امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
پنجـــــــــــــــــــره | FooLaD کاربر انجمن
#1
بهترین فوتبالیست محل بود و هر وقت بچه ها می خواستند تیم کشی کنند ... اولین نفر او انتخاب می شد ، توی یکی از همین روزها حس کرد چند روزیه که دختری از پنجره به او نگاه می کنه.
مخصوصاً وقتی که شوت محکمی می زد ... هیجان رو توی چشمهای دختر می دید .
یعد از یه مدت ، قبل از شروع بازی ، نگاهی به پنجره ی خونه ی دختر مینداخت ، اگر اون رو پشت پنجره می دید .
دنیای انگیزه می شد و بهترین بازی هاش رو میکرد ، هر از چند گاهی هم شوت های محکمی میزد تا یه کم به تماشاچی ویژه بازیهاش ، هیجان بده ، نمی دونست چه سری توی شوتهاش بود که بعضی وقتا دختر برای دیدنش ، تا کمر از پنجره خم می شد .
اون روز هر کاری کرد نتونست خوب بازی کنه ، می دید که دختر خیلی کم تر از روزای قبل مشغول تماشاست ، خیلی لحظه ها نبود که بازی رو ببینه ، پس برای جبران کردن روز بدش، وقتی دختر رو دم پنجره دید ؛ محکم ترین شوت عمرش رو زد ، توپ به نهالی خورد و اون رو شکست ...
چند دقیقه بعد دختر ناراحت و گریان دم خونه شون اومد : خیلی بی تربیتید ... این نهال رو تازه کاشته بودم و هرروز از بالا مراقب بازی شما مخصوصاً شوتهای این آقا بودم که بلای سر نهالم نیاد .
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستانهای کوتاه | parisa1367 کاربر انجمن parisa1367 3 581 ۳۰-۰۹-۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ
آخرین ارسال: parisa1367
  من مـــــاتــــ او، او مـــــاتـــــ او | فاطمه حیدری کاربر انجمن فاطمه حیدری 4 815 ۱۶-۰۶-۹۴، ۱۲:۱۷ ب.ظ
آخرین ارسال: فاطمه حیدری
  اگر معلم نگارش بودم...! l فاطمه اشکو کاربر انجمن .ستایش. 0 889 ۱۹-۱۲-۹۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ
آخرین ارسال: .ستایش.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان