ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
کهنه فروش تو کوچمون داد میزد
چراغ کهنه میخریم
وسایل شکسته میخریم
بی اختیار فریاد زدم
کهنه فروش ، قلب شکسته هم میخری؟
کهنه فروش با لبخند تلخی گفت:
تو یکی دیگه حرف نزن
اینجا تلگرام نیست از این چرندا تفت میدیا
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺹ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻢ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﯿﻢ؟؟؟
.
.
.
ﺑﻌﻠﻪ ﺳﻮﺍﻟﻪ ﺑﺠﺎﺍﺍﺍﺍ ﻭ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﺍﻻﻥ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﻣﯿﺪﻡ … .!
ﻣﺜﻼ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺣﻤﻮﻡ ﺭﻓﺘﻦ
ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ
ﻭﺑﻌﺪﺵ ﻣﯿﺮﻡ ﺩﻭﺵ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﻣﯿﺎﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ!!!
ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻬﻮ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭ ﻣﯿﮕﻢ :
ﻋــــﻪ ! ﻣﺭﺳﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺎﺯﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺁﺏ ﭘﺮﺗﻘﺎﻝ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ !!!
ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ …..!!
ﺑﻌﺪﺵ ﯾﻪ ﺟﻮﮎ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﻭ ﻟﭙﻤﻮ ﻣﯿﮑﺸﻢ
ﻣﯿﮕﻢ : ﻭﺍﺍﺍﺍﺍﯼ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﺪﺍﺕ ﺑﺸﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﺑﺎ ﻧﻤﮑﯽ , . . . . .
ﺍﻻﻧﻢ ﻗﺮﺻﺎﻣﻮ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻴﺸﻡ
ارسالها: 7,817
موضوعها: 812
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۵
اعتبار:
10,217
سپاسها: 141
692 سپاس گرفتهشده در 44 ارسال
پسره نه درس خونده ؛
نه شغلی داره ؛
نه ماشینی!
خلاصه در حدِ جُلبک..
ازش میپرسی ازدواج کردی ؟
با اعتماد به نفس میگه هنوز دم به تله ندادم
آخه لامصب تو خودت تله ای ... !!
خدايا تو ببين
خدايا تو ببخش
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
مردی خر گم كرده بود.
گرد شهر میگشت و شكر میگفت
گفتند : چرا شكر میكنی؟
گفت: بخاطر اینکه بر خرسوار نبودم وگرنه منم چهار روز بود كه گم شده بودم
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
مردی داشت از خیابان رد میشد، صدایی گفت: ایست!
او ایستاد، همان لحظه آجری جلوی پاش افتاد.
نفس راحتی کشید و به راه افتاد. تا خواست از خیابون رد بشه باز همان صدا گفت: ایست!
همان لحظه ماشینی با سرعت از جلوش رد شد.
او پرسید: تو کیستی؟ ندا آمد: فرشته نگهبانت!
گفت: پس وقتی من داشتم ازدواج می کردم، تو كدوم گوري بودي؟؟!!!!
گفت خبر مرگم دو دقیقه رفتم دستشویی امدم دیدم گند زدی به زندگیت
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
سوار تاکسی شدم راننده ش گفت میدونی چرا هواپیماها بعضی وقتا سقوط میکنن؟
گفتم نقص فنی؟ بد بودن شرایط جوی؟
گفت نه, جمعیت که زیاد میشه اینجوری رشد جمعیت رو کنترل میکنن.
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
پتروس؟
.
.
.
.
- بله مادر؟
.
.
.
.
.
.
- بابات در نوشابه را گم كرده بيا انگشتت را بكن توش بشين تو يخچال گازش نپره