۱۱-۰۶-۹۳، ۱۲:۳۲ ب.ظ
وادی الارک : ص 243 س 4 وادی الاراک به فتح الف موضعی است نزدیک مکه و در اسامی امکنه تذکیر و تانیث هر دو جایز است به اعتبار موضع و به اعتبار بقعه یا بلده و همین است علت تانیث ضمیر علیها با آنکه وادی خود مذکر است
علی وادی الاراک و من علیها ....... و دار باللوی فوق الرمال
واقعه : حادثه ، مردن ، مرگ ، رستاخیز ، ولی در قرون وسطی همیشه به معنی مرگ استعمال می شده
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید ........ که می رویم به داغ بلند بالائی
یعنی چون در حسرت شاهد بلند قامتی از دنیا می روم تابوتم را از چوب سرو بسازید
به خاک پای تو ای سرو ناز پرور من ........ که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک
وثاق : حجره ، سرا ، این کلمه که در نظم و نصر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان می کنند و به کسر واو می خوانند کلمه ترکی است در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق می گوئیم و می نویسیم .
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب ........ در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
ورطه : گل ، هلاکت و جای هلاکت ، مجازا به معنی گرداب و غرقاب. هر چیز غامضی و هر کاری که نجات از آن مشکل باشد ، زمینی صاف که آثار راه در آن نیست ، ولی در زبان فارسی به معنی گرداب استعمال شده است
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ....... چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
ورق حسن خواندن : کنایه از بیان اوصاف و احوال چیزی باشد به زیبائی
تا صبا بر گل و بلبل ورق حسن تو خواند ...... همیشه را شیفته و دل نگرا می داری
یعنی از آن وقت که صبا بر گل و بلبل ورق حسن ترا خواند یعنی وصف زیبائی تو را برای گل و بلبل تعریف کرد تو همه آنها را پریشان حال و نگران کرده ای ، گل از شوق حسن تو پریشان حال گشته و بلبل در حال انتظار است که کی به باغ قدم بگذاری
ورق خاطر : صفحه دل ، لوح ضمیر
آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت ...... ورق خاطر از آن نسخه محشا می کرد
یعنی پیر مغان به ورق خاطر من حاشیه می زد و توضیح می داد از آن نسخه ، یعنی از راز حقیقت که در دل او بود ، ورق خاطر محشا می کرد یعنی ورق خاطر مرا حاشیه می زد .
ورق شعبده : برگ حقه بازی . معلوم می شود که شعبده یا نوعی از آن با ورق و کاغذ بوده است
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم ...... سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
وظیفه : آن کاری که در اجرای آن بر اساس شرع یا عرف بر عهده کسی باشد ، تکلیف دینی
حافط وظیفه تو دعا گفتن است و بس ........ در بند آن مباش که نشنید یا شنید
وظیفه : وجه گذران ، چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد ، کمک خرج ، وجه معاش ، ماهانه که برای کسی تعیین و پرداخت شود .
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ....... وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
علی وادی الاراک و من علیها ....... و دار باللوی فوق الرمال
واقعه : حادثه ، مردن ، مرگ ، رستاخیز ، ولی در قرون وسطی همیشه به معنی مرگ استعمال می شده
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید ........ که می رویم به داغ بلند بالائی
یعنی چون در حسرت شاهد بلند قامتی از دنیا می روم تابوتم را از چوب سرو بسازید
به خاک پای تو ای سرو ناز پرور من ........ که روز واقعه پا وامگیرم از سر خاک
وثاق : حجره ، سرا ، این کلمه که در نظم و نصر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان می کنند و به کسر واو می خوانند کلمه ترکی است در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق می گوئیم و می نویسیم .
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب ........ در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود
ورطه : گل ، هلاکت و جای هلاکت ، مجازا به معنی گرداب و غرقاب. هر چیز غامضی و هر کاری که نجات از آن مشکل باشد ، زمینی صاف که آثار راه در آن نیست ، ولی در زبان فارسی به معنی گرداب استعمال شده است
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش ....... چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
ورق حسن خواندن : کنایه از بیان اوصاف و احوال چیزی باشد به زیبائی
تا صبا بر گل و بلبل ورق حسن تو خواند ...... همیشه را شیفته و دل نگرا می داری
یعنی از آن وقت که صبا بر گل و بلبل ورق حسن ترا خواند یعنی وصف زیبائی تو را برای گل و بلبل تعریف کرد تو همه آنها را پریشان حال و نگران کرده ای ، گل از شوق حسن تو پریشان حال گشته و بلبل در حال انتظار است که کی به باغ قدم بگذاری
ورق خاطر : صفحه دل ، لوح ضمیر
آنکه چون غنچه دلش راز حقیقت بنهفت ...... ورق خاطر از آن نسخه محشا می کرد
یعنی پیر مغان به ورق خاطر من حاشیه می زد و توضیح می داد از آن نسخه ، یعنی از راز حقیقت که در دل او بود ، ورق خاطر محشا می کرد یعنی ورق خاطر مرا حاشیه می زد .
ورق شعبده : برگ حقه بازی . معلوم می شود که شعبده یا نوعی از آن با ورق و کاغذ بوده است
رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم ...... سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
وظیفه : آن کاری که در اجرای آن بر اساس شرع یا عرف بر عهده کسی باشد ، تکلیف دینی
حافط وظیفه تو دعا گفتن است و بس ........ در بند آن مباش که نشنید یا شنید
وظیفه : وجه گذران ، چیزی که برای کسی هر روز مقرر باشد ، کمک خرج ، وجه معاش ، ماهانه که برای کسی تعیین و پرداخت شود .
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید ....... وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت