ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
**مقدمه**
عصر ما از نظر دينی و مذهبی - خصوصا برای طبقه جوان - عصر اضطراب و دودلی و بحران است . مقتضيات عصر و زمان ، يك سلسله ترديدها و سؤال ها بوجود آورده و سؤالات كهنه و فراموش شده را نيز از نو مطرح ساخته است .
آيا بايد از اين شك و ترديدها و پرس و جوها - كه گاهی به حد افراط می رسد متأسف و ناراحت بود ؟
به عقيده من هيچ گونه ناراحتی ندارد . شك ، مقدمه يقين ، پرسش ، مقدمه وصول ، و اضطراب ، مقدمه آرامش است . شك ، معبر خوب و لازمی است هر چند منزل و توقفگاه نامناسبی است . اسلام كه اين همه دعوت به تفكر و ايقان میكند ، بطور ضمنی می فهماند كه حالت اوليه بشر ، جهل و شك و ترديد است و با تفكر و انديشه صحيح بايد به سر منزل ايقان و اطمينان برسد .
يكی از حكما میگويد :
" فائده گفتار ما را همين بس كه تو را به شك و ترديد میاندازد تا در جستجوی تحقيق و ايقان برآئی " .
شك ، نا آرامی است ، اما هر آرامشی بر اين نا آرامی ترجيح ندارد .
حيوان شك نمی كند ، ولی آيا به مرحله ايمان و ايقان رسيده است ؟ ! آن نوع آرامش ، آرامش پائين شك است ، بر خلاف آرامش اهل ايقان كه بالای شك است . بگذريم از افراد معدود مؤيد من عند الله ، ديگر اهل ايقان ، از منزل شك و ترديد گذشته اند تا به مقصد ايمان و ايقان رسيده اند . پس صرف اينكه عصر ما عصر شك است نبايد دليل بر انحطاط و انحراف زمانی ما تلقی شود . مسلما اين نوع از شك ، از آرامش های ساده لوحانه ای كه بسيار ديده می شود پائين تر نيست .
آنچه می تواند مايه تأسف باشد اين است كه شك يك فرد ، او را به سوی تحقيق نراند ، و يا شكوك اجتماعی ، افرادی را بر نيانگيزد كه پاسخگوی نيازهای اجتماع در اين زمينه بوده باشند .
اين بنده از حدود چند سال پیش كه قلم به دست گرفته ، مقاله يا كتاب نوشته ام ، تنها چيزی كه در همه نوشته هايم آن را هدف قرار داده ام حل مشكلات و پاسخگوئی به سؤالاتی است كه برای نسل جوان امروز مطرح است .
نوشته های اين بنده ، برخی فلسفی ، برخی اجتماعی ، برخی اخلاقی ، برخی فقهی و برخی تاريخی است . با اينكه موضوعات اين نوشته ها كاملا با يكديگر مغاير است ، هدف كلی از همه اينها يك چيز بوده و بس .
دين مقدس اسلام يك دين ناشناخته است . حقايق اين دين تدريجا در نظر مردم ، واژگونه شده است ، و علت اساسی گريز گروهی از مردم ، تعليمات غلطی است كه به اين نام داده میشود . اين دين مقدس در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر از ناحيه برخی از كسانی كه مدعی حمايت از آن هستند ضربه و صدمه می بيند . هجوم استعمار غربی با عوامل مرئی و نامرئيش از يك طرف ، و قصور يا تقصير بسياری از مدعيان حمايت از اسلام در اين عصر از طرف ديگر ، سبب شده كه انديشه های اسلامی در زمينه های مختلف ، از اصول گرفته تا فروع ، مورد هجوم و حمله قرار گيرد . بدين سبب اين بنده وظيفه خود ديده است كه در حدود توانايی در اين ميدان انجام وظيفه نمايد .
همچنانكه در برخی از نوشته های خود يادآور شده ام ، کتاب های ما از نظر نظم ، وضع نامطلوبی دارد . بگذريم از آثار و نوشته هایی كه اساسا مضر و مايه بی آبروئی است ، کتاب های مفيد و سودمند ما نيز با برآورد قبلی نيست ، يعنی بر اساس محاسبه احتياجات و درجه بندی ضرورت ها صورت نگرفته است ، هر كسی به سليقه خود آنچه را مفيد میداند مینويسد و منتشر میكند ، بسی مسائل ضروری و لازم كه يك كتاب هم در باره آنها نوشته نشده است و بسی موضوعات كه بيش از حدلازم كتابهائی درباره آنها نوشته شده است و هی پشت سر هم نوشته میشود . از اين نظر ، مانند كشوری هستيم كه اقتصادش پايه اجتماعی ندارد ، هر كسی به سليقه خود هر چه میخواهد توليد میكند و يا از خارج وارد مینمايد ، بدون آنكه يك نيروی حسابگر ، آنها را رهبری كند و ميزان توليد كالا يا وارد كردن كالا را بر طبق احتياجات ضروری كشور ، تحت كنترل در آورد . به عبارت ديگر همه چيز به دست " تصادف " سپرده شده است . بديهی است كه در چنين وضعی برخی كالاها بيش از حد لزوم و تقاضا عرضه میشود و بی مصرف میماند و برخی كالاها به هيچ وجه در بازار يافت نمیشود .
اينكه راه علاج چيست ؟ ساده است . هسته اولی اين كار اصلاحی را همكاری و همفكری گروهی از اهل تأليف و تصنيف و مطالعه میتواند بوجود آورد . ولی متأسفانه غالبا ما آنچنان شيفته و عاشق سليقه خود هستيم كه هر كدام فكر میكنيم تنها راه صحيح همان است كه خود ما يافته ايم . من گاهی به برخی از اهل تأليف ، اين پيشنهاد را عرضه كرده ام ، اما آنها به جای استقبال ، رنجيده و اين را نوعی تخطئه سليقه خود تلقی كرده اند .
اين بنده هرگز مدعی نيست كه موضوعاتی كه خودش انتخاب كرده و درباره آنها قلمفرسائی كرده است لازم ترين موضوعات بوده است ، تنها چيزی كه ادعا دارد اين است كه به حسب تشخيص خودش از اين اصل ، تجاوز نكرده كه تا حدی كه برايش مقدور است در مسائل اسلامی " عقده گشائی " كند و حتی الامكان حقايق اسلامی را آنچنانكه هست ارائه دهد ، فرضا نمیتواند جلوی انحرافات عملی را بگيرد ، باری حتی الامكان با انحرافات فكری مبارزه نمايد و مخصوصا مسائلی را كه دستاويز مخالفان اسلام است روشن كند ، و در اين جهت " الاهم فالاهم " را لا اقل به تشخيص خود - رعايت كرده است .
در سه چهار ماه اخير ، قسمت زيادی از وقت خود را صرف مسائل اسلامی مربوط به زن و حقوق زن كردم. بسياری از آنها به صورت سلسله مقالات در برخی سایت ها و مجلات محلی چاپ کردم.
از اينرو وقت خودم را صرف اين كار كردم كه احساس كردم جريان ، تنها اين نيست كه عملا انحرافاتی در اين زمينه پديد آمده است ، جريان اين است كه گروهی در سخنرانيها ، در سر كلاس مدارس ، و در كتابها و مقالات خود ، نظر اسلام را درباره حقوق و حدود وظايف زن به صورت غلطی طرح میكنند و به مصداق " خود میكشی و خود تعزيه میخوانی " همانها را وسيله تبليغ عليه اسلام قرار میدهند و متأسفانه توده اجتماع مسلمان ما با منطق اسلام در اين موضوعات - مانند بسياری از موضوعات ديگر به هيچ وجه آشنا نيست . لهذا با كمال تأسف افراد زيادی را اعم از زن و مرد نسبت به اسلام ، بدبين ساخته اند . اين بود كه لازم دانستم منطق اسلام را در اين زمينه روشن كنم تا بدانند نه تنها نتوان ايرادی بر منطق اسلام گرفت ، بلكه منطق مستدل و پولادين اسلام در باره زن و حقوق زن و حدود و وظائف زن بهترين دليل بر اصالت و حقانيت و جنبه فوق بشری آن است.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
*عدل چیست؟*
اولين مسألهای كه بايد روشن شود اين است كه عدل چيست ؟ ظلم چيست ؟ تا مفهوم اصلی و دقيق عدل روشن نشود هر كوششی بيهوده است و از اشتباهات مصون نخواهيم ماند . مجموعا چهار معنی و يا چهار مورد استعمال برای اين كلمه هست :
الف . موزون بودن: اگر مجموعهای را در نظر بگيريم كه در آن ، اجزاء و ابعاض مختلفی بكار رفته است و هدف خاصی از آن منظور است ، بايد شرائط معينی در آن از حيث مقدار لازم هر جزء و از لحاظ كيفيت ارتباط اجزاء با يكديگر رعايت شود ، و تنها در اين صورت است كه آن مجموعه میتواند باقی بماند و اثر مطلوب خود را بدهد و نقش منظور را ايفا نمايد . مثلا يك اجتماع اگر بخواهد باقی و برقرار بماند بايد متعادل باشد ، يعنی هر چيزی در آن به قدر لازم ( نه به قدر مساوی ) وجود داشته باشد . يك اجتماع متعادل ، به كارهای فراوان اقتصادی ، سياسی ، فرهنگی ، قضائی ، تربيتی احتياج دارد و اين كارها بايد ميان افراد تقسيم میشود و برای هر كدام از آن كارها به آن اندازه كه لازم و ضروری است افراد گماشته شوند . از جهت تعادل اجتماعی ، آنچه ضروری است اين است كه ميزان احتياجات در نظر گرفته شود و متناسب با آن احتياجات ، بودجه و نيرو مصرف گردد . اينجاست كه پای " مصلحت " به ميان میآيد ، يعنی مصلحت كل ، مصلحتی كه در آن ، بقاء و دوام " كل " و هدفهايی كه از كل منظور است در نظر گرفته میشود . از اين نظر ، " جزء " فقط وسيله است ، حسابی مستقل و برای خود ندارد .
همچنين است تعادل فيزيكی ، يعنی مثلا يك ماشين كه برای منظوری ساخته میشود و انواع نيازمنديها برای ساختمان اين ماشين هست ، اگر بخواهد يك مصنوع متعادل باشد بايد از هر مادهای به قدری كه لازم و ضروری است و احتياج ايجاب میكند در آن بكار برده شود .
تعادل شيميائی نيز چنين است ، هر مركب شيميائی فرمول خاصی دارد و نسبت خاصی ميان عناصر تركيب كننده آن هست ، تنها با رعايت آن فرمول و آن نسبتها كه متفاوت است تعادل برقرار میشود و آن مركب بوجود میآيد .
جهان ، موزون و متعادل است ، اگر موزون و متعادل نبود برپا نبود ، نظم و حساب و جريان معين و مشخصی نبود . در قرآن كريم آمده است :
« و السماء رفعها و وضع الميزان » (الرحمن/7)
همانطور كه مفسران گفتهاند مقصود اين است كه در ساختمان جهان ، رعايت تعادل شده است ، در هر چيز ، از هر ماده ای به قدر لازم استفاده شده است ، فاصلهها اندازهگيری شده است . در حديث نبوی آمده است :
« بالعدل قامت السموات و الارض »
(تفسير صافی، ذيل آيه فوق (چاپ اسلاميه، ج 2، ص 638)
" همانا آسمان و زمين به موجب عدل برپاست " .
نقطه مقابل عدل به اين معنی ، بی تناسبی است نه ظلم . لهذا عدل به اين معنی از موضوع بحث ما خارج است .
بسياری از كسانی كه خواستهاند به اشكالات مربوط به عدل الهی از نظر تبعيضها ، تفاوتها و بديها جواب بدهند ، به جای آنكه مسأله را از نظر عدل و ظلم طرح كنند از نظر تناسب و عدم تناسب طرح كردهاند و به اين جهت قناعت كردهاند كه همه اين تبعيضها و تفاوتها و بديها از نظر نظام كلی عالم لازم و ضروری است .
شك نيست كه از نظر نظام عالم ، و از نظر تناسب ضروری در مجموعه ساختمان جهان ، وجود آنچه هست ضروری است ، ولی اين مطلب جواب شبهه ظلم را نمیدهد .
بحث عدل به معنی تناسب ، در مقابل بی تناسبی ، از نظر كل و مجموع نظام عالم است ، ولی بحث عدل در مقابل ظلم ، از نظر هر فرد و هر جزء مجزا از اجزاء ديگر است . در عدل به مفهوم اول ، " مصلحت " كل مطرح است و در عدل به مفهوم دوم ، مسأله حق فرد مطرح است . لهذا اشكال كننده بر میگردد و میگويد : من منكر اصل تناسب در كل جهان نيستم ، ولی میگويم رعايت اين تناسب ، خواه نا خواه مستلزم برخی تبعيضها میگردد ، آن تبعيضها از نظر كل ، روا است و از نظر جزء ، ناروا است .
عدل به معنی تناسب و توازن ، از شؤون حكيم بودن و عليم بودن خداوند است . خداوند عليم و حكيم به مقتضای علم شامل و حكمت عام خود میداند كه برای ساختمان هر چيزی ، از هر چيزی چه اندازه لازم و ضروری است و همان اندازه در آن قرار میدهد .
ب . معنی دوم عدل ، تساوی و نفی هرگونه تبعيض است .گاهی كه میگويند : فلانی عادل است ، منظور اين است كه هيچگونه تفاوتی ميان افراد قائل نمیشود . بنابراين ، عدل يعنی مساوات .
اين تعريف نيازمند به توضيح است . اگر مقصود اين باشد كه عدالت ايجاب میكند كه هيچگونه استحقاقی رعايت نگردد و با همه چيز و همه كس به يك چشم نظر شود ، اين عدالت عين ظلم است . اگر اعطاء بالسويه ، عدل باشد ، منع بالسويه هم عدل خواهد بود . جمله عاميانه معروف : " ظلم بالسويه عدل است " از چنين نظری پيدا شده است .
و اما اگر مقصود اين باشد كه عدالت يعنی رعايت تساوی در زمينه استحقاقهای متساوی ، البته معنی درستی است ، عدل ، ايجاب میكند اينچنين مساواتی را ، و اينچنين مساوات از لوازم عدل است ، ولی در اين صورت بازگشت اين معنی به معنی سومی است كه ذكر خواهد شد .
ج . رعايت حقوق افراد و عطا كردن به هر ذی حق ، حق او را: و ظلم عبارت است از پامال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران. معنی حقيقتی عدالت اجتماعی بشری ، يعنی عدالتی كه در قانون بشری بايد رعايت شود و افراد بشر بايد آن را محترم بشمارند همين معنی است . اين عدالت متكی بر دو چيز است :
يكی حقوق و اولويتها ، يعنی افراد بشر نسبت به يكديگر و در مقايسه با يكديگر ، نوعی حقوق و اولويت پيدا میكنند . مثلا كسی كه با كار خود ، محصولی توليد میكند ، طبعا نوعی اولويت نسبت به آن محصول پيدا میكند و منشأ اين اولويت ، كار و فعاليت اوست . همچنين كودكی كه از مادر متولد میشود ، نسبت به شير مادر حق و اولويت پيدا میكند و منشأ اين اولويت ، دستگاه هدفدار خلقت است كه آن شير را برای كودك بوجود آورده است .
يكی ديگر خصوصيت ذاتی بشر است كه طوری آفريده شده است كه در كارهای خود الزاما نوعی انديشهها كه آنها را انديشه اعتباری میناميم استخدام میكند و با استفاده از آن انديشههای اعتباری به عنوان " آلت فعل " به مقاصد طبيعی خود نائل میآيد . آن انديشهها يك سلسله انديشههای " انشائی " است كه با " بايد " ها مشخص میشود . از آن جمله اين است كه برای اينكه افراد جامعه بهتر به سعادت خود برسند " با يد " حقوق و اولويتها رعايت شود . و اين است مفهوم عدالت بشری كه وجدان هر فرد آن را تأييد میكند و نقطه مقابلش را كه ظلم ناميده میشود محكوم میسازد .
مولوی در اشعار معروف خود میگويد :
عدل چبود ؟ وضع اندر موضعش
ظلم چبود ؟ وضع در ناموضعش
عدل چبود ؟ آب ده اشجار را
ظلم چبود ؟ آب دادن خار را
موضع رخ ، شه نهی ، ويرانی است
موضع شه ؟ پيل هم نادانی است
اين معنی از عدل و ظلم ، به حكم اينكه از يك طرف ، بر اساس اصل اولويتها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتی بشر ناشی میشود كه ناچار است يك سلسله انديشههای اعتباری استخدام نمايد و " بايد " ها و " نبايد " ها بسازد و " حسن و قبح " انتزاع كند ، از مختصات بشری است و در ساحت كبريائی راه ندارد ، زيرا همچنانكه قبلا اشاره شد او مالك علی الاطلاق است و هيچ موجودی نسبت به هيچ چيزی در مقايسه با او اولويت ندارد . او همچنانكه مالك علی اطلاق است " اولی " ی علی الاطلاق است . او در هر چه هرگونه تصرف كند ، در چيزی تصرف كرده كه به تمام هستی به او تعلق دارد و ملك طلق او است . از اينرو ظلم به اين معنی ، يعنی به معنی تجاوز به اولويت ديگری و تصرف در حق ديگری و پا گذاشتن در حريم ديگری ، درباره او محال است ، و از آن جهت محال است كه مورد و مصداق نمیتواند پيدا كند .
د . رعايت استحقاقها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال وجود دارد. بعدا خواهيم گفت كه موجودات در نظام هستی از نظر قابليتها و امكان فيض گيری از مبدأ هستی با يكديگر متفاوتند ، هر موجودی در هر مرتبهای هست از نظر قابليت استفاضه ، استحقاقی خاص به خود دارد . ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فياض علی الاطلاق است ، به هر موجودی آنچه را كه برای او ممكن است از وجود و كمال وجود ، اعطا میكند و امساك نمینمايد . عدل الهی در نظام تكوين ، طبق اين نظريه ، يعنی هر موجودی ، هر درجه از وجود و كمال وجود كه استحقاق و امكان آن را دارد دريافت میكند . ظلم يعنی منع فيض و امساك وجود از وجودی كه استحقاق دارد .
از نظر حكمای الهی ، صفت عدل آنچنانكه لايق ذات پروردگار است و بعنوان يك صفت كمال برای ذات احديت اثبات میشود به اين معنی است ، وصفت ظلم كه نقص است و از او سلب میگردد نيز به همين معنی است كه اشاره شد .
حكما معتقدند كه هيچ موجودی " بر خدا " حقی پيدا نمیكند كه دادن آن حق " انجام وظيفه " و " اداء دين " شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود كه بدقت تمام ، وظائف خود را در برابر ديگران انجام میدهد . عدل خداوند عين فضل و عين وجود او است ، يعنی عدل خداوند عبارت است از اينكه خداوند فضلش را از هيچ موجودی در هر حدی كه امكان تفضل برای آن موجود باشد ، دريغ نمیدارد . و اين است معنی سخن علی عليهالسلام در خطبه 214 نهج البلاغه كه میفرمايد :
" حق يكطرفی نيست . هر كسی كه بر عهده ديگری حقی پيدا میكند ، ديگری هم بر عهده او حقی پيدا میكند . تنها ذات احديت است كه بر موجودات حق پيدا میكند . و موجودات در برابر او وظيفه و مسؤوليت پيدا میكنند اما هيچ موجودی " بر او " حق پيدا نمیكند " .
" اگر با اين مقياس كه تنها مقياس صحيح است بخواهيم بررسی كنيم ، بايد ببينيم در ميان همه آن چيزهايی كه " شر " ، " تبعيض " ، " ظلم " و غيره پنداشته شده است ، آيا واقعا موجودی از موجودات ، امكان وجود در نظام كل هستی داشته و وجود نيافته است ؟ و يا امكان يك كمال وجودی در نظام كلی داشته و از او دريغ شده است ؟ آيا به يك موجودی ، چيزی داده شده كه " نبايست " داده شود ؟ يعنی آيا از ناحيه ذات حق بجای آنكه خير و رحمت افاضه شود چيزی داده شده كه نه خير و رحمت بلكه شر و نقمت است ، و نه كمال بلكه عين نقص است ؟
صدر المتألهين در جلد دوم " اسفار " ضمن بحث از " صور نوعيه " فصلی دارد تحت عنوان " نحوه وجود كائنات ( موجودات حادثه به حدوث زمانی ) چه نحو وجود است ؟ " . وی در آن فصل به مفهوم و معنی عدل الهی مطابق مذاق حكما اشاره میكند که مضمون آن این چنین است-((نعمت های خداوند چون بارانی است که بر همه جا یکسان می بارد))
سخن که به اینجا برسد، پرسش دیگری پیش می آید و آن اینکه همه اشیاء با یک نسبت متساوی در برابر خداوند قرار گرفته اند؟، استحقاقی در کار نیست تا عدل به معنی رعایت استحقاق ها مصداق پیدا کند؟؛ اگر عدلی درباره خداوند صادق باشد، عدل به معنی رعایت تساوی است، زیرا از نظر استحقاق ها چنان که گفته شد، تفاوتی در کار نیست! پس عدل به معنی رعایت استحقاق ها و عدل به معنی رعایت تساوی، درباره خداوند يك نتيجه میدهد . عليهذا عدل الهی ايجاب میكند كه هيچگونه تبعيض و تفاوتی در ميان مخلوقات در كار نباشد . و حال آنكه انواع تفاوتها هست ، هر چه هست تفاوت و تنوع و اختلاف سطح است .
پاسخ اين است كه مفهوم حق و استحقاق در باره اشياء نسبت به خداوند عبارت است از نياز و امكان وجود يا كمال وجود . هر موجودی كه امكان وجود يا امكان نوعی از كمال وجود داشته باشد ، خداوند متعال به حكم آنكه تام الفاعلية و واجب الفياضية است ، افاضه وجود يا كمال وجود مینمايد . عدل خداوند همچنانكه از صدر المتألهين نقل كرديم عبارت است از فيض عام و بخشش گسترده در مورد همه موجوداتی كه امكان هستی يا كمال در هستی دارند بدون هيچ گونه امساك يا تبعيض .
اما اينكه ريشه اصلی تفاوت امكانات و استحقاقها در كجاست ؟ چگونه است كه با اينكه فيض باری تعالی عام و لا يتناهی است ، اشياء در ذات خود از نظر قابليت و امكان و استحقاق متفاوت میشوند ، مطلبی است كه به حول و قوه الهی ضمن پاسخ به ايرادها و اشكالها تشريح خواهد شد .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
*ایراد ها و اشکال ها*
اكنون ببينيم پرسش هايی كه در اين زمينه مطرح میشود مجموعا چه پرسش هايی است ؟
اولين پرسشی كه در اين زمينه هست اين است كه چرا در جهان ، تبعيض و تفاوت وجود دارد ؟ چرا يكی سفيد است و ديگری سياه ، يكی زشت است و ديگری زيبا ، يكی سالم است و ديگری عليل ؟ بلكه چرا يكی انسان است و ديگری گوسفند يا كرم خاكی ؟ يكی جماد است و ديگری نبات ؟ يكی شيطان است و ديگری فرشته ؟ چرا همه مانند هم نيستند ؟ چرا همه سفيد و يا همه سياه نيستند ؟ چرا همه زيبا و يا همه زشت نيستند ؟ و اگر بنا است تفاوتی در كار باشد چرا آنكه سفيد است سياه نشد و آنكه سياه است سفيد نشد ؟ چرا آنكه زشت است زيبا نشد و آنكه زيبا است زشت نشد ؟
پرسش ديگر در مورد فناها و نيستي ها است : چرا اشياء ، موجود می شوند و سپس معدوم می گردن د ؟ چرا مرگ ، مقرر شده است ؟ چرا انسان بدنيا می آيد و پس از آنكه لذت حيات را چشيد و آرزوی جاويد ماندن در او زنده شد به ديار نيستی فرستاده می شود ؟
رابطه اين پرسش با مسأله عدل و ظلم از اين راه است كه گفته می شود : عدم محض به از وجود ناقص است. هر چیزی و هر کسی تا موجود نشده حقی ندارد، اما همین که موجود شد، حق بقا پیدا می کند. اگر اشیاء اصلاً به وجود نمی آمدند در آسایش و سعادت بیشتری بودند از اینکه آورده و سپس با ناکامی برده شوند؛ پس چنین آوردنی ظلم است.
پرسش دیگر این است که: گذشته از مدت محدود هستی ها و پیدایش فناها و نیستی ها، وجود نقص ها از قبیل جهل، عجز، ضعف، فقر برای چیست؟
ارتباط این مسئله با مسئله عدل و ظلم نیز از این راه است که تصور می شود منع فیض علم و قدرت و قوت و ثروت به موجودی که نیازمند به آنهاست، ظلم است. در این اشکال، فرض شده که آنکه نیامده است حقی ندارد، اما همین که آورده شد، طبعاً حقی از نظر لوازم حیات پیدا می کند. پس جهل و عجز و ضعف و فقر و گرسنگی و غیره نوعی ممنوعیت از حق است.
پرسش دیگر این است: گذشته از تبعیض ها و تفاوت ها، و گذشته از اینکه هر چیزی جبراً محکوم به فنا است، و گذشته از اینکه برخی موجودات که بع دنیا می آیند، برخی از لوازم حیات از آنها دریغ می شود، وجود آفات و بلایا و مصائب که در نیمه راه، یک موجود را به دیار نیستی می برد و یا در مدت هستی، هستی او را مقرون به رنج و ناراحتی می کند، برای چیست؟ میکروب ها، بیماری ها، ظلم و اختناق ها، سرقت ها، سیل ها، طوفان ها، زلزله ها، جدایی ها، مصیبت ها، جنگ ها، تضادها، شیطان، نفس امّاره و غیره، برای چیست؟
اینها انواع پرسش هایی است که در زمینه عدل و ظلم مطرح می شود. البته عین همین پرسش ها را با اندکی اختلاف تحت عناوین دیگری که آنها نیز مانند عدل و ظلم از مسائل الهیات است، می توان طرح کرد؛ از قبیل مسئله غایات در علت و معلول، مسئله عنایت الهی در بحث صفات واجب. گفته می شود اگر غايت و هدفی در خلقت بود و حكمت بالغ های در كار بود بايد همه چيز مفيد فائده ای باشد ، و عليهذا می بايست كه نه پديدهای بي فايده ای آفريده شود و نه پديدهای زيان آور ، و هم اين كه هيچ پديده مفيدی متروك و معدوم نماند . وجود تبعيض ها و تفاوت ها و نيستي ها و جهل ها و عجزها نشانه اين است كه پديده های لازمی كه می بايست آفريده شوند ، يعنی تساوی ، ادامه هستی ، علم و قدرت و غيره آفريده نشده اند ، و از طرفی پديده هايی كه يا مفيد فائدهای نيستند و يا زيان آورند از قبيل بيماري ها و زلزله ها و غيره آفريده شده اند ، و اين جريان با حكمت بالغه الهيه و با عدل به مفهوم توازن و تعادل نيز جور نمی آيد .
عين همين مسائل با اندكی اختلاف تحت عنوان خير و شر ، در مسأله توحيد قابل طرح است . صورت اشكال اين است كه در هستی ، دوگانگی حكم فرماست ، پس بايد دو ريشه ای باشد . حكما مسأله خير و شر را گاهی در باب توحيد برای رد نظريه ثنويه ، و گاهی در مسأله عنايت الهيه طرح می كنند كه مربوط به حكمت بالغه است . در اينجا است كه گفته می شود عنايت الهی ايجاب می كند كه هر چه موجود می شود خير و كمال باشد . و نظام موجود نظام احسن باشد ، پس شرور و نقصانات كه ضربه به نظام احسن می زنند نمی بايست موجود شوند و حال آنكه موجود شده اند .
ما اين مسأله را تنها از ناحيه عدل و ظلم مطرح می كنيم ولی خواه ناخواه جنبه های ديگر مسأله نيز ضمنا طرح و حل خواهد شد ، و چنان كه گفتيم ، مفهوم عدل ، آنگاه كه در مقابل " ظلم " قرار می گيرد به معنی رعايت استحقاق است نه به معنی توازن يا تساوی ، و البته همانطور كه اشاره شد ، رعايت استحقاق ها در مورد ذات حق ، آنچنان است كه حكما درك كرده و رسيده اند نه آنچنانكه ديگران پنداشته اند .
*عدل از اصول الدین*
در ساير مسائل الهيات اگر شبهات و اشكالاتی هست ، برای طبقه متكلمين و فلاسفه و اهل فن مطرح است . آن مطالب هر چند دشوار باشد ولی چون از قلمروی افكار عامه مردم خارج است ، اشكال و جواب آنها هر دو در سطحی بالاتر از سطح درك توده طرح میشود . اما ايرادها و اشكالهای مسأله " عدل الهی " در سطح پائين و وسيع عامه نيز جريان دارد . در اين مسأله ، هم دهاتی بيسواد میانديشد و هم فيلسوف متفكر .
از اين جهت ، مسأله " عدالت " دارای اهميتی خاص و موقعيتی بی نظير است و همين جهت را میتوان توجيهی فرض كرد برای اينكه علمای اسلامی، عدل را در رديف " ريشه های دين " قرار دهند و دومين اصل از اصول پنجگانه دين بشناسند ، و گر نه " عدل " يكی از صفات خدا است و اگر بنا باشد صفات خدا را جزء اصول دين بشمار آوريم لازم است علم و قدرت و اراده و . . . را نيز در اين شمار بياوريم . ولی علت اصلی اينكه عدل در شيعه از اصول دين شمرده شد امر ديگر است ، و آن اينكه : شيعه با اهل سنت در ساير صفات خداوند اختلافی نداشتند و اگر هم داشتند مطرح نبود ، ولی در مسأله عدل ، اختلاف شديد داشتند و شديدا هم مطرح بود بطوری كه اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل ، علامت " مذاهب " شمرده میشد كه مثلا شخص ، شيعه است يا سنی ، و اگر سنی است معتزلی است يا اشعری . عدل به تنهايی علامت اشعری نبودن شمرده میشد . عدل و امامت توأما علامت تشيع بود . اين است كه گفته میشد اصول دين اسلام سه چيز است و اصول مذهب شيعه همان سه چيز است به علاوه اصل عدل و اصل امامت .
*عدل و حکمت*
قبلا گفتيم كه در ميان صفات پروردگار ، دو صفت است كه از نظر شبهات و ايرادهای وارده بر آنها ، متقارب و نزديك به يكديگرند : عدالت ، حكمت .
منظور از عادل بودن خدا اين است كه استحقاق و شايستگی هيچ موجودی را مهمل نمیگذارد و به هر كس هر چه را استحقاق دارد میدهد ، و منظور از حكيم بودن او اين است كه نظام آفرينش ، نظام احسن و اصلح ، يعنی نيكوترين نظام ممكن است . خواجه نصير الدين طوسی میگويد :
جز حكم حقی كه حكم را شايد ، نيست
حكمی كه زحكم حق فزون آيد نيست
هر چيز كه هست ، آن چنان میبايد
آن چيز كه آن چنان نمیبايد نيست
لازمه حكمت و عنايت حق اين است كه جهان و هستی ، غايت و معنی داشته باشد . آنچه موجود میشود يا خود خير است و يا برای وصول به خير است .
" حكمت " از شؤون عليم بودن و مريد بودن است و مبين اصل " علت غائی " برای جهان میباشد ، ولی " عدالت " ارتباطی به صفتهای علم و اراده ندارد ، عدالت به مفهومی كه گفته شد از شؤون فاعليت خداوند ، يعنی از صفات فعل است نه از صفات ذات .
اشكال مشترك در مورد " عدل " و " حكمت " پروردگار ، وجود بدبختي ها و تيره روزی ها و به عبارت جامع تر " مسأله شرور " است . " مسأله شرور " را میتوان تحت عنوان " ظلم " ايراد بر عدل الهی بشمار آورد و میتوان تحت عنوان " پديده های بی هدف " نقضی بر حكمت بالغه پروردگار تلقی كرد ، و از اينرو است كه يكی از موجبات گرايش به ماديگری نيز محسوب میگردد . مثلا وقتی تجهيزات " دفاعی " و " حفاظتی " موجودات زنده را در برابر خطرها ، شاهدی بر نظم و حكمت الهی می گيريم فورا اين سؤال مطرح می شود كه اساسا چرا بايد خطر وجود داشته باشد تا نيازی به سيستمهای دفاعی و حفاظتی باشد ؟ چرا ميكروبهای آسيب رسان وجود دارند تا لازم شود به وسيله گلبولهای سفيد با آنها مبارزه شود ؟ چرا درنده تيز دندان آفريده میشود تا احتياجی به پای دونده و يا به شاخ و ديگر وسائل دفاع باشد ؟ در جهان حيوانات از طرفی ترس و حس گريز از خطر در حيوانات ضعيف و شكار شدنی وجود دارد ، و از طرف ديگر سبعيت و درنده خوئی در حيوانات نيرومند و شكار كننده قرار داده شده است . برای بشر اين پرسش مطرح میشود كه : چرا عامل هجوم و تجاوز وجود دارد تا لازم شود تجهيزات دفاعی از روی شعور و حساب بوجود آيد ؟
اين پرسشها و اشكالات كه حل آنها نيازمند به تجزيه و تحليل های دقيق و عميقی است ، مانند يك گرداب مهيب ، گروههائی را در خود فرو برده است . براستی در اينجا بايد گفت :
در اين ورطه كشتی فرو شد هزار
كه نامد از او تختهای در كنار
فلسفه های ثنوی مادی، و فلسفه های بدبينانه، غالبا در اين گرداب مهيب شكل گرفته اند.
پایان...سروش شایگان...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
در مصراع اول اين بيت ، وصول خويش را به مرحله " عين اليقين " كه جهان را مظهر خط و خال و چشم و ابروی او ، و هر چيز را در جای خود نيكو میبيند ، اعلام میدارد و در مصراع دوم ، آرزوی وصول به مرحله "حق اليقين" را مینمايد .
حافظ در غزلهای ديگر خويش نيز اين حقيقت را كه عارف پس از وصول به حقيقت ، جز كمال و جمال و لطف و زيبايی در تفسيرش نيست ، مكرر بيان كرده است ، مانند آنجا كه میگويد :
روی خوبت آيتی از لطف بر ما كشف كرد
زين سبب جز لطف و خوبی نيست در تفسير ما
يا میگويد : مرا به كار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنين خوشش آراست
اساسا مردی چون حافظ كه جهان بينی اش جهان بينی عرفانی است ، وحدت را جانشين كثرت فلسفی ، تجلی را جانشين عليت فلسفی ، و عشق و زيبايی را جانشين عقل و وجوب فلسفی میكند و جهان را " جلوه يگانه زيبای علی الاطلاق " میداند چگونه ممكن است " خيام ما ابانه " و " بو العلامابانه " بينديشد ؟ ! حافظ عنصرهای سهگانه " وحدت " ، " جلوه " ، " زيبايی " را در جهان بينی عرفانی خويش در اين سه بيت از غزل معروف خود به نيكوترين و صريحترين شكلی بيان كرده است :
عكس روی تو چو در آينه جام افتاد
عارف از پرتوی میدر طمع خام افتاد
«حسن» روی تو به «يك» «جلوه» كه در آينه كرد
اينهمه نقش در آيينه اوهام افتاد
اينهمه عكس میو نقش و نگارين كه نمود
«يك» «فروغ» «رخ ساقی» است كه در جام افتاد
آنچه مايه اشتباه برخی شده كه بيت مورد بحث را به عنوان اعتراض به خلقت ا ز ناحيه حافظ تلقی كردهاند ، بكار بردن كلمه " خطاپوش " است . غافل از اينكه " ايهام " و " تورية " يعنی جمله يا كلمهای دو پهلو بكار بردن و احيانا كلمهای كه خلاف مفهوم ظاهرش مراد است استعمال كردن ، از محسنات بديعيه است و شعرای عرفانی ، زياد از آن بهره میگيرند . اشعار ديگر حافظ بخوبی قرينه مطلب است . بعلاوه ، حافظ فرضا اعتراض به خلقت داشته باشد آيا ممكن است با آنهمه احترام و تعظيم و اعتقاد كاملی كه به اصطلاح به " پير " دارد او را تخطئه كند ؟ ! زيرا در آن صورت ، مقصود حافظ يا اين است كه پير در ادعای خود كه میگويد خطا بر قلم صنع نرفت ، دروغگو و مجاملهگر است و يا احمق و ساده دل .
حافظ در برخی اشعار خود ، راز اصلی توجيه شرور را ، يعنی تجزيه ناپذيری خلقت را به بهترين شكلی بيان كرده است و ما در جای خود آن مطلب را بيان خواهيم كرد . بنابراين ، تصور اينكه حافظ در بيت مورد بحث بخواهد به خلقت اعتراض و نظر پير را تخطئه نمايد تصوری عاميانه است .
***
سلام به همگی...خوبید دوستان؟ همونطور که می دونید،مجموعه مقالات فلسفی ای که بنده شروع کردم راجع به عدل خداوند هست.به این دلیل از این موضوع شروع کردم که حس کردم بچه های هم سن و سال خودم،سخت با این شبهه گرفتارن که آیا جهان ظالمه یا عادل؟
نکته ای که باید بگم این هست که می تونم توی این مقالات یک راست برم سر اصل مطلب و بحث عدل و ظلم رو پیش بکشم ولی در این صورت شاید شبهه ای برای مخاطب هام پیش بیاد که این حرفا رو از کجا آورده؟
و همون انتقاداتی رو که به راسل 18 ساله، که فلسفه تدریس می کرد،به من 21 ساله هم وارد کنند که-ای آقا،شما فقط 21 سالته.چه می دونی عدل الهی چیه؟ چه می دونی ظلم چیه؟ اصلا این تفسیر هایی که می کنی بر حسب برداشت شخصیه و این حرفا...آیات قرآن که ربطی به حرفای تو نداره.چرا که تو خیلی از مجالس وقتی شرکت می کنم و بحثی راجع به آیات قرآن و موضوعات فلسفه میشه.همه ی بزرگان با یه دید حقیر نسبت به بنده نگاه می کنند که چی؟ که شما برای چی نظرت رو جلوی یه عالم هفتاد ساله که عمر خودش رو در این راه ها صرف کرده.میگی.این بی احترامی به مقام اونه.هرچند ذهن من از تذکرات اون ها قانع نشد که سن و سال چه ربطی به علم داره؟
خلاصه از بحث اصلی دور نشیم.خواستم بگم علت اینکه از منابع تاریخی استفاده میکنم و کلی مقدمه چینی می کنم تا به بحث اصلی برسیم این هست که مخاطب بدونه که نظر،نظر جامعی هست و تمامی شواهد با اون صدق میکنه...
پایان...سروش شایگان...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!