ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
یکی درد و یکی درمان پسندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
واندر دلِ آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان، هم خانه شو، هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را، پیمانه شو، پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی، مستانه شو، مستانه شو
گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو، رو شانه شو
یک مدتی ارکان بُدی، یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی، جانانه شو، جانانه شو
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۰ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۲ ب.ظ توسط arom.)
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
چه شد در من؟ نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم...
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۶ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۶ ب.ظ توسط arom.)
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ توسط arom.)
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن بهاَم ندادی
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی
ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی
به سر بلندتای سرو که در شب زمینکن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانههای معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
ارسالها: 718
موضوعها: 48
تاریخ عضویت: اردیبهشت ۱۴۰۰
اعتبار:
766
سپاسها: 5080
4184 سپاس گرفتهشده در 383 ارسال
۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۱۲ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۱۶-۰۳-۰، ۰۷:۱۲ ب.ظ توسط arom.)
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم