امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه ى "ستارگان همواره درخشان"
به نقل از مادر شهید کشوری

۱) كلاس دوم راهنمايى كه بود، مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه احمد انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت:اين عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند.

به نقل از صیاد شیرازی

۲) سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصيل احمد در خارج از كشور تعريف مى كرد و مى گفت: در حال تمرين پرواز توى بالگرد نشسته بوديم. احمد سكاندار بود. استاد آمريكايى نگاهى به او كرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت كنم بيرون چطور مى خواهى از خودت دفاع كنى. احمد به قدرى از نيروهاى بيگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد كه نگاهى به استاد كرد. وقتى لبخند شيطنت آميز و تحقيركننده استاد را ديد. يقه او را گرفت و گفت: من بايد تو را از اين بالا پرت كنم پايين. با استاد گلاويز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگليسى شروع به التماس كرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستيم كه يقه او را رها كند و مواظب باشد كه هلى كوپتر سقوط نكند و او قبول كرد. وقتى به زمين نشستيم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او يكه خورده بود كه به همه ما گفت: بعد از اين استاد شما احمد كشورى است.

۳) کشوري کار و فعاليت را عبادت مي دانست. تمام فکرش انجام وظيفه بود. درباره ي ميزان علاقه به فرزندانش مي گفت: «آنها را به اندازه اي دوست مي دارم که جاي خدا را نگيرند.» کشوري همواره براي وحدت و انسجام دو قشر ارتشي و پاسدار، مي کوشيد، چنان که مسؤولان، هماهنگي و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او مي دانستند. او مي گفت: «تا آخرين قطره ي خون براي اسلام عزيز و اطاعت از ولايت فقيه خواهم جنگيد و از اين مزدوران کثيف که سرهاي مبارک عزيزانم (پاسداران) را نامردانه بريدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس سره) عشق مي ورزيد. وقتي در بين راه خبر کسالت قلبي ايشان را شنيد، از شدت ناراحتي خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالي که مي گريست، گفت«خدايا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بيفزا.»
وقتي به تهران رسيد، عازم بيمارستان شد و آمادگي خود را براي اهداي قلب به رهبرش اعلام کرد. بر اين عقيده بود تا در دنيا هست و فرصتي دارد، بايد توشه اي براي آخرت بياندوزد. شهادت در راه خدا براي او از عسل شيرين تر بود.
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 2c6cimages-7-.jpg]

[عکس: 2c6c14.jpg]

[عکس: 2c6c13.jpg]

[عکس: 2c6cimages-1-.jpg]

[عکس: 2c6cimages-2-.jpg]

[عکس: 2c6c08.jpg]

[عکس: 7a21images-4-.jpg]

[عکس: 7a21images-3-.jpg]

[عکس: 7a21کشوری2.jpeg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
ستاره ی درخشان 35
شهید یوسف کلاهدوز:عقابی دیگر در اسمان میهن

در روز اول دي‌ماه 1325  در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدين او نامش را «يوسف» گذاشتند و در تربيت و پرورش فرزندشان از هيچ كوششي فروگذار نكردند، به گونه‌اي كه تربيت و هوشمندي او در طول دوران تحصيل، همواره توجه معلمين و مسؤولين مدارسي كه شهيد در آن تحصيل مي‌كرد را جلب مي‌نمود. 
با ورود به مقطع دبيرستان، توانست به مجموعه‌ي آگاهي‌هاي علمي و از جمله معلومات مذهبي خود بيفزايد. او با مطالعه‌ي كتب مذهبي بيش از گذشته با احكام نوراني اسلام آشنا شد. اين مطالعات باعث شد تا با همياري دوستانش، كتابخانه‌اي را در دبيرستان تأسيس و جوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ را گرد هم آورد. با وجودي كه در آن زمان عمّال رژيم شاه به فروريختن فرهنگ اسلامي كمر همت بسته و مانع‌تراشي مي‌كردند، يوسف سعي داشت تا هرچه بيشتر فرهنگ غني اسلام را در محيط زندگي گسترش دهد. از اين رو پيشنهاد برگزاري نماز جماعت را در محيط دبيرستان مطرح كرد، كه با استقبال خوب ديگران روبرو شد. 

شهيد كلاهدوز به مطالعه‌ي تنها اكتفا نكرد، بلكه سعي داشت آموخته‌ها و خصلت‌هاي نيكوي خود را به ديگران نيز منتقل نمايد. او در سنين جواني، ايثار و فداكاري و از خود‌گذشتگي را عملاً به ديگران ياد مي‌داد و رفتار و حركاتش سرمشق و الگويي براي همگان بود.

پس از پايان تحصيلات دبيرستان ـ به رغم آنكه ارتش آن زمان، محل مناسبي براي افراد مذهبي نبود، وارد دانشكده‌ي افسري شد، او با اهداف خاصي وارد اين لباس شد و خود را در ظاهر معتقد به رژيم نشان مي‌داد، ولي عملاً به ترويج اصول و ارزش‌هاي اسلامي مي‌پرداخت و افرادي را كه رگه‌هاي مذهبي داشتند به تشكل‌هاي اسلامي و مبارز پيرو خط امام پيوند مي‌داد تا از اين راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشيده و ضربات اساسي بر پيكره‌ي حاكميت آن زمان وارد نمايد. وي در اين راه از هيچ كوششي فروگذار نبود و هر جا شخصيتي را مي‌شناخت كه در راه اعتلاي اسلام قلم‌ مي‌زد و قدم برمي‌داشت با او ارتباط برقرار مي‌كرد. شهيد دكتر آيت و شهيد حجت‌الاسلام محمد منتظري از جمله كساني بودند كه با آنها روابط نزديكي داشت. 
او مدت هفت سال در لشكر شيراز به خدمت مشغول بود. 
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 752dthumb-15051.jpg]

[عکس: 752dthumb-15061.jpg]

[عکس: 752dthumb-15126.jpg]

[عکس: 752dimages.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
با سقوط رژيم، تسخير پادگان‌ها به دست مردم و اعلام همبستگي ارتش با مردم، شهيد كلاهدوز كه مرد ميداندار عرصه عشق بود در پي آن شد كه با تمامي نيرو از اين ثمره گرانبها نگاهباني كند. پس او بيدارتر از پيش، انقلاب را پاس مي‌داشت و از حريم اسلام و انقلاب، مراقبت و محافظت بيشتري مي‌كرد.
او با اراده‌اي خلل ناپذير، شب و روز از وسايل، ابزار و ادوات پادگان‌ها حفاظت مي‌كرد و در دستگيري سران رژيم، نقش مؤثري داشت. در زماني كه عده اي دم از انحلال ارتش مي‌زدند ايشان سخت مخالفت كرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، كار سازمان بخشيدن به ارتش را برعهده گرفت. 
گروهي كه هسته مركزي آن با همت والاي كلاهدوز، اقارب‌پرست و تني چند از نظاميان متعهد و نيروهاي انقلابي تشكيل گرديد و ارتش مكتبي از رهاوردهاي شايان توجه اين ستاد بود. نقش مؤثر و كارساز شهيد كلاهدوز تنها در حوزه عمل اين كميته خلاصه نمي‌شد بلكه او به همراه شهيد منتظري و شهيد نامجو واحدي از نيروهاي انقلابي را در گارد سابق تشكيل داد و خود بهترين مشاور مطلع و آگاه براي آنها بود. همكاري او با سپاه از قبل از تشكيل سپاه بود. او به همراهي شهيد منتظري و تني چند از نيروهاي متعهد تشكيلاتي به نام «پاسداران انقلاب» را ايجاد كرد. هنگامي كه سپاه به صورت منظم به عنوان يك نهاد به امر حضرت امام (ره) ايجاد گرديد، كلاهدوز جزء اولين كساني بود كه با ميل و رغبت خود به سپاه روي آورد و به عنوان يكي از اعضاي شوراي عالي سپاه انتخاب شد.
 در عمليات شكستن حصر آبادان، كه با فرمان صريح حضرت امام (قدس سره) آغاز شد، شهيد كلاهدوز نقش بسزايي داشت. كلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نكرد و براين اساس جلسات متعددي با افراد رده بالاي ارتش و سپاه برگزار مي‌كرد و در نزديك شدن اين دو نهاد مردمي، تأثير بسزايي داشت.
شهيد كلاهدوز عاشق مطالعه بود و بيشتر اوقات فراغت خود را صرف ورزش و مطالعه مي‌كرد. به ساده‌زيستن علاقه زيادي داشت. تدوين اساسنامه تشكيلاتي سپاه از جمله مواردي است كه شهيد در آن نقش بسزايي داشت و زماني كه مقرر شد براي سپاه آرم و علامتي در نظر رگفته شود، وي معتقد بود بايد با صاحب‌نظران مشورت شود در اين زمينه سهل‌انگاري را جاي نمي‌دانست. اهل افراط و تفريط نبود. برخوردهايش كاملاً حساب‌شده و سنجيده بودند. حالت تعادل ايشان در زندگي مي‌تواند سرمشق و الگوي خوبي براي ساير برادران سپاه باشد. او عنصري آگاه و در تمام زمينه‌ها فعال، كنجكاو و نمونه بود. راستي، درستي و صداقت در كارها، رفتار و گفتارش جلوه‌گر بود. اطاعت او از امام در حد تعبد بود؛ زيرا او خود را از صميم قلب مطيع اوامر امام مي‌دانست و مي‌كوشيد حركات و سكناتش با خواسته‌هاي حضرت امام مطابقت كامل داشته باشد. بسياري از دوستان و همرزمان وي معتقدند كه او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است و مجموع ويژگي‌هايي كه انقلاب براي يك سپاهي و يك پاسدار اسلام قائل است در او گرد آمده بود. او از تظاهر و خودنمايي پرهيز داشت و در انجام وظايف اجتماعي، اعتقادي و مذهبي مي‌كوشيد كارها را بدون ريا و تنها به خاطر رضاي خدا انجام دهد و همين صفت حسنه او بود كه باعث شد همسايگانش متوجه نشوند كسي كه در همسايگي آنها زندگي مي‌كند قائم‌مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است. همين امر باعث شده بود كه تمامي اهل محل و همسايگان انقلاب اسلامي است. همين امر باعث شده بود كه تمامي اهل محل و همسايگان انگشت حسرت به دهان گيرند كه چرا او را بهتر و بيشتر نشناخته‌اند. در انجام فرمان‌هاي الهي پايبند بود و تحت هيچ شرايطي از انجام آن، شانه خالي نمي‌كرد. در محيط خانواده آرام و متين بود چنانكه همه او را دوست مي‌داشتند. در كارها بسيار جدي و مطمئن بود و احساس مسئوليت مي‌كرد. مردم‌دار، خوش‌فكر، مؤدب و پاكيزه بود و براستي كه خلوص و ادب و رفتار او مي‌تواند براي همگان سرمشق و الگوي خوبي باشد. 
وقتي خبر شهادتش به سپاه رسيد عده‌اي از بچه‌ها مي‌گفتندكه سپاه يتيم شده است. با اينكه قائم مقام سپاه بود هرگز راضي نمي‌شد برايش نگهبان و محافظ بگذارند و با سعي و تلاش فراوان دوستان، قبول كرد كه مسلح شود. كم مي‌خوابيد، كم مي‌خورد و كم حرف مي‌زد. مديريت صحيح و پشتكار و خستگي‌ناپذيري، سعه صدر و تحمل زيادي در ناملايمات و شدايد داشت. سنگ صبور همه بود. بي‌توقع، بي‌ريا و عاشق و مخلص و جوانمرد بود. از هيچ كس گله نمي‌كرد و با انجام كوچكترين خطايي، فوراً عذرخواهي مي‌كرد. در مشكلات صبور بود و ديگران را دلداري مي‌داد. روحيه شهادت‌طلبي داشت و مي‌كوشيد آن را در ديگران نيز تقويت كند. آري جامه زيباي شهادت، تنها به تن آنان برازنده و مقبول است كه كليد آن را داشته باشند. اين كليد در دست كساني قرار دارد كه عشق را وادي اول و آخر خود پندارند و در راه رسيدن به معبود از همه چيز و همه كس و تعلقات دنياي خود دل بركنند. سرانجام شهيد كلاهدوز در تاريخ 7/7/1360 در فاجعه سقوط هواپيما، پروانه‌وار پروبال سوخته با شهادت به جمع ياران قديمي‌اش شهيد باهنر، رجايي، شهيد بهشتي و ديگران مي‌پيوندد و در جوار آنان و شهيدان صدر اسلام جاي مي‌گيرد.
سال 1360 به هنگامي كه با ديگر سرداران اسلام و حدود يك صد تن از رزمندگان اسلام از جبهه هاي جنوب به تهران بر مي گشت بر اثر سانحه هوايي در منطقه كهريزك تهران به درجه رفيع شهادت نايل آمد و اينچنين مرغ باغ ملكوت از قفس تن رها شد و از عالم خاك به عالم اعلي سفر نمود. 
در واقع اين شهيد بزرگوار از هشتم شهريور ماه سال 1360 كه شهيدان عزيز انقلاب اسلامي – رجايي و باهنر – با انفجار بمب در ساختمان نخست وزيري، ناجوانمردانه به دست منافقين كوردل به ملكوت اعلي پيوستند، همواره در انتظار شهادت به سر مي برد. زيرا در آن حادثه دلخراش به طور سطحي مجروح گرديد و از آن زمان هر لحظه آماده بود تا به ياران وفادار حضرت امام خميني(ره) بپيوندند، كه در هفتم مهرماه همين سال به آرزوي ديرينه خود رسيد.

نثار روح پاکش صلوات
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
- اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم.

یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد. همین که اومد، رفتم سرقابلمه تا ناهار بیارم ولی دیدم همه ی سیب زمینی ها له شده؛ خیلی ناراحت شدم.

یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه می کنم، خنده ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
به نقل از همسر شهید

- نماز جماعت هر روز برقرار بود.
اگر روزی روحانی نمی آمد،
بچه ها به زور و با اصرار او را برای امامت جلو قرار می دادند و به او اقتدا می کردند.
یک بار دیدم در طول نماز بدنش ثابت نیست و مثل برگ خزان می لرزد.
بعدها توجه کردم دیدم همیشه از خوف خدا بر سر نماز می لرزد.
به نقل از همرزمان
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: f499kolahdooz.jpg]

[عکس: f499thumb-15129.jpg]

[عکس: f499113.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
ستاره ی درخشان 36
شهید سید علی اندرزگو:شهید هزار چهره

در سالگرد شهید
شهید سید على اندرزگو در رمضان سال 1318 شمسى در بازارچه گمرک خیابان شوش تهران در یک خانواده متوسط دیده به جهان گشود. او پس از طى دوران کودکى و در پایان تحصیلات ابتدایى به سبب مشکلات معیشتى ، ترک تحصیل نمود و در یک کارگاه نجارى مشغول به کار شد. از آنجایى که سید على به علوم دینى علاقه و افرى داشت پس از بازگشت از کار روزانه به منزل ، تا پاسى از شب از چشمه فیاض این علوم بهره ها مى برد و نیز در مسجد هرندى دروس فقه و اصول مى خواند
شهید اندرزگو، در نوجوانى و سالهاى شکل گیرى شخصیتش با نواب صفوى آشنا شد. منش و شخصیت این روحانى مبارز در ذهن و ضمیر او اثرى ژرف گذاشت و فرایند این تاثیر روحى ، آشنایى با تشکیلات فدائیان اسلام و راه مبارزاتى آنها بود که در تعیین مشى مبارزاتى شهید اندرزگو نقش ‍ آفرین بود.

قیام 15 خرداد و شهید سید على اندرزگو
وى که در آن سالها به سلاح علم و ایمان ، خود را مسلح مى ساخت ، سرانجام با درک و لمس روح نهضت 15 خرداد به رهبرى امام خمینى ((ره )) در سن هیجده سالگى گام به عرصه مبارزه با رژیم پهلوى نهاد. شهید اندرزگو در جریان قیام 15 خرداد خود یکى از عاملین تظاهرات پرشور مردم بود که همان شب با اهداء کتابى از امام مورد تقدیر قرار گرفت پس از واقعه 15 خرداد در همین رابطه دستگیر و تحت شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت ، و با این که در زیر شکنجه بیهوش شده بود، به سبب عزم خدادادى کوچکترین کلامى که بتواند شکنجه گران را به مقصودشان رهنمون سازد بر زبان نیاورد. پس از رهایى از زندان با شهید حاج صادق امانى و دیگر دوستانى که از سابق مى شناخت ارتباط برقرار کرد و تصمیم به مبارزه اى پیگیر و مسلحانه علیه رژیم شاهنشاهى گرفت و در راستاى این هدف وارد شاخه نظامى هیئت موتلفه جمعیتهاى اسلامى شد. و در همین زمان مساله ترور حسنعلى منصور نخست وزیر وقت مطرح گردید و او به همراه دیگر افراد شرکت کننده در این ترور، در مراسم تحلیف شرکت کرد و اولین نفرى بود که دست روى قرآن گذاشت و سوگند یاد کرد که تا آخرین قطره خون خود نسبت به نهضت و آرمانهاى اسلامى آن وفادار بماند

ترور حسنعلی منصور

اعدام انقلابى حسنعلى منصور با همکارى شهیدان محمد بخارائى ، رضا صفار هرندى ، مرتضى نیک نژاد و حاج صادق امانى جامه عمل پوشید. شهید اندرزگو که 19 سال بیشتر نداشت در این عملیات مسئولیت کند کردن اتومبیل منصور را در محدوده بهارستان بر عهده داشت ، تا شهید بخارائى بتواند با دقت عمل او را از پاى در آورد. وقتى که شهید اندرزگو با موفقیت وظیفه خود را انجام داد، منصور به ناچار در نزدیکى مجلس از اتومبیل پیاده ، و عازم مجلس شد و همین امر فرصتى فراهم آورد که شهید بخارائى از این موقعیت به دست آمده ، استفاده کرد و خشم و نفرت ملت مسلمان ایران را با گلوله اى که شلیک کرد در گلوى او نشاند. ابراز کرد. پس ‍ از این حرکت ، شهید اندرزگو براى اطمینان از مرگ منصور، خود را به او رساند و گلوله دیگرى در مغزش خالى کرد و بسرعت متوارى شد. و از آن بعد زندگى مخفى اختیار ولى هرگز خود را از مبارزه پس نکشید و بیش از پیش در این عرصه گام برداشت . او مخفیانه در قم زندگى و تحصیل علوم حوزوى را ادامه داد.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 39bd201751211146944651a.jpg]

[عکس: 39bd1812016610623135253158199971808211610961158.jpg]

[عکس: 39bd201751211146944684a.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
فرار به افغانستان
در سال 1351 شمسى ، یکى از دوستان وى دستگیر، و در زیر شکنجه هاى طاقت فرسا به مواردى در رابطه با شهید اندرزگو اعتراف کرد و ساواک از سر نخى که به دست آورده بود، در صدد دستگیرى وى برآمد، اما او توانست مثل همیشه از دست ساواک بگریزد و به قم برود. در قم مجددا با نام مستعار و با ظاهرى دیگر، اتاقى اجاره کرد و مشغول فعالیت شد و با گروههاى مبارز مسلمان به برگزارى ارتباط پرداخت و براى آنها پول و اسلحه و مهمات و امکانات فراهم ساخت . بار دیگر ساواک موفق به شناسایى و محل زندگى او شد و این بار نیز وقتى به اتاق او ریختند وى از معرکه گریخت و با نامى دیگر و در لباسى مبدل ، خود را به مشهد رساند و در آن شهر با حجت الاسلام عباس واعظ طبسى (تولیت فعلى آستان قدس رضوى ) تماس گرفت و با کمک ایشان توانست همراه همسرش و به طور پنهانى از طریق زابل و زاهدان به افغانستان فرار کند.
وى در افغانستان تنها یک ماه دوام آورد و روح بلند او نتوانست دور از مبارزه باشد، لذا تصمیم به بازگشت گرفت و مخفیانه خود را به مشهد رساند

سفر به سوریه و لبنان
در این دوران شهید اندرزگو، روزها با لباس مبدل و با نامهاى مستعار به شهرستانهاى مختلف مسافرت مى کرد و به فعالیتهاى تبلیغى مشغول مى شد و شبها نیز در نزد ادیب نیشابورى به توسعه معلومات مى پرداخت و همزمان ، طلاب دیگر را نیز از اطلاعات علمى و مبارزاتى اش بهره مند مى ساخت . او در مشهد چندین خانه عوض کرد و نیز پنهانى به سفر حج مشرف شد. در سفر دیگرى که عازم انجام عمره شده بود خود را به نجف اشرف رساند و به زیارت امام ((ره )) نائل و از انفاس قدسى این دریایى بیکران فیض ، نیرو گرفت . و سپس به سوریه و لبنان سفر کرد و بر تجربه هاى مبارزاتى خویش افزود.در لبنان با نماینده امام ((ره )) در سازمان الفتح تماس گرفت و ضمن دیدن تعلیمات نظامى طرز استفاده از سلاحهاى سنگین را فرا گرفت و مقدمات وارد کردن چنین اسلحه اى را به ایران تدارک دید.
تصمیم برای ترور محمدرضاشاه
سید پس از بازگشت به ایران همزمان با اوجگیرى انقلاب اسلامى تصمیم به نابودى شاه گرفت . لذا با یک برنامه 6 ماهه ، رفت و آمدهاى شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین ، هدف خود را پیاده کند، لیکن در این امر توفیق نیافت ، لذا دست به کار شد، تا به کمک شخصى در داخل کاخ سلطنتى به این مهم دست یابد که با رویداد شهادتش توفیق اجراى آن را از دست داد
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
49 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۳ ب.ظ)، nafas (۲۳-۱۲-۹۵, ۰۶:۳۱ ب.ظ)، لیلی (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، sadaf (۱۸-۰۷-۹۶, ۱۲:۳۹ ق.ظ)، زینب سلطان (۲۸-۰۷-۹۶, ۰۳:۰۶ ب.ظ)، baye (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۰:۲۸ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، hadis hpf (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۱۰ ق.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، خانوم معلم (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۵:۵۰ ب.ظ)، avapars (۱۶-۰۲-۹۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۲-۹۵, ۰۲:۰۲ ب.ظ)، Natali (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۳۸ ق.ظ)، صنم بانو (۰۱-۰۱-۹۷, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، برف سیاه (۰۷-۱۲-۹۵, ۰۷:۴۹ ب.ظ)، .Arman. (۲۹-۰۳-۹۶, ۰۴:۳۷ ب.ظ)، Chita (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۲:۴۵ ق.ظ)، دخترشب (۱۹-۱۰-۹۶, ۰۱:۲۴ ق.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، hananee (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، shab mahtabi (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۴:۴۵ ب.ظ)، d.ali (۲۴-۰۱-۹۸, ۰۲:۲۰ ب.ظ)، .AtenA. (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۳۰ ق.ظ)، ایانا (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، دختربهار (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۵ ب.ظ)، Land star (۱۳-۱۰-۹۶, ۱۲:۱۵ ق.ظ)، •Vida• (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۲۳ ب.ظ)، :)nafas (۲۰-۱۲-۹۵, ۱۱:۲۸ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۲۹-۰۲-۹۶, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، salina (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۶:۲۳ ب.ظ)، Nara (۱۲-۰۱-۹۶, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، "Ava" (۲۷-۱۲-۹۵, ۱۰:۲۵ ب.ظ)، ساسی (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۴:۰۱ ب.ظ)، ژوان (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، ebrahime (۱۶-۱۲-۹۵, ۰۳:۲۳ ب.ظ)، !!Tina!! (۲۲-۰۹-۹۶, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، Fadiya (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۵ ب.ظ)، ♥هستی♥ (۲۲-۱۲-۹۵, ۰۶:۴۳ ب.ظ)، »L@ntern Moon« (۰۵-۰۱-۹۶, ۰۴:۳۸ ب.ظ)، alirezaa_shah (۰۹-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۰ ب.ظ)، taranomi (۱۸-۱۰-۹۶, ۱۰:۴۰ ب.ظ)، نیاز۲ (۰۲-۰۹-۹۶, ۰۸:۳۰ ق.ظ)، بهار قربانی (۰۳-۰۵-۹۶, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، "فاطیما79" (۲۳-۰۴-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۰-۰۹-۹۶, ۰۹:۴۰ ب.ظ)، $MoNtHs OfF$ (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۱:۴۴ ق.ظ)، ♥فاطیما♥ (۱۰-۱۰-۹۶, ۰۹:۱۴ ب.ظ)، N-A-F-A-S (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۲ ب.ظ)، نیلوفر110 (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان