ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
پيش از خواب ميچرخم به سمتش حرفي نميزنيم به هم نگاه ميكنيم من و ديوار روبهرو
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه «سرد» و «يخ»
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندینهزار چشمهي خورشید
در دلم
«میخشكد» از یقین
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهي این شورهزار یأس
چندینهزار جنگل شاداب
ناگهان
«میميرد» در زمین شاملو به سعی اینجانب
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
هر روز غرق ميشوم در اين شهر بي دريا و شب خودم را بالا ميكشم روي تخت خواب با صدفهايي در دستم و تكههاي تور چسبيده به تنم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
ناخنهايش را لاك ميزند موهايش را رنگ ميكند دختري كه يك شب چشمش سُر خورد روي پستي و بلنديهاي گونهاش
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
به عقب برنميگردد فيلم نيست با فتوشاپ درست نميشود عكس نيست زندگي زندگي است و طوري به جانت ميافتد كه هيچ فيلم و عكسي نجاتت نميدهد
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
درد روی دلم سنگینی میکند مثل سنگها در جيبهاي ويرجينيا مثل گاز در هواي خانهي هدايت درد روي دلم سنگيني ميكند مثل طنابي كه دور گردن غزاله حلقه شد يا گلولهاي كه در سر همينگوي نشست درد روي دلم سنگيني ميكند و صندلياي ميشود كه هر روز زير پايم لق ميخورد
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
قطبنماها ديوانه شدهاند در سرگرداني من و كسي نميگويد بادبانها را بكشيد خشكي ميبينم خشكي در من توفاني است كه آرام نميگيرد
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
فرصت زير يك سقف ماندن از دست رفت يا چتر باز نشد يا باران بند آمد
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
ديدار آخر... روزگار سپريشدهي سعدي افشار و محمود دولتآبادي ساره دستاران اینجا زمان به عقب برمیگردد. در این خانهی کوچک خیابان جمهوری تهران ميتواني با تاريخ همراه شوي. صحنهها از مقابل چشمانم رد میشوند. صداها را میشنوم، خندهها را، تصویرها اما در هم تنیده میشوند. روبهرویم محمود دولتآبادی و سعدی افشار نشستهاند که با هم خوش و بش میکنند و از خاطرهها میگویند. میروم به صحنهي تئاتر، سال 1359، آغاز حملهي ارتش عراق به ايران؛ در فستيوال تئاتر ايران محمود دولتآبادی میخواند «ما آن مطربانیم که در خون میرقص یم»، موسیقی نواخته میشود و بعد سعدی رقص کنان به صحنه میآید. باز میروم عقبتر. دولتآبادیِ جوانِ تازه به تهران آمده جلو گیشهي بلیتفروشی تئاتر، بلیت پانزده قراني تئاتر سعدی افشار را میخرد، ولی بعد یادش میافتد که دیگر پولی برای شب ندارد و میرود بلیت را پس میدهد. آنچه به امروز ميرساندم، حسرت و افسوس دولتآبادی است پس از گذشت سالها به خاطر ندیدن آن اجرا. غروب نخستین روز بهمنماه سال 91 است. این روزها خبرهایی دربارهی وضعیت جسمی سعدی افشار ، پیشکسوت نمایش تخت حوضی و سياهبازي، منتشر میشود، از ناخوشیاش تا هزینهی زیاد آمپولهایش برای پوکی شدید استخوان. در كنار اينها خبر درگذشت سعدی هم زودتر از اینکه از ميان ما برود، منتشر ميشود! سعدی دلش میخواهد دولتآبادی را ببیند، او هم تا این پيغام را میشنود، خودش را میرساند به خانهي خیابان جمهوری؛ خانهي کوچکی که گویا تنها دارایی سعدی افشار در زندگی است؛ هنرمندی که سالها در صحنه هنرنمایی کرده و مردم را خندانده است. تن سعدی رنجور و نحیف است، اما روحش... صدای زنگ را که ميشنود، گرم و صمیمی، لبخند به لب با عصایی که تکیهگاهش است، دم در ورودی آپارتمان کوچکش به استقبال دولتآبادی میآید. گل از گلشان میشکفد. میروند مینشینند روی کاناپه کنار تخت خواب سعدی که دو سالی است پیشکسوت تئاتر تخت حوضی گرفتارش شده است. سالهاست که همدیگر را ندیدهاند، ولی صمیمیت و گرمای بینشان نشان از علاقهشان به هم دارد؛ سعدی که مشتاقانه دلش میخواسته دولتآبادی را ببیند و دولتآبادی که میگوید سعدی را بسیار دوست دارد. چای مینوشند، سیـ ـگار میکشند و یاد ایام گذشته را تازه میکنند. محمود دولتآبادی را این روزها همه به عنوان نویسنده میشناسند و شاید هنوز خیلیها ندانند نویسندهی مطرح این سالها هنر را با تئاتر شروع کرده است. به عشقِ تئاتر و هنرپیشگی به تهران آمده و بعد به نوشتن رسیده است. درست است که دولتآبادی سالهاست از صحنه دور است، اما هنوز و همچنان دلبسته و شیفتهي تئاتر است. در سالهای آغازین انقلاب، دبیر سنديكاي تئاتریها بوده و فستیوالی را به همراه دیگر هنرمندان برگزار کرده است. تصمیم میگیرد آن را با قديميترين و شادترین تئاتر ایران شروع کند و همین باعث میشود فستيوال با اجراي سعدی افشار در تئاتر نصر آغاز شود. آن خاطرهي شیرین از آن شب به جا مانده است که حالا دولتآبادی میگوید، سعدی آن شب مثل یک گل رُز میدرخشید و برای همه شبي فراموشنشدنی بود. سعدی هم میگوید، فستیوالهای زیادی دیده، ولی آن فستیوال را هرگز از یاد نبرده است. در كنار خاطرات مشترک تئاتر و یاد زندهیاد مهدی فتحی و آرزوی سلامتی برای محمود استادمحمد، شوخیهای گاه به گاه سعدی خنده به لب میآورد. بیمار است و ضعیف، ولی هنوز سرزنده و شاید هم امشب از شوق دیدار دولتآبادی حالش اینقدر خوب است. حال هر دوشان خوب است امشب. اما در روزهای پایانی فروردینماه امسال از درگذشت سعدی افشار خبر میرسد. تن رنجورش دیگر تاب نیاورده و رفته است. حالا دولتآبادی ابراز تأسف میکند از این که در روزهاي پاياني سال گذشته فرصت نشده تا دوباره به دیدار او برود، و افسوس ميخورد از اینکه سعدی افشار ، که دولتآبادي از او به عنوان یکی از نابغههاي تئاتر روحوضي و سياهبازي یاد میکند، از دست رفته، بی آنکه هنرمند دیگری را جانشین خود کند. سعدی افشار در نگاه دولتآبادي، بازیگری دوستداشتنی، مردي شیرین و انسانی بسیار خوب است. منتشرشده در شمارهي 97 مجلهي «نگاه نو» - بهار 1392
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
دلتنگي گاهي چيزي است مثل ياكريمي كه لاي پنجره گير افتاده گاهي تصوير آخرين خرمالوهاي شاخههاي پاييز است دلتنگي گاهي چيزي است مثل حال و هواي موجهايي كه به صخره ميخورند و از هم ميپاشند شب درياست كه انتهايش پيدا نيست
|