امتیاز موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
مجموعه ى "ستارگان همواره درخشان"
فرزند شهید اندرزگو درباره ابوی‌اش و نحوه جابه‌جا کردن اسلحه و مهمات، به یکی از خاطرات شنیدنی رهبر انقلاب اشاره‌کرده و می‌گوید:
یکی از خاطراتی که رهبر معظم انقلاب برایم تعریف کردند، این بود که بارها پدرم را در کوچه و خیابان دیده بودند و بعد از سلام و احوال‌پرسی متوجه شده بودند که در دست او زنبیلی پر از مهمات و اسلحه است و او با خونسردی کامل آن‌ها را با خود جابه‌جا می‌کرد.پدرم بارها ما را هم هنگام جابه‌جایی مهمات با خود می‌برد تا این عملیات شکلی عادی‌تر به خود بگیرد. البته ما این‌ها را بعدها از زبان حضرت آقا شنیدیم و آن زمان متوجه نمی‌شدیم.از حضرت آقا شنیدم که:یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که با یک موتورگازی می‌آمد.موتور را که نگهداشت، دیدم چند خروس در عقب موتور خود دارد.از او دربارهٔ خروس‌ها پرسیدم، جواب داد که این خروس‌ها استثنایی‌اند و تخم می‌گذارند!
حضرت آقا فرمودند زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروس‌ها پر از نارنجک و اسلحه است.

خاطره ایی از همسر
حدود سه سال پس از ازدواج مان، در سفری که برای افغانستان‏ رفتیم،

در آن‌جا وقتی جمع بودیم، خطاب به‌دوستانش گفت: "همسر من اسم اصلی و کار مرا نمی‏داند."

رو کرد به من و گفت: "اسم اصلی من سیدعلی اندرزگوست،

تیرخلاص را به حسن‌علی منصور، من زدم و از سال 43 تا حالا فراری هستم و مأمورین‏ دولت به دنبالم."


نثار روح پاکش صلوات
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
سید محسن اندرزگو فرزند سوم شهید اندرزگو:
خاطرات پدر و مادر خود در زمان مبارزه می‌گوید. وی می‌گوید: پدر ما چندین بار خدمت حضرت امام رسیده بود و اجازه خواسته بود که شاه را بزند و قدرت این کار را هم داشت، یعنی نفوذی که اندرزگو به کاخ شاه داشت شاید خود درباری‌ها هم نداشتند، به‌طوری که با رئیس دفتر ، اعلم رفیق شده بود و داخل مجموعه می‌شد و شاه را می‌دید، شاهی که دنبال اندرزگو بود و برای زنده و مرده او 60 میلیون جایزه گذاشته بود!!!
اما امام می‌گفت: "ترور شاه چیزی را عوض نمی‌کند".

وی از پیش‌بینی شهید اندرزگو در زمینه ریاست‌جمهوری و رهبری آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای سخن گفت و در این زمینه تصریح کرد: شهید اندرزگو می‌گفت: "کسانی که پشت سیدعلی بایستند سعادتمند و رستگار می‌شوند، اما آنهایی که در مقابلش بایستند آتش جهنم به سراغشان می‌آید".
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
امام خمینی (ره) میفرمودند :
ما نصف انقلاب را از دست شهید اندرزگو داریم.
یعنی زحمات ، تبعید ، شکنجه و شهادت همه مجاهدان یه طرف ، زحمات و مجاهدت های شهید اندرزگو یه طرف
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 7f2e201751211146944722a.jpg]

[عکس: 7f2e201751211146944403a.jpg]

[عکس: 7f2e20164135451874143a.jpg]

[عکس: 7f2ePhoto0092.jpg]

[عکس: 7f2e21041296-112241759486170-1216623158166028288-n.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
ستاره ی درخشان 37
شهید محمد علی رجایی:رئیس جمهور محبوب 

نام: محمدعلی رجایی
تولد: 25 خرداد 1312
محل تولد: قزوین, ایران
زمان مرگ: 8 شهریور 1360
احزاب سیاسی: نهضت آزادی ایران،موتلفه اسلامی،حزب جمهوری اسلامی
همسر:عاتقه صدیقی (1958–1981)
 
محمد علی رجایی در سال 1312 در قزوین به دنیا آمد. پدرش پیشه ور بود و در بازار قزوین به کسب خرازی اشتغال داشت. پدرش را در 4 سالگی از دست داد و برادرش که 10 سال بزرگتر از او بود بیرون از خانه کار می کرد. مادرش نیز از صبح تا شب پنبه پاک می کرد و فندق و گردو و بادام می شکست به طوری که بیش تر اوقات دست هایش به خاطر فشار زیاد ترک بر می داشت.در 13 سالگی کلاس ششم ابدایی را تمام کرد و به خاطر اینکه قزوین از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی نداشت راهی تهران شد. برادرش از مدتی پیش به تهران آمده بود. ابتدا در بازار آهن فروشان مشغول به کار شد و به علت سنگینی کار چندی بعد به دستفروشی روی آورد. محمد علی بعد از دستفروشی دوباره به بازار تهران برگشت و در چند حجره به شاگردی پرداخت. در جاهایی که به باورها و اعتقادش اهانت می شد کار نمی کرد. 
در سال 1330 نیروی هوایی جوانانی را که مدرک ششم ابتدایی داشتند با درجه ی گروهبانی استخدام می کرد. رجایی داوطلب خدمت در این نیرو شد. سه ماه از دوره ی آموزشی گروهبانی را گذرانده بود که گروه فدائیان اسلام را شناخت و در جلسات این گروه شرکت کرد و همکاریش با اعضای این گروه مبارز آغاز شد. شعار فدائیان اسلام این بود که «همه کار و همه چیز برای خدا» و «اسلام برتر از همه چیز است و هیچ برتر از اسلام نیست». رجایی به فدائیان اسلام پیوست. در کلاس های شبانه ای که وابسته به «مرکز تعلیمات جامعه ی اسلامی» بود نیز شرکت می کرد. 
 
رجایی پس از طی دوره ی آموزشی و دریافت درجه ی گروهبانی در کنار کار به تحصیل ادامه داد و در سال 1332 دیپلم گرفت. رجایی چون در شهریور ماه دیپلم گرفته بود و نمی توانست در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند، راهی بیجار شد و در دبیرستانی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. با تمام شدن سال تحصیلی، به تهران بازگشت و در دانشسرای عالی تربیت بدنی معلم به تحصیل پرداخت. بعد به دانشسرای عالی رفت. پس از 2 سال لیسانس ریاضی گرفت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد. ابتدا به ملایر رفت اما با رئیس آموزش و پرورش اختلاف پیدا کرد و بعد به خوانسار رفت و مشغول تدریس شد و یک سال را با موفقیت گذراند. سال تحصیلی به پایان رسید و رجایی به تهران برگشت و در دوره ی فوق لیسانس در رشته ی آمار مشغول به تحصیل شد و اوقات بیکاری در مدرسه ی کمال تدریس می کرد.
 
 
در سال 1341 با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد
او در کنار تحصیل و تدریس، فعالیتهای سیاسی خود را نیز با شرکت در جلسات تفسیر قرآن و سخنرانیهای آیت الله طالقانی در مسجد هدایت، همکاری با اعضای نهضت آزادی ایران، روحانیون مبارز، بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران و بقایای هیئتهای مؤتلفه اسلامی دنبال می کرد. 
در سال 1341 با دختر یکی از بستگانش ازدواج کرد و تنها هفت ماه بعد از ازدواج در اردیبهشت 1342 به دلیل عضویت در نهضت آزادی دستگیر شد و به زندان افتاد که پس از خروج از عضویت در نهضت آزادی از زندان آزاد گردید. 
در جو اختناق و خفقان بین سالهای 1342 تا 1346 که فعالیتهای سیاسی رو به رکود نهاده یا زیرزمینی شدند، فعالیتهای رجائی نیز به طور چشمگیری کاهش یافت و فقط به جلسات ماهانه دبیران و شرکت در بعضی جلسات مذهبی و سخنرانی محدود گردید. از سال 1346 تا آذر 1353 که مجدداً دستگیر و تا آستانه انقلاب اسلامی زندانی گردید، فعالیتهای سیاسی خود را وسعت روزافزونی بخشید و علیرغم شکنجه و بازجوییهای طاقت فرسا ذره ای تردید و تزلزل به دل راه نداد و در زندان به پیاده کردن مشی و ایده خود مشغول شد و پس از تغییر مواضع ایدئولوژیک، برای همیشه از بخشی از اعضای سازمان مجاهدین خلق که مارکسیست شدند جدا شد و ضمن پرهیز از گرایش و تمایل به جریان مارکسیست، سعی در جلوگیری از انحراف و استحاله مجاهدین با بهره گیری از آموزه های مکتب اسلام و مباحث فلسفی اسلامی داشت.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 5b0b67105-919.jpg]

[عکس: 5b0b67106-818.jpg]

[عکس: 5b0bimages-5-.jpg]

[عکس: 5b0bimages-3-.jpg]

[عکس: 5b0bimages.jpg]

[عکس: 5b0b25835.jpg]

[عکس: 5b0brajaei-1-560x357.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
رجایی در زندان به تبیین مفاهیم والایی چون صبر، دعا، تقوا و توبه در قرآن می پرداخت و آ نها را در اختیار دیگران قرار می داد. سرانجام در آبان 1357 از زندان آزاد شد. 
رجایی بلافاصله پس از آزادی با تأسیس انجمن اسلامی معلمان مبارز، به مبارزه علیه رژیم پرداخت. با فرار شاه از ایران، به عضویت «کمیته استقبال» درآمد و در کنار دیگر مبارزان مهیای ورود امام شد. پس از گذشت چند ماهی از پیروزی انقلاب، رجایی ابتدا به کفالت وزارت و سپس به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. 
در فروردین ماه 1359 با یک میلیون و دویست و نه هزار و دوازده رأی به عنوان نماینده مردم تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت.
با انتخاب بنی صدر به عنوان رییس جمهور و با اصرار برخی از سران انقلاب رجایی در مرداد 1359 از طرف بنی صدر به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی شد و با 153 رأی موافق، 24 رأی مخالف و 19 رأی ممتنع به نخست وزیری رسید. 
پس از عزل بنی صدر، عضو شورای ریاست جمهوری شد تا مقدمات انتخابات فراهم شود. در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری از میان هفت نامزد اولیه چهار نفر مورد گزینش اولیه قرار گرفتند و رجایی با حمایت جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی با کسب اکثریت آراء به عنوان دومین رییس جمهور جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.
 
در 11/5/1360 حضرت امام حکم ریاست جمهوری وی را تنفیذ نمود. در تاریخ 11/5/1360 در مجلس مراسم تحلیف را بجا آورد و دکتر محمد جواد باهنر را به سمت نخست وزیر منصوب و به مجلس شورای اسلامی معرفی کرد. پس از اخذ رأی اعتماد مجلس شورای اسلامی به کابینه دکتر باهنر، دولت جدید کار خود را آغاز کرد.
کمتر از یک ماه از شروع کار دولت جدید، در هشتم شهریور ماه 1360، با انفجاری که توسط سازمان مجاهدین خلق در اتاق جلسات ساختمان نخست وزیری تدارک دیده شده بود، محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر و عده ای از همراهان به شهادت رسیدند. 
مردم گرایی، تزکیه نفس در اخلاص عمل ، صرفه جویی، ساده زیستی، نظم و انضباط و قانون گرایی از ویژگیهای شاخص اخلاقی وی بود.
 سال شمار زندگی
1312 تولد در قزوین 
1319 ورود به دبستان 
1327 اخذ مدرک ششم ابتدایی، کار در بازار قزوین 
1328 عزیمت به تهران، شاگردی در بازار، دستفروشی در سبزه میدان 
1330 استخدام در نیروی هوایی 
1334 اخذ مدرک دیپلم، استعفا از نیروی هوایی، تدریس در شهرستان بیجار 
1335 ورود به دانشسرای عالی تربیت معلم 
1338 اخذ لیسانس ریاضی از دانشسرای عالی، تدریس در شهرستان خوانسار 
1339 بازگشت به تهران، تدریس در مدرسه ی کمال 
1341 ازدواج با خانم عاتقه صدیقی (رجایی) 
1342 دستگیری توسط ساواک، آزادی پس از 50 روز، تدریس در مدارس مختلف تهران 
1346 همکاری با جمعیت هیئت های مؤتلفه 
1350 مسافرت به فرانسه، ترکیه و سوریه 
1353 دستگیری توسط ساواک 
1357 آزادی از زندان پس از چهار سال اسارت، پیوستن به صفوف مبارزان 
1358 تصدی کفالت آموزش و پرورش و سپس وزارت آموزش و پرورش 
1359 انتخاب به عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران 
1360 انتخاب شدن از سوی مردم ایران به عنوان ریاست جمهوری اسلامی ایران 
8/6/1360 شهادت بر اثر انفجار بمبی که توسط منافقین در ساختمان نخست وزیری کارگذاشته شده بود (به همراه حجت الاسلام و المسلمین محمد جواد باهنر، نخست وزیر)

نثار روح پاکش صلوات
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 38afبارگیری.jpg]

[عکس: 38af471000-434-1-.jpg]

[عکس: 38afPresident-Rajaei12.jpg]

[عکس: 38af4.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:
ستاره درخشان 38
شهید محمد جواد باهنر:نخست وزیر فهیم


محمد جواد باهنر، در سال 1312 در شهر كرمان متولد شد. دومين فرزند خانواده بود و غير از ايشان هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند. محله ايشان معروف به «محلة شهر» از محله‌هاي بسيار قديمي و مخروبة شهر كرمان به شمار مي‌رفت. پدرش، پيشه‌ور ساده‌اي بود. زندگي بسيار محقرانه‌اي داشت، مغازه كوچكي در سرگذر، كه از اين راه امرار معاش مي‌كرد.
با راهنمايي حجت‌الاسلام حقيقي به مدرسة‌ معصوميه كرمان راه يافت. از آن به بعد، درسهاي رسمي ايشان درس طلبگي بود. مدرسة‌ معصوميه بعد از سالها بسته بودن در دورة‌ رضاخان، بعد از شهريور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمع‌آوري كرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ايشان  نيز همراه چند نفر از دوستان خود وارد اين مدرسه شد، تحصيلات جديد به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد. در سال 32 كه 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامة‌ تحصيلات ديني، به گرفتن پنجم علمي قديم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوايل مهرماه 32 به قم عزيمت نمود. وضع مالي خانواده‌ طوري بود كه به هيچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصيلي ايشان نبودند،
خود می گویند:
ايشان از شهرية‌ محدودي كه آيه‌الله بروجردي در آن زمان مي‌دادند (23 تومان درماه)، زندگي مي‌كردم، البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزة علميه كرمان به آنجا حواله مي‌شد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسة فيضيه سكونت داشتم و توانستم «كفايه و مكاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقاي مجاهدي و آقاي سلطاني و ديگران، تمام كنم. از سال 33 به درس خارج رفتم، اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان آيه‌الله العظمي امام خميني بودند كه ما اولين درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 41 ، يعني بيش از 7 سال، در خدمت ايشان بوديم، در مدت دو سال محضر درس ايشان را درك كردم.
سال 42 كه اوج مبارزات بود و واقعة‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم. من مامور شدم كه به همدان بروم. دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم، سخنراني‌ها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد، چون گفته بودند كه نگذاريد جلسات پرجمعيت شوند، اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد، قبل از اينكه مردم اجتماع كنند، شما را دستگير خواهيم كرد. از روز ششم كه سخنراني‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم. هنوز حوادث 15 خرداد پيش نيامده بود كه مردم اجتماع كردند و ما آزاد شديم. و مجدداً به سخنراني‌هايي كه داشتيم ادامه داديم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا اين مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقيب بوديم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم.
در پايان سال 42 كه مصادف با سالگرد مدرسة فيضيه بود. (چون فروردين سال 42، رژيم به مدرسة فيضية حمله كرد كه مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بيستم اسفند سال 42 كه روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثة مدرسة‌ فيضيه نيز مي‌شد.) به همين مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنراني برگزار كرده بودند و من مسئول اجراي سخنراني آنجا بودم. طي سه شب كه سخنراني انجام مي‌شد، اجتماع عظيمي گرد هم آمده بود كه در آن سالها، در نوع خود بسيار جالب بود، شب سوم، پليس زيادي به اتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه مسئول دستگيري من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگيري، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.
خدايا تو ببين 
خدايا تو ببخش

 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[عکس: 0ac805.jpg]

[عکس: da20mohammadjavad-bahonar-5.jpg]

[عکس: da20بارگیری-1-.jpg]
آمدن ' بودن ' شدن ' رفتن
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
49 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۴۳ ب.ظ)، nafas (۲۳-۱۲-۹۵, ۰۶:۳۱ ب.ظ)، لیلی (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، sadaf (۱۸-۰۷-۹۶, ۱۲:۳۹ ق.ظ)، زینب سلطان (۲۸-۰۷-۹۶, ۰۳:۰۶ ب.ظ)، baye (۱۲-۰۱-۹۶, ۱۰:۲۸ ق.ظ)، ملکه برفی (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، hadis hpf (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۱۰ ق.ظ)، نويد (۱۳-۰۸-۹۹, ۱۱:۳۸ ق.ظ)، خانوم معلم (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۵:۵۰ ب.ظ)، avapars (۱۶-۰۲-۹۶, ۱۲:۰۵ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۲-۹۵, ۰۲:۰۲ ب.ظ)، Natali (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۳۸ ق.ظ)، صنم بانو (۰۱-۰۱-۹۷, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، برف سیاه (۰۷-۱۲-۹۵, ۰۷:۴۹ ب.ظ)، .Arman. (۲۹-۰۳-۹۶, ۰۴:۳۷ ب.ظ)، Chita (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۲:۴۵ ق.ظ)، دخترشب (۱۹-۱۰-۹۶, ۰۱:۲۴ ق.ظ)، AsαNα (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، hananee (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۳:۵۵ ب.ظ)، shab mahtabi (۳۰-۰۴-۹۶, ۰۴:۴۵ ب.ظ)، d.ali (۲۴-۰۱-۹۸, ۰۲:۲۰ ب.ظ)، .AtenA. (۲۸-۱۲-۹۵, ۱۲:۳۰ ق.ظ)، ایانا (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۹ ب.ظ)، دختربهار (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۵ ب.ظ)، Land star (۱۳-۱۰-۹۶, ۱۲:۱۵ ق.ظ)، •Vida• (۰۸-۰۳-۹۶, ۱۱:۲۳ ب.ظ)، :)nafas (۲۰-۱۲-۹۵, ۱۱:۲۸ ق.ظ)، ستاره ی احساس (۲۹-۰۲-۹۶, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، salina (۲۷-۱۲-۹۵, ۰۶:۲۳ ب.ظ)، Nara (۱۲-۰۱-۹۶, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، "Ava" (۲۷-۱۲-۹۵, ۱۰:۲۵ ب.ظ)، ساسی (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۴:۰۱ ب.ظ)، ژوان (۱۶-۰۲-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، ebrahime (۱۶-۱۲-۹۵, ۰۳:۲۳ ب.ظ)، !!Tina!! (۲۲-۰۹-۹۶, ۱۲:۵۷ ق.ظ)، Fadiya (۲۶-۱۲-۹۵, ۰۵:۳۵ ب.ظ)، ♥هستی♥ (۲۲-۱۲-۹۵, ۰۶:۴۳ ب.ظ)، »L@ntern Moon« (۰۵-۰۱-۹۶, ۰۴:۳۸ ب.ظ)، alirezaa_shah (۰۹-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۰ ب.ظ)، taranomi (۱۸-۱۰-۹۶, ۱۰:۴۰ ب.ظ)، نیاز۲ (۰۲-۰۹-۹۶, ۰۸:۳۰ ق.ظ)، بهار قربانی (۰۳-۰۵-۹۶, ۱۰:۵۱ ب.ظ)، "فاطیما79" (۲۳-۰۴-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۰-۰۹-۹۶, ۰۹:۴۰ ب.ظ)، $MoNtHs OfF$ (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۱:۴۴ ق.ظ)، ♥فاطیما♥ (۱۰-۱۰-۹۶, ۰۹:۱۴ ب.ظ)، N-A-F-A-S (۰۳-۰۶-۹۶, ۰۷:۵۲ ب.ظ)، نیلوفر110 (۲۷-۰۷-۹۶, ۰۱:۴۹ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان