امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حکایتی از عابد و نانوا ..
#1
عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.روزی به آبادی دیگری رفت.
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟
گفت: نه. گفت: فلان عابدبود،
نانوا گفت:من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
چقد یسریاا عقل ندارند که از روی لباس شخصیت طرفو میسنجن
و خدایی که در این نزدیکیست..!
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
فکرکنم الانشم تو دوزخیم
برای هر دردی دو درمان است:

سکوت و زمان
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  حکایتی تلخ از یک جامعه ی آفت زده taranomi 0 168 ۰۲-۰۲-۹۷، ۰۴:۱۰ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi
  حکایتی در مورد غفلت صنم بانو 0 149 ۰۵-۰۱-۹۷، ۰۵:۵۶ ب.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Brick عابد و جوان صنم بانو 3 122 ۱۰-۰۹-۹۶، ۰۹:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: avapars

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
5 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
زینب سلطان (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۲:۳۷ ق.ظ)، دخترشب (۲۹-۰۷-۹۶, ۰۵:۵۶ ب.ظ)، d.ali (۲۹-۰۷-۹۶, ۰۶:۱۹ ب.ظ)، !!Tina!! (۲۶-۰۷-۹۶, ۰۸:۵۷ ب.ظ)، taranomi (۰۲-۰۲-۹۷, ۰۴:۱۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان