو دیگه...لال شو!!خسته م کردی دیگه...
و صدای جیغ بلندش به صدای گریه اش اضافه شد.اومدم دوباره بزنمش که پشیمون شدم.می دونستم حالم بده دارم سر این خالی می کنم.هرچند زیاد هم مهم نبود.این هم بچه ی همون مرتیکه ی عوضی بود! بی توجه به صدای ونگ ونگش بلند شدم ودوباره رفتم سمت پنجره! عصبی از هی کنار زدن پرده با حرص پارچه ی پوسیده ی کثیف رو چنگ زدم...اینقدر کهنه بود که خیلی راحت جر خورد وانداختمش دور ونگاه کردم به کوچه...
بار چندم بود که کنار این پنجره ی لعنتی با حال خراب ونذار ودرد داشتم به خودم واین زندگی لعنت می فرستادم؟بار چندم بود که بچه داشت به خاطر خماری مادرش کتک می خورد؟ بار چندم بود؟؟ حسابش از دستم در رفته بود. دوباره صدای گریه ی بچه عصبیم کرد.دست خودم نبود.هجوم بردم طرفش وبدون هیچ کنترلی روی بدنم،شروع کردم به کتک زدنش!
وقتی خسته شدم ونفس نفس زنون افتادم کنار دیوار تازه درست نگاهش کردم.توی دلم گفتم:چقدر شبیه اون عوضیه! به خاطر چنگی که به صورتش زده بودم لپ صورتیش،خونی وقرمز شده بود اما من اونقدر درد داشتم که مادری یادم رفته بود.در که باز شد،اومد تو وداد زد: دوباره که این بچه داره ونگ می زنه؟!
حالش خوب بود.خودش رو ساخته بود.وقتی من اینجا داشتم از خماری می مردم اون با رفیقاش داشت از نشئگی اش حض می برد. با حرص گفتم: دوباره نشستی با رفیقات؟! من حالم بده دوباره تو با رفیقات نشستی سر بساط؟! می میری صبر کنی بیای اینجا باهم بکشیم؟! جلو اومد ونگاهی به بچه انداخت وصورت خونیش رو که دید داد زد:خفه شو. دوباره دو دقیقه خمار شدی نتونستی خودت رو نگه داری؟ افتادی به جون این بچه؟؟
و لگد محکمی به شکمم زد.با درد وبی توجه به کتکی که خورده بودم گفتم:آوردی؟
بسته ی کوچیکی که بلورهای بهم ریخته اش،زندگیم رو بهم ریخته بود رو به دستم داد.سریع از دستش چنگ زدم وبا خوشحالی مشغول شدم. داشتم آروم می شدم.بچه رو که ساکت کرد گفت: غذا چی داریم؟؟
با انزجار نگاه به چهره ی سیاه وکدرش کردم. با صدایی که به خاطر نشئه بودنم عوض شده بود گفتم: کوفت...!
همونطور که بلند می شد،دوباره لگد زد!درد داشت ولی برام مهم نبود.دیگه تو حال خودم نبودم.دیگه از این جا به بعد، زندگی نکبتی من و این بچه ی بدبخت تر از من و عشق زمان حماقتم نبود. فقط توهم بود...
توی آشپزخونه چرخی زد ووقتی با یخچال خالی مواجه شد اومد طرف من و همه ی عصبانیتش رو خالی کرد سر من...مشت هایی که به بدنم می خورد،دلیلش فقط این بود که همه ی پول کمی که در می آورد رو خرج مواد من وخودش می کرد! دلیل این مشت ها فقط بدبختی بود...
صدای در خونه ،صدای جیغ وداد من وفحش های اون عوضی رو خاموش کرد.از اون مشت ها ولگدها نجاتم داد. وقتی اون عوضی در رو باز کرد، با مشتی که توی صورتش خورد پرت شد تو خونه!
انگار دوباره داشتم توهم می زدم. داشتم پدرم رو می دیدم که اومده و داره من رو از دست این کسی که اسمش شوهر بود و معتادم کرده بود نجات می ده.
اما توهم نبود.وقتی پدرم من وبچه مو برد خونه ی خودش،وقتی بردم کمپ واسه ترک اعتیاد فهمیدم توهم نیست...اون چیزی که توهم بود، چیزی بود که من توی پونزده سالگی اسمش رو گذاشتم عشق و به خاطرش تو روی پدرم ایستادم...توهم این بود که من فکر می کردم پدرم اشتباه فکر میکنه.توهم این بود که فکر می کردم با مردی که پدرم تائیدش نمی کنه می تونم خوشبخت بشم. محبت پدرم، این که هنوز دوستم داشت،هنوز دنبال من بود تا کمکم کنه توهم نبود حتی اون موقع که نشئه ی شیشه بودم!
فقط یه چیز فهمیدم...پدرها فراموش نمی شوند..
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  و هیچ نمی توان گفت d.ali 0 121 ۱۰-۰۱-۹۸، ۱۱:۴۶ ق.ظ
آخرین ارسال: d.ali
  فقط مُرده ها نمی تونند سپاسگزار باشند . !!Tina!! 2 84 ۱۸-۰۸-۹۶، ۰۲:۲۱ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
Bug فراموش نکنیم از کجا آمده ایم !! صنم بانو 2 180 ۰۹-۰۸-۹۶، ۰۴:۱۱ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان