زیر گریه های بارون | به قلم taraneh-20

[.RaHa.]

من اشعار یکی از دوستام و از قضا کاربر این سایت رو قرار میدم
میدونید که ما هنرمند کم نداریم

[.RaHa.]

درتپش لحظه های مات
وقتی نگاهت !
به چشمانم می وزید
ازگونه هایم
خون می چکید
شایدازسوختن بود
که نگاهم را
ازتو دزدیدم
وچشم به زمین دوختم
وشایدازاین بود
که سرتاسروجودم اتش گرفت
وتوگفتی
دوستت دارم!

[.RaHa.]

باخودم خوام هم گفت:
که چراازدل اوبی خبری؟
شایداونیزدلش بی تاب است
شب روزش همه رابی خواب است
توچرابی خبری؟
شایداوبغض کندیانکند
همه درعشق نگاهی به دراست
ودراین دگه هنوز
گوشه ای منتظراست
توچرابی خبری؟

[.RaHa.]

روزی که شدی هم نفس این دل خسته
حاشانکنی گربرودمهرتوازدل شکسته
خودگویی وخودخوانی وخودسرنه آنی
پس گرنتوانی برویی چون مه انی
من دل به تودادم چوکه دریاشدم ازتو
خود تاسرکویم بروی چون که بدانی
گویم که تویی هستی ودریای مروت
توجوش و خروشی!ای ندای توبشارت
من تشنه ی میثاق توام ای ره ساقی
این خواستنست خواستنت راچه بهایی!
این عشق همانندوصال توبرین است
چون روی توبرعالم وادم برترین است!

[.RaHa.]

شبی بود
تاریک ونمناک
دلی شکسته ودلی پردرد
عشقی پاک!
روبه روی یکدیگر
نشسته بودیم
کابوسش رابه یاددارم
هنوز
کنارنیمکت چوبی
ساحل دریا
شن زارخیالم
طوفان نگاهت
دلم لرزید!
فریادبی صدایی
اندرخیال باطلم
چشمان خیره ات را
به یاداوردم
وداع اخررا!
لمس دستانت
چه حس عجیبی بود!
خواستنت
وحالا!
حسی عجیب تر!
فریاد ازرفتنت!
همین

[.RaHa.]

شده همه تنهایی دل

بی کسی درد بی درمان من

دست کم تااوج عشق

برسردل مانده غم

من همان اندازه می خوانم تورا

تابه روی ماه دستان بهار

بوسه بربی تابی وغمخواریت

بوسه برتنهادلیل بودنت

من!

وهمان عشق که برتیرغم اسوده زدی

قلبم شکست!

تو مراخواندی بردل نشاندی

اما!

من فقط بودم برای دل دریایی تو

چیزی جزء عشق

هوس !

[.RaHa.]

روی خاک سرد باغچه
می نویسم ازتو بازم
ازهمون باری که چشمات
شد همه راز ونیازم
توازاون لحظه گذشتی
من به چشمای توخیره
توچقدر اسون بریدی
دلم اروم نمی گیره...

[.RaHa.]

واژه هابی معنامی شوند
وقتی که می باری
وقتی که می خوانی
چکیده های نگاهت
اتشی به جانم می زند
که مرا بدون تو
توانی نپاید
حتی یک دقیقه
یک ثانیه
زیرهجوم نفس هایت
تب می کنم
اب می شوم
اری!هنوز خوب به خاطر داری
نقطه ضعف همیشگی ام را...

[.RaHa.]

من هنوز لبریز عشقم
ازتو ای پاک سرشتم
ولی این قصه نپاید
می روی ازسرنوشتم...

[.RaHa.]

محال است روزی
که برگردم
که ببینی
گذشتم را
شکست غرورم را
ریختن اشکم را
بگذاربگویم
اغوشت که روزی
تمام دنیایم بود
امروز بی معنا ترین
لحظه های با تو بودنست...