امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شعرانه
دلم از سینه به تنگ است خدایا برهان
هرکجا در قفسی مرغ گرفتاری هست


پاسخ
سپاس شده توسط:
بین تو و عاشقی ات فاصله ها می بینم
تا رسیدنت به عشق مرحله ها می بینم
واگر کار دل و عشق به دعوا بکشد
رد پای تو در این مسئله ها می بینم
تو نباشی شهر دلم تاریک و سرد است
و اگر باشی در آن زلزله ها می بینم
یک قدم مانده به خود کشتن این عاشق مست
در دستانت پر از آبله ها می بینم
آنکه یک عمر به دزدیدن من آمده بود
آخرین دزد در این سلسله ها می بینم


پاسخ
سپاس شده توسط:
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما 
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست.
"محمدعلی بهمنی"


پاسخ
سپاس شده توسط:
گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم
گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر
گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم
گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم
گفتی که ازبی طاقتی، دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم
گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم

سیمین بهبهانی mara


پاسخ
سپاس شده توسط:
 
کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار، خوار
در ده عشق تو اندر کوچه و بازار،زار

در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست،
دوستجز تو در عالم نخواهم ای بت عیّار،
یار
از دهانت کار گشته بر من دلتنگ، تنگ
با لب لعل تو دارد این دل افگار،
کار
هر چه می‌خواهی بکن با من تو ای طنّاز،ناز
گر دهی یک بوسه‌ام زان لعل شکربار،
یار
ساقیا! زان آتشین می ساغری لبریز، ریز
تا به مستی بر زنم در رشتهٔ زنار، نار

مطربا!بزم سماع است و بزن بر چنگ، چنگ
چشم خواب آلودگان را از طرب بیداردار

ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش،هوش
خاصه مدهوشی که گوید دارم از اشعار، عار


عباس صبوحی


پاسخ
سپاس شده توسط:
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوندب
شکوه تر از کوه دماوند، غرورم
یک عمر پریشانیِ دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

قیصر امین پور


پاسخ
سپاس شده توسط:
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ،
زارش کنم 
از بوسه های آتشین ،
وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم ،
صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ،
گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر ،
کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خودگ
وید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقص م بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ،
فارغ شد از احوال من

منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم

سیمین بهبهانی


پاسخ
سپاس شده توسط:
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

ابراهیم صهبا


پاسخ
سپاس شده توسط:
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

سیمین بهبهانی


پاسخ
سپاس شده توسط:
دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ا
ی سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

ابراهیم صهبا


پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
13 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
~ MoOn ~ (۰۵-۰۷-۰, ۰۹:۲۶ ب.ظ)، صنم بانو (۲۱-۰۱-۳, ۰۸:۴۱ ب.ظ)، دخترشب (۲۵-۰۷-۰, ۱۱:۳۱ ق.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۶-۰, ۱۰:۲۶ ب.ظ)، minaa (۰۷-۰۷-۰, ۰۴:۳۳ ب.ظ)، دختر ماه (۱۲-۰۷-۰, ۰۴:۴۶ ب.ظ)، B.gh@neh (۱۴-۰۴-۰, ۱۰:۱۷ ب.ظ)، Mr. pickle (۰۵-۰۵-۰, ۰۴:۰۹ ب.ظ)، arom (۱۱-۰۸-۲, ۱۰:۴۵ ب.ظ)، Aradel.M (۲۱-۰۳-۰, ۰۷:۰۱ ب.ظ)، mahdi942 (۱۳-۰۹-۰, ۰۸:۴۷ ق.ظ)، arashke (۰۲-۰۹-۰, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، qaz111 (۱۷-۰۸-۲, ۱۱:۳۰ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان