امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ته رابطه ی برفی...
#1
به نام او که همیشه هست...
بهمن 87/ پارک نزدیک دانشگاه
هوا سرد بود. دستای یخ زده ی منو هردو جیب پالتوی کرم رنگم گرم می کردند.له شدن برف ها زیر کفشام لذت خاصی رو بهم منتقل می کرد.صدای مردونه ای که منو صدا میزد باعث شد چند لحظه لذت له شدن برف ها رو فراموش کنم و بایستم.
-ببخشید خانوم بهرامی...
-بفرمایید.
-میشه چند لحظه وقتون رو بگیرم.
-معذرت میخوام. لطفا..
عجولانه وسط حرفم پرید: خواهش می کنم.
چند لحظه فقط نگاهش کردم. نمی خواستم قبول کنم ولی این نگاه اون نگاه مغرور همیشه نبود. نگاهش پر از خواهش بود. اعتراف به این که من جلوی این نگاه کم اوردم،هم سخت بود، هم شیرین.برای اولین بار باهاش هم قدم شدم...
سه روز بعد/ کافی شاپ
نگاهش منتظر بود.من نمی دونستم باید چطوری بگم؟! دوباره خودش پیش قدم شد.-ببینید...من خواستم از اولش همه چیز رو گفته باشم. خواستم بدونید که از اولش به آخرش فکر می کنم.من به ازدواج فکر میکنم ولی به هرحال برای ازدواج شناخت لازمه.حالا نظرتون چیه؟
نگاهم مثل انگشتام دور فنجون قهوه ام گره خورده بود.
-باشه... (لبخندی روی لبش نشست) ولی...
با کنجکاوی پرسید: ولی چی؟؟
-ولی من به ته این رابطه خوش بین نیستم!
لبخندش محو شد. این بار من لبخندی زدم ونگاهی به ساعتم انداختم وگفتم دیرم شده...باید برم.
آبان 89/ دربند
یه بسته ی کادو پیچ شده رو به همراه یه رز قرمز به طرفم هل داد وبا لبخند نگاهم کرد.لبخندی زدم وگفتم: مناسبتش؟؟
-میخوام بیام خواستگاریت! رسمی!
لبخندم محو شد. با کنجکاوی نگاهش روی صورتم سر میخورد.پرسید: نظرت؟؟
-باشه ...ولی...
-ولی چی؟؟
-فعلا نه... یه مدت صبر کن.
-چرا؟؟
دوباره فقط تکرار کردم- یه مدت صبر کن!
نگاهش تو چشمای من یخ زد!
اسفند 89/ پارک نزدیک دانشگاه
نگاهش کردم وگفتم: پشیمون شدی؟؟
-نه... ولی...
-ولی چی؟؟!
- باید برم اونور...فرانسه!
لبخندی زدم.- واسه همین گفتم یه مدت صبر کن.
-من پشیمون نشدم!
-شدی!
ساکت شد.نگاهم تو نگاهش متوقف شد.- برات آرزوی موفقیت می کنم. بلند شدم وراه افتادم. و باز لذت له شدن برف ها زیر پام جای همه ی لذت ها رو گرفت...
خرداد90/ فرودگاه
دسته ی چمدونش رو بین انگشتاش فشار داد وگفت: من می خواستم باهم ازدواج کنیم .. ولی...
وسط حرفش پریدم -بسه!!حالم از شنیدنِ ولی بهم می خوره. برو...خدافظ
و بدون شنیدن هیچ حرفی، راه افتادم وبرگشتم خونه...
آبان 92/ محل کارم
با دیدنش جلوی میز کارم غافلگیر شدم.خیلی زیاد...بعد از دوسال برگشته بود! چطوری آدرس محل کارم رو پیدا کرده بود؟! لبخندی زد...من فقط نگاهش می کردم.و باز صدای مردونه اش توی گوشم پیچید: نتونستم فراموشت کنم. مکثی کرد...من بدون هیچ عکس العملی...فقط نگاهش می کردم. پرسید: تو چی؟؟ فراموشم کردی؟!
-نه! (لبخند زد.) ولی...
با کنجکاوی پرسید: ولی چی؟!
نگاهم رو پرت کردم توی مردمک چشماش!
-فراموشت نکردم ولی... ازدواج کردم!!
لبخند از صورتش محو شد. چشماش گرد شد... اینبار من لبخند کمرنگی زدم: من که گفتم به ته این رابطه خوش بین نیستم!!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  رابطه اردک له شده و شوهر زیبا؟! SilentCity 1 295 ۱۱-۰۴-۹۴، ۰۲:۲۱ ب.ظ
آخرین ارسال: farnoosh-79
  آدم برفی | سهیل میرزایی mahtab 0 419 ۱۳-۱۲-۹۱، ۰۳:۴۱ ب.ظ
آخرین ارسال: mahtab
  یک روز برفی | FooLaD کاربر انجمن .RaHa. 0 477 ۲۵-۰۷-۹۱، ۱۱:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان