در نیمه دوم دهه 70 و پس از دوم خرداد که خبرها و تحلیلها نوید اصلاحات را در سپهر سیاسی میدادند بنا بود آسمانی روشن و آفتابی مطابق با قانون اساسی در افق توسعه سیاسی کشور گشوده شود.
روزنامه آسمان آبی - محمد بیات: در نیمه دوم دهه 70 و پس از دوم خرداد که خبرها و تحلیلها نوید اصلاحات را در سپهر سیاسی میدادند بنا بود آسمانی روشن و آفتابی مطابق با قانون اساسی در افق توسعه سیاسی کشور گشوده شود. روی زمین هم بدنه اجتماعی مطالبات فرهنگی خود را نه در کف خیابانها که در فضای مسقف کافیشاپها و در نقاط پراکندهای از مرکز شهر تهران، در شعاع میدان«هفتم تیر» تا «میدان انقلاب»، میجست؛ محدودهای که میشد در کافیشاپهایی نشست که بر تثلیثی از سه پرتره از سه مرد با موهای جوگندمی استوار بود؛ سمیوئل بکت، دیوید لینچ و جیم جارموش؛ مردانی ساده با آثاری غریب؛ ترکیبی کامل که با سس «پست مدرنیسم» خواه ناخواه پرمشتریترین سالاد اغلب کافیشاپهای مرکز تهران بود. از فرط نوشیدن چای و دودکردن، خاکستری دود ابر آسمان کافیشاپها بود.
جارموش یک روایت بومی
جیم جارموش از لینچ و بکت جوانتر و بهقول حاضران کولتر و باحالتر بود، اما در خستگی پرجاذبهاش برای تمامی کافیشاپنشینان پاتوقهای فرهنگی پایتخت از دو مرد خاکستریموی دیگر هیچ کم نداشت. هر سه مرد مو خاکستری به تعبیر آن زمان خفن بودند، اما جیم جارموش برای مشتریانی که کمی در جریان روزمره زندگی دنبال کمی شعر میگشتند جنس جوری بود؛ نسخهای آمریکایی از همان سینم ای رئالیستی و شاعرانه.
جالب این استکه در همان زمان در گلخانه سینم ای دولتی با سه ستون «نظارت، هدایت و حمایت» مدیران به دنبال نوعی سینم ای شاعرانه بودند، اما سینم ای جیم جارموش شاخهای بود از درخت سینم ای آمریکا که تنهاش هالیوود بود و در اقتصاد دولتی ریشه نداشت؛ دستکم در عرصه نظر (صرفا در عرصه نظر) میتوانست خود را در زمین سینم ای آمریکا مستقل بنامد. در آن سو و در سینم ای ایران همه راهها به زمین دولت ختم میشد. اینجا هم همه دوست داشتند که برچسب سینم ای مستقل بر پیشانی داشته باشند. بههرروی هر دو محصول آمریکایی و ایرانی در بهترین جشنوارههای اروپایی عرضه میشدند.
جیم جارموش در بازار فیلم کن از باغ خوش و آب رنگ و محصولات عالی باغ سینم ای ایران میگفت: «من فیلمهای کیارستمی و مجیدی را دوست دارم. سینم ای ایران مانند باغی پر از گل و میوه است و غنچههای جدیدی از این سینم ا بهصورت پیوسته در سطح جهان میشکفند.» توصیفی شاعرانه از یک حرفه پیچیده و پرخرج و تحلیلی خوشمشرب و دوستانه(همان کول) از تلاش همکاران غیر آمریکایی. گفت و گو همچنان در جریان است احتمالا در بارها و کافههای نیویورک تا پاریس و تگزاس درباره فیلمهای عباس کیارستمی تا مجید مجیدی و اصغر فرهادی صحبت میشود.
در این سو هم در کافیشاپهای تهران و اغلب شهرهای بزرگ ایران بسته به حال و هوای صاحب کافه و مشتریانش آن مثلث مو خاکستریها به سختی تبدیل به مربع سیموئل بکت، دیوید لینچ، میشاییل هانکه و جیم جارموش شده است. تز بینالمللی دولت اصلاحات آن سالها به «رخداد»های خود در سپهر عمومی فرهنگ جهان ادامه میدهد. در گوشهای از یک سینم ا تک در توکیو یا کافیشاپی در رشت موخاکستری دیگری، راجر واترز گروه «پینک فلوید»، ترانهاش را با سلامی مشکوک میآغازد و با ملودی شنیدنی چنین ترانهاش را میبرد:«اون بچه بزرگ شده، رؤیاش رفته، اما من به راحتی بی حس میشم.»
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !