ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
بعد از تو ؛
دیواری به دورِ خود کشیده ام که مبادا،
نگاهی،
صدایی،
بویِ عطری...
دوباره مرا به اشتباهِ "تو" دُچار کند.
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
تو را از بی
مثـــالےدوست دارم
تو را از بس
زلـــالےدوست دارم
اگر چه شـــاخه اےاز
گــل ندارم
تو را با دست
خالےدوست دارم
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
از كدامين دلواپسي حرف ميزني ؟همه نبودن ها وخاطره هاي كبود كه سهم من شد...
دستپاچگي پروانه هاي دفترخاطراتت را،بهانه بيقراري نكن،اينجا كسي خورشيد را قاتل شب نميداند
سلام وخداحافظي آفتاب و مهتاب ،بازي روزگار ماست،همزيستي ستاره هاي زيبارو با شب كبودرخ،روايتگر حكايت عاشقي است
دلم از همه بي وفايي ها كه توپاي چشم تنگي خورشيد نوشتي ،گرفته است
تنهايي
آتشي به دامان روزهايم زده كه باران اشكم نيز
حريف اين غول سوزانگر
كه همه حاصل بدقولي هاي توست؛نميشود...
سري به صفحات خالي دلنوشته هايم بزن
شايد به دلتنگي هاي امروزم ببري...
هنوز
بوي آخرين نگاهت را به ياد دارم
هنوز ردپايت را هر روز با دلم دنبال ميكنم
هنوز
گرمي دستهايت را دردستهايم حس ميكنم
هنوز
گنجشك ها براي تو ميخوانند
هنوز..
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
گفتی برو!گفتم که میمانم نگفتم؟
گفتی چرا؟ گفتم نمیدانم نگفتم؟
گفتی خرابم میشوی گفتی ،نگفتی؟
گفتم چه میدانی که ویرانم نگفتم؟
تو تا توانستی به من ازصبرگفتی
من هیچ ازشوق فراوانم نگفتم
تو هفت نسل عاشق ت را شرح دادی
من یک کلام ازبرگ و بنیانم نگفتم
گفتی چرا اینقدر با من مهربانی؟
گفتم نپرس! اما، پشیمانم نگفتم
گفتی بیا لعنت بگوییم،از ته دل
گفتم تو را مدیون شیطانم!!نگفتم
رفتی،نمیدانی،به خواهانت!براین دل
اندازه ی موی پریشانم"نه"گفتم
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
رها آزاد نیست
حال این روزهایم...
چندمین بار متوالیست که به رویای شبانه ام می آیی ...
و باز ابر چشمانم آرام و بی صدا میبارد
دیدارت در خواب، تندباد خاطرات را بر احساسم می تازد و دریای صبرم را بیش از پیش متلاطم می کند
رویایت نسیمی است که عطر حضورت را در ذهنم جان می بخشد و به یاد می آورم آخرین روزهای بودنت را
تجربه میکردم...کلاغ شب بال هایش را گشود تا روزهایم را در سیاهی خود بکشد
بعد رفتنت دیگر ستارگان برایم سوسو نمیزدند و در پس مخملی از ابر گم شده بودند
ماه هم از غصه پشت کوه غلتیده بود
ماه ها، تاریکی و سکوت و همهمه در درونم درهم آمیخته بود
هفته ها ساکت و خاموش بودم...
هیچ صدایی،
سکوتم من و خانه را نمیشکست
انگار بعد از تو، روزگار می خواست مرا مثل مومی به تمام اشکال دلخواهش تبدیل کند.
اخرین روزهای سال
که عطر بهار همه جا می پیچد،
هوا برایم مزه ی دیگری داشت،
با غم و اندوه آنرا می بلعیدم
نفس تلنبار شده در سینه ام را نمی توانستم باز پس دهم...
بعد از مدت ها، تازه اشک هایم با من سر سازگاری گذاشتند
و با هم همزیستی مسالمت آمیزی را پیش گرفتیم
.
.
سالها گذشت،
سپیدی و نور به زندگیم راه پیدا کرد...
اندک اندک تب و تابم فروکش کرد
آرامشم را باز جستم
از حال این روزهایم باخبری؟!!!!!!!!
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
کاﺵ مے ﺷﺪ ﻗﻠﺒــــﻬﺎ ﺁﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
کینہ ﻭﻏﻤﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﺑﻮﺩ
کاﺵ مے ﺷﺪ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮشے ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑـﺎﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷـےﻧﺪﺍﺷﺖ
کاﺵ مے ﺷﺪ،کاﺷﻬﺎےﺯﻧﺪﮔﯽ
ﮔﻢ ﺷﻮﻧﺪ ﭘﺸﺖِ ﻧﻘﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
خودم گفتم برو.. دیگر نمی خواهم
خودم گفتم برو.. اما پشیمانم
نمی دانم.. پیشیمانی دوا دارد
نمی دانم کجا بی تو..؟ چه می دانم؟!
ها..؟ چه می شد لحظه گم میشد ! چه می شد؟
از این لحظه دگر ساعت نمی خوانم
تو رفتی و زمان هم بر نخواهد گشت
من ریاضی و فیزیک و "جبر" می دانم
نه حتی عاشقت هستم نه حتی دوست
به رسم قافیه دارم صدایت می زنم: جانم
به جان تو ولی عین خیالم نیست
فقط دارم برایت شعر می خوانم
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
نشین کنارم
یک امشب را میتوانی برای من باشی؟
تا آنقدر پُر شوم از تو
که روز های نبودنت را بتوانم بگذرانم
با این خیال که تمامت تمام من است...!
بگویم
جانِ دلم؛
روز هایی که نیستی
به سختی میگذرد
فرقی نمیکند چه فصلی باشد
برای من تنها زمستان است و بس
هر شب با خودم عهد میکنم
که این آخرین باری است که دوستت دارم
و بعد آرزوی بودنت را میبوسم
البته برای همیشه که نه!
تا روز بعد کنارت میگذارم
صبح که میشود
جای خالی ات بیشتر از تمام نداشته هایم در ذوق میزند
و چقدر من تویی که نیستی را
هرروز دوست ترت میدارم...!
اصلا این حرف ها را فراموش کن؛
خودت خوبی؟
چگونه میگذرانی؟
راستی...
عاشق شده ای؟
بعد بگویی
میگذرانم!
عادت کرده ام به نبودنت...!
زندگیم خوب است
هوا خوب است
پاییز در راه است
خدا را چه دیدی؟
شاید در پاییز عاشق هم شدم!
به خودم که می آیم
نیستی!
لعنتی؛
حتی در خیالاتم هم
دوستم نداری...!
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
#یک_نگاه
گاهی یک "نگاه" به تمام دنیا میارزد
گاهی یک نگاه میتواند چنان عشقی را با خود داشته باشد که هزاران جملهی دوستت دارم نداشته باشند ...
اصلا انگار عشق واقعی را چشم ها فریاد میزنند نه زبان ها ...
عشق آدمها به خودتان را میان حرف هایشان جست و جو نکنید
در چشمها دنبال عشق بگردید ...
زبان ها به دروغ می توانند عاشق شوند اما
چشم ها هیچگاه عشقشان دروغ نیست ...
از نگاه برایتان میگفتم
نگاه همان حرفِ دلِ چشم است
اصلا شاید برای همین است ما دوستت دارم های یک نفر ممکن است فراموشمان شود اما
دوستت دارم های نگاهش را هرگز ...
ارسالها: 3,520
موضوعها: 845
تاریخ عضویت: اسفند ۱۳۹۵
اعتبار:
3,948
سپاسها: 0
27 سپاس گرفتهشده در 3 ارسال
۰۳-۰۸-۹۶، ۱۰:۱۵ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۰۳-۰۸-۹۶، ۱۰:۳۸ ب.ظ توسط !!Tina!!.)
شعرهايی که از عشق می سرايم
بافته ی سرانگشتان توست.
و مينياتورهای زنانـ ـگی ات.
اينست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند
تو را سپاس گفتند...
همه ی گل هايم
ثمره ی باغ های توست.
و هر می که بنوشم من
از عطای تاکستان توست.
و همه ی انگشتری هايم
از معادن طلای توست...
و همه ی آثار شعريم
امضای ترا پشت جلد دارد!
ای قامتت بلندتر از قامت بادبان ها
و فضای چشمانت
گسترده تر از فضای آزادی...
تو زيباتری از همه ی کتاب ها که نوشته ام
از همه ی کتاب ها که به نوشتن شان می انديشم...
و از اشعاری که آمده اند...
و اشعاری که خواهند آمد...
#نزار_قبانی
ترجمه : #تراب_حقشناس