۰۲-۱۰-۹۱، ۰۹:۵۶ ق.ظ
من دانشجوى سال دوم بودم . یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد ، خنده ام گرفت . فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است . سوال این بود : « نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می کند چیست ؟ »
من آن زن نظافتچى را بار ها دیده بودم . زنى بلند قد ، با مو هاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود . امّا نام کوچکش را از کجا باید می دانستم ؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی جواب گذاشتم . درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم بندى نمرات محسوب می شود ؟
استاد گفت : حتماً و ادامه داد : شما در حرفه خود با آدم هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد . همه آن ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می باشند ، حتى اگر تنها کارى که می کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن ها باشد .
من این درس را هیچگاه فراموش نکرده ام .
من آن زن نظافتچى را بار ها دیده بودم . زنى بلند قد ، با مو هاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود . امّا نام کوچکش را از کجا باید می دانستم ؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی جواب گذاشتم . درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم بندى نمرات محسوب می شود ؟
استاد گفت : حتماً و ادامه داد : شما در حرفه خود با آدم هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد . همه آن ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می باشند ، حتى اگر تنها کارى که می کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن ها باشد .
من این درس را هیچگاه فراموش نکرده ام .
بعضی آدمها ناخواسته همیشه متهماند!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!
به خاطر :
سکوتشان ، کاری به کار کسی نداشتنشان ، خلوتشان ،
اتاقشان ، استراحتشان ، روی پای خود ایستادنشان ، دوست داشتنشان !
گویی جان میدهند برای اتهام بستن و از همه بدتر این که :
زود فراموش می شود خوبی هایشان!