امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد
#1
فروغ فرخزاد

[عکس: Forough_Farrokhzad_photokade_3.jpg]

‌نام اصلی: فروغ‌زمان فرخ‌زاد عراقی
زاده: ۸ دی ۱۳۱۳_ ۲۹ دسامبر ۱۹۳۴
محل زندگی: تهران
درگذشته: ۲۴ بهمن ۱۳۴۵_ ۱۳ فوریهٔ ۱۹۶۷ (۳۲ سال)_بر اثر سانحه رانندگی
پیشه: شاعر و کارگردان و نویسنده
ملیت: ایرانی
در زمان حکومت: پهلوی
سال‌های فعالیت: ۱۳۴۵–۱۳۲۹
دیوان اشعار: اسیر_ دیوار_ عصیان_تولدی دیگر_ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
همسر(ها): پرویز شاپور (طلاق گرفت)
فرزند(ان): کامیار شاپور (۲۹ خرداد ۱۳۳۱ – ۲۵ تیر ۱۳۹۷)_ حسین منصوری (فرزندخوانده)
پدر و مادر: محمد فرخزاد_توران وزیری‌تبار
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#2
« شعر گناه»

گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم به چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصه ی عشق :
تو را می خواهم ای جانانه ی من
تو را می خواهم ای آغوش جانبخش
تو را ، ای عاشق دیوانه ی من

هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقص ید
تن من در میان بستر نرم
به روی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوان ی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#3
« شعر رویا»

با امیدی گرم و شادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه می خواند
نیمه شب در کنج تنهایی :

بی گمان روزی ز راهی دور
می رسد شهزاده ای مغرور
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر
سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از دُر و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد … پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه ی موی سیاهش را

مردمان در گوش هم آهسته می گویند
( آه … او با این غرور و شوکت و نیرو )
( در جهان یکتا ست )
( بی گمان شهزاده ای والا ست )

دختران سر می کشند از پشت روزن ها
گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
سینه ها لرزان و پر غوغا
در تپش از شوق یک پندار
( شاید او خواهان من باشد )

لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا
دیده ی مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین
برگ سبزی هم نمی چیند
همچنان آرام و بی تشویش
می رود شادان به راه خویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
مقصد او … خانه ی دلدار زیبایش

مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
( کیست پس این دختر خوشبخت ؟ )

ناگهان در خانه می پیچد صدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
او ست … آری … او ست
( آه ، ای شهزاده ، ای محبوب رویایی
نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی )
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد
( ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه ، بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره ، بسی دور است
لیک در پایان این ره … قصر پر نور است )

می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
می خزم در سایه ی آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش .
باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید
بر فراز تاج زیبایش

می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده ی حیران
زیر لب آهسته می گویند
( دختر خوشبخت !… )
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#4
« شعر نغمه ی درد »

در منی و این همه ز من جدا
با منی و دیده ات به سوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بی قرار و بی تو بی قرار
وای از آن دمی که بی خبر ز من
برکشی تو رخت خویش از این دیار

سایه ی تو اَم به هر کجا روی
سر نهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجسته ام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو

شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو … در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم … دریغ و درد
رشته ی وفا مگر گسستنی ست ؟
بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست ؟

دیدمت شبی به خواب و سرخوشم
وه … مگر به خواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و ز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند … بلکه ره برم به شوق
در سراچه ی غم نهان تو
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#5
« شعر گمشده »

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوییا (او) مرده در من کاین چنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر ، به چشمت چیستم ؟
لیک در آینه می بینم که ، وای
سایه ای هم زآن چه بودم نیستم

همچو آن رقاصه ی هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا … ؟ منزل کجا …؟ مقصود چیست ؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

(او) چو در من مرد ، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه … آری … این منم … اما چه سود
(او) که در من بود ، دیگر نیست ، نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
(او) که در من بود ، آخر کیست ، کیست ؟
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#6
« شعر اندوه پرست »

کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد

آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ می زد

وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند … شعری آسمانی
در کنار قلب عاشق شعله می زد

در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته

پیش رویم :
چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
کاش چون پاییز بودم … کاش چون پاییز بودم
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#7
« شعر قربانی »

امشب بر آستان جلال تو
آشفته ام ز وسوسه ی الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر … ای الهه ی خون آشام

دیری ست کان سرود خدایی را
در گوش من به مهر نمی خوانی
دانم که باز تشنه ی خون هستی
اما … بس است این همه قربانی

خوش غافلی که از سر خودخواهی
با بنده ات به قهر چه ها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی

دردا که تا به روی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را به جام کردی و نوشیدی

چون نام خود به پای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه … ای الهه کیست که می کوبد
آیینه ی امید مرا بر سنگ ؟

در عطر بوسه های گناه آلود
رویای آتشین تو را دیدم
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقص یدم

اما … دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس … ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفه ی نام من ؟

از من جز این دو دیده ی اشک آلود
آخر بگو … چه مانده که بستانی ؟
ای شعر … ای الهه ی خون آشام
دیگر بس است … این همه قربانی !
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#8
« شعر آرزو »

کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آن جا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم

کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه ی تو
خفته بر هودَج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه ی تو

کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده ی لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم

کاش در بزم فروزنده ی تو
خنده ی جام شرابی بودم
کاش در نیمه شبی درد آلود
سستی و مستی خوابی بودم

کاش چون آینه روشن می شد
دلم از نقش تو و خنده ی تو
صبحگاهان به تنم می لغزید
گرمی دست نوازنده ی تو

کاش چون برگ خزان رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می کرد
در دل باغچه ی خانه ی تو
شور من … ولوله برپا می کرد

کاش چون یاد دل انگیز زنی
می خزیدم به دلت پر تشویش
ناگهان چشم تو را می دیدم
خیره بر جلوه ی زیبایی خویش

کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه ی زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت

کاش از شاخه ی سر سبز حیات
گل اندوه مرا می چیدی
کاش در شعر من ای مایه ی عمر
شعله ی راز مرا می دیدی
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#9
« شعر آبتنی »

لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم

آب خنک بود و موج های درخشان
ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
گویی با دست های نرم و بلورین
جان و تنم را به سوی خویش کشیدند

بادی از آن دورها وزید و شتابان
دامنی از گل به روی گیسوی من ریخت
عطر دلاویز و تند پونه ی وحشی
از نفس باد در مشام من آویخت

چشم فروبستم و خموش و سبک روح
تن به علف های نرم و تازه فشردم
همچو زنی که غنوده در بر معشوق
یکسره خود را به دست چشمه سپردم

روی دو ساقم لبان مرتعش آب
بوسه زن و بی قرار و تشنه و تب دار
ناگه در هم خزید … راضی و سرمست
جسم من و روح چشمه سار گنه کار
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom
#10
« شعر سپیده ی عشق »

آسمان همچو صفحه ی دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوش تر از خواب است

خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر به روی دفتر خویش

تن صدها ترانه می رقص د
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگ هایم

آه … گویی ز دخمه ی دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده

بر لبم شعله های بوسه ی تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله ی راز

ناشناسی درون سینه ی من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوییا بوی عود می آید

آه … باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آن دو چشم شور افکن
سوی من گرم و دلنشین باشد

بی گمان زآن جهان رویایی
زهره بر من فکنده دیده ی عشق
می نویسم به روی دفتر خویش
( جاودان باشی ای سپیده ی عشق )
اینجا همه ی برادران قابیلند
با وسوسه های ناتنی فامیلند
از ترس خیانت به رفاقت،ای عشق
اینجا همه ی رابطه ها تعطیلند...
پاسخ
سپاس شده توسط: arom ، arom ، arom ، arom ، arom ، arom


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,389 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,479 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa
  مجموعه ی کامل اشعار کتاب عصیان از فروغ فرخزاد صنم بانو 17 860 ۰۸-۰۲-۰، ۰۸:۲۴ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
صنم بانو (۲۴-۰۳-۰, ۰۷:۲۷ ق.ظ)، Mr. pickle (۱۵-۰۳-۰, ۱۲:۵۶ ب.ظ)، arom (۱۵-۰۳-۰, ۰۷:۵۵ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان