امتیاز موضوع:
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
{ پاراگراف کتاب}
امپراتور به پنجره بزرگی که به طرف پارک و جنگل یعنی قسمت خارجی کاخ گشوده میشد نزدیک گردید یکمرتبه چشم او به منظره ای غیرمنتظره افتاد ودیدکه یک دخترجوان که پیراهن بلند ابی رنگ دربردارد سوار بر یک اسب کوتاه قد از نوع اسبهای تاتو باسرعت می تازد وبه کاخ نزدیک میشود براثر سرعت حرکت اسب گیسوان دختر و یال اسب به دست بادسپرده شده بود و طوری ان دختر اسب می تاخت که امپراطور با خود گفت:اگر این اسب سرسم برود به طورحتم این دخترکشته خواهد شدیاتعدادی ازاستخوان هایش خواهدشکست.
بین پارک وکاخ یک رودخانه مصنوعی شبیه به رودخانه هایی که انگلیسی ها درپارکهای خوداحداث میکنند به وجود اورده بودند وامپراطور متوجه شد که رودخانه راه را بردختر بی احتیات بسته و او نمیتواند از رودخانه بگذرد،مگراینکه ان رادور بزند واز روی پلی که درپایین رودخانه ساخته اند عبور نماید ولی باحیرت دید که دخترجوان به رودخانه رسید بدون توقف رکاب کشید واسب خود را وارد رودخانه کرد واب به سینه اسب واصل گردید امپراطور بدوا تصورکرد که دخترجوان غرق خواهدشداما مشاهده نمود که ان دختربا فریاد و رکاب زدن اسب را وادار به شنا کرد واسب هم اب را می شکافت وبه کاخ نزدیک میشد تا اینکه سوار و مرکب از اب خارج شدند وهردوخود رات کان دادند که ابها را ازتن خود بزدایند
بقدری این منظره برای تزار دیدنی بود که بانگ زد:
افرین برتو ای دختر سوار کار،نمیدانم که ایا شجاعت تو بیشترمیباشد یاشجاعت اسب تو.... تزاروکاتیا .لوسیل دکو.ذبیح الله منصوری
ببخشید طولانی بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
کوچه را آت و آشغال و پاره آجر برداشته بود. تایرهای درب و داغون دوچرخه، بطری هایی که برچسبشان کنده شده، مجله های پاره پوره، روزنامه های زرد شده، تمام این ها در میان توده ای از آجر و بلوک سیمانی پخش و پلا بودند. بخاری چدنی زنگ زده ای با دریچه ای گشاد، یک وری افتاده و تکیه اش به دیوار بود. اما در بین این زباله ها از دو چیز نمیتوانستم چشم بردارم: یکی اش بادبادک آبی بود که، نزدیک همان بخاری چدنی به دیوار تکیه داده بود، دیگری شلوار مخمل کبریتی قهوه ای رنگ حسن که روی تلّی از آجر کهنه ها پرت شده بود.
ولی داشت میگفت: «نمیدانم، پدرم میگوید این کار گناه است.» در عین حال دودل، هیجان زده و ترسیده به نظر میرسید. حسن روی زمین افتاده و سینه اش به زمین چسبیده بود. کمال و ولی هرکدام یک دستش را گرفته، پیچانده و از آرنج خم کرده بودند، طوری که دست های حسن به پشتش چسبیده بود. آصف بالای سر آن ها ایستاده بود و داشت با پاشنه چکمه های برفی اش پشت گردن حسن را فشار میداد.
آصف گفن: « پدرت از کجا میفهمد؟ تازه، ادب کردن یک احمق بیشعور هیچ هم گناه ندارد.»
ولی زیر لب گفت: «نمیدانم.»
آصف گفت: «هرطور میلت است.» رو کرد به کمال «تو چی؟»
«من... خوب...»
آصف گفت: «اون یک هزاره ای است، همین.» اما کمال نگاه هم نمیکرد.
آصف با تندی گفت: «خیلی خوب، تنها کاری که از شما بی عرضه ها میخواهم این است که او را همین طوری روی زمین نگه دارید. دیگه این یک کار را که میتوانید بکنید؟»
ولی و کمال سر تکان دادند که بله. انگار راحت شدند.
آصف پشت حسن زانو زد، دست هایش را روی باسن او گذاشت و کپل های برهنه اش را بلند کرد. یک دستش را روی پشت حسن گذاشت و با دست دیگرش سگک کمربندش را گشود. زیپ شلوارش را باز کرد. لباس زیرش را پایین کشید. خودش را پشت حسن جابجا کرد. حسن تقلا نمیکرد. حتی صدایش هم در نمی آمد. کمی سرش را تکان داد و من یک آن قیافه اش را دیدم. حاکی از تسلیم بود. آن جور نگاه کردن را قبلا دیده بودم. نگاه گوسفند قربانی بود.

بادبادک باز / خالد حسینی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
هیچ چیز به این اندازه ذهن را پاک نمی کند که جسورانه به چهره پلیدی بنگرید
و همه ادعاهایش را نفی وانکار کنید.
بگویید : " نه ، نه ، نه! چنین نیست! این وضع وجود ندارد. تو اقتداری نداری.
تو هیچ هستی. از برابرم برخیز!"

قانون شفا ـ اثر کاترین پاندر ـ ترجمه گیتی خوشدل
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
شاید ، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم.
ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس، سوغات آشنایی هاست .
هیچ پایانی به راستی پایان نیست . در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است .
چه کسی می تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد .


بار دیگر شهری که دوست می داشتم- نادر ابراهیمی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
همه ي ما توسط كساني كه دوست مان داشته اند ساخته و باز ساخته شده ايم ، ما اثر افراد اندكي هستيم كه در عشق شان به ما سماجت به خرج داده اند . اثري كه بعدها آن را باز نمي شناسند و هرگز هماني نيست كه آن ها آرزو كرده بودند .

برهوت عشق ـ فرانسوا مورياك
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
... عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست، هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟
نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی....!

برگرفته از كتاب "جای خالی سلوچ" | محمود د.و.ل.ت آبادی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
من از هیچیز نمیترسم....
اشتباه میکنی مرد تو باید از خودت بترسی حتی خودتمممم نمیدونی چه کار های میتونی انجام بدی .....
گزرگاه...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
* یه قسمت از کتاب :
” تو چرا عاشق نمی شی ؟”
” سعی کردم ولی نشد. ”
اخم می کند ” چه جوری سعی کردی ؟“
” تو یه روز بیست و دوتا اس ام اس ِ لاو برا همه ی پسرایی که می شناختم فرستادم . ”
/ “خب؟”
/ “خب!”
/ “نتیجه ؟“
/ ” دو تا بیلاخ . سه تا بی خیال شو . سه تا بدون جواب . سه تا هم شماره دکتر ِ روان پزشک“”

نگران نباش_مهسا محب علی - صفحه ی ۱۰۱
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
هر وقت دلت خواست عیب کسی و بگیری ، یادت باشه که تو این دنیا ، همه ی مردم مزایای تورو نداشتن

کتاب گتسبی بزرگ از اسکات فیتس جرالد ترجمه از کریم امامی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....
پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق بورزد
شادماني هاي كوچك/هرمان هسه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
21 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۱۳-۰۴-۹۶, ۰۷:۱۲ ب.ظ)، v.a.y (۲۵-۱۲-۹۶, ۰۴:۵۶ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۴-۱۰-۹۶, ۰۹:۴۷ ب.ظ)، نويد (۱۴-۰۴-۹۶, ۰۲:۳۶ ق.ظ)، faramarzi (۰۷-۰۴-۹۴, ۰۵:۴۷ ق.ظ)، avapars (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۱:۰۵ ب.ظ)، armiti (۰۴-۱۰-۹۴, ۰۱:۲۰ ب.ظ)، صنم بانو (۱۰-۱۲-۹۶, ۰۷:۰۸ ق.ظ)، فائزه 2 (۲۸-۰۹-۹۴, ۰۶:۴۰ ب.ظ)، ثـمین (۲۳-۰۲-۹۶, ۱۰:۵۲ ب.ظ)، دخترشب (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۱۹ ق.ظ)، AsαNα (۰۵-۱۱-۹۶, ۰۳:۰۵ ب.ظ)، _AYNAZ_ (۱۴-۱۰-۹۵, ۱۲:۵۵ ق.ظ)، d.ali (۲۱-۰۲-۹۷, ۰۶:۴۲ ب.ظ)، دختربهار (۲۳-۰۹-۹۶, ۱۰:۵۷ ب.ظ)، •Vida• (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۸:۵۴ ب.ظ)، ستاره ی احساس (۰۴-۰۲-۹۶, ۰۷:۵۴ ب.ظ)، salina (۱۳-۰۲-۹۶, ۰۹:۲۱ ب.ظ)، taranomi (۱۲-۱۱-۹۶, ۰۱:۲۷ ق.ظ)، Raana123 (۱۴-۱۲-۹۷, ۰۱:۳۵ ق.ظ)، arom (۰۱-۰۵-۰, ۰۷:۵۶ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 4 مهمان