۱۴-۰۳-۰، ۰۵:۰۸ ب.ظ
« ای صنم بشکن درون معبدت»
دیگر امشب حس تنهایی به من وابسته شد
لب گشودم تا که آهی سر کنم
از عطش لبهای سردم بسته شد
دیگر امشب کوچه ها بیرنگ شد
هرکسی از روبرویم می گذشت
پیکرش خشکید وُ همچون سنگ شد
حس تنهایی به قلبم چیره شد
بوی یاس و مریم و شب بو دگر
سهم شبهایم نبود و جیره شد
آسمان در شب صدایم کردو گفت
ای صنم بشکن درون معبدت
این همه سنگ وُ همه از جنس تو
عابدی ناید به سوی قامتت
گر محمد گر خلیل وُ گرمسیح
بت شکستند و رسالت داشتند
سهم تو در خود شکستن ؛ ریختن
سهم تو با هیچی ات آمیختن
از کسی کُرنش مخواه و خار شو
تیشه بر تو هر که زد ناچار شو
گر کسی از نو بنایت را نهاد
از شکستن بی صدا تکرار شو
ای صنم بشکن که دیگر بهر تو
بتکده یا معبدی بر جا نماند
هیچ کس بهر جمال و قامتت
مدح و وردی از سر خواری نخواند
دیگر امشب حس تنهایی به من وابسته شد
آسمان غرید و بر من شعله زد
ای صنم دنیا ز تو دلخسته شد.
شاعر: صنم میرزا زاده نافع
دیگر امشب حس تنهایی به من وابسته شد
لب گشودم تا که آهی سر کنم
از عطش لبهای سردم بسته شد
دیگر امشب کوچه ها بیرنگ شد
هرکسی از روبرویم می گذشت
پیکرش خشکید وُ همچون سنگ شد
حس تنهایی به قلبم چیره شد
بوی یاس و مریم و شب بو دگر
سهم شبهایم نبود و جیره شد
آسمان در شب صدایم کردو گفت
ای صنم بشکن درون معبدت
این همه سنگ وُ همه از جنس تو
عابدی ناید به سوی قامتت
گر محمد گر خلیل وُ گرمسیح
بت شکستند و رسالت داشتند
سهم تو در خود شکستن ؛ ریختن
سهم تو با هیچی ات آمیختن
از کسی کُرنش مخواه و خار شو
تیشه بر تو هر که زد ناچار شو
گر کسی از نو بنایت را نهاد
از شکستن بی صدا تکرار شو
ای صنم بشکن که دیگر بهر تو
بتکده یا معبدی بر جا نماند
هیچ کس بهر جمال و قامتت
مدح و وردی از سر خواری نخواند
دیگر امشب حس تنهایی به من وابسته شد
آسمان غرید و بر من شعله زد
ای صنم دنیا ز تو دلخسته شد.
شاعر: صنم میرزا زاده نافع
از یهـ جاییـ بهـ بعدـ اگر نریـ خـــــری !