امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کلبه - دل !
#31
بعضی ها هستند که ناگهان، ریشه می‌دوانند در دل‌ات. بدخیم می‌شوند. ذره ذره ی وجودت را دچار می‌کنند. حتی دیگر نمی‌شود عضو مورد نظر را اهدا کرد... به هر خاطره ای نفوذ می‌کنند، پیوند ها را پس می‌زنند و هیچ راهِ فراری باقی نمیگذارند.
کاش این بعضی ها
مدام تکثیر نمی‌شدند
که بعد از آن ها
هیچ آرامشی
از دستِ هیچ "آمدنی"
برنیاید ...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
اگر نبود دلم بی‌قرار، می‌رفتم
اگر نبود مرا فکرِ یار، می‌رفتم


اگر نبودم اسیرِ دو چشمِ مخمورش
بسوی میکده با حالِ زار می‌رفتم


اگر نبود نمکزار، ابرِ چشمانم
ز باغ خاطره‌ها اشکبار می‌رفتم


اگر نداشت دلم با غمش قرارمدار
به‌راستی که از این کژمدار می‌رفتم!


اگر نبود میان من و تو فاصله‌ها
به شامِ خلوت خود، روزه‌دار می‌رفتم


اگر که پای تو در گِل نبود "نیلوفر"
به‌سر ز صفحه‌ی این روزگار می‌رفتم...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
خوشا به بختِ بلندم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بی‌قرار منی

گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصل را، بهار منی

به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تواَم یا در انتظار منی

“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”
خوش است چون که شب و روز در کنار منی

بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی

بمان که مثل غزل‌های عاشقانه‌ی من
پر از لطافتِ محضی و گوشوار منی

من “ابتهاج”‌ترین شاعر زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعر روزگار منی...

#معروفی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
کاش غریبه ای بیاید و کنارم بنشیند و برایش چند ساعتی درد و دل کنم...
به آشنا که اعتباری نیست
آشنا درد و دل هایت را تبدیل به خنجر میکند
و همان خنجر را به وقتش در سینه ات فرو میکند
غریبه ای بیاید و برایش درد و دل کنم
اصلا نه نظری بدهد نه حرفی بزند
فقط من حرف بزنم تا خالی شوم
فقط همین...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
خنده هایم را گذاشته ام برای فروش!!!
می خواهمشان چه کار؟
وقتی نیستی...
خدا را خوش نمی آید
همینجوری
الکی
ته حلقم خاک بخورند...
ایها الناس!!!!
کسی خنده ی دست دومِ نمی خواهد
؟؟؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
مرا ببوس
تا تمام واژه هایم
در لمس نگاه تب آلودت جان دهند
همانند اخرین برگ پاییزی
که از تک درخت خانه ام افتاد
و پاییز جان داد در انتظار
نگاهی

تمام واژه های شعرم
به تو بدل شدند

از تو نوشتن های من
در زمستان اب خواهد کرد
برف بلند ترین قله ها را
و
از تو نوشتم
نوشتم.
و بی امان نوشتم
تمام این روزها را
فصلها را بی تو قدم زدم
و از پی واژه هایی
که بی امان مرا به سمت تو میکشند
بی سرو سامان دویدم
واژه هایی که سراپا به تکریم تو
ایستاده اند
و نماز میخوانند به قبله ی چشمانت
و این واژه های سرا پا تو شده
سرد ترین روزهای زمستان را
به امردادی داغ بدل میکند
داغ چون قلبی که در کوره ی عشق میسوزد
داغ چون اواسط مرداد
و من تک تک واژگانم
فقط
تو
را میشناسند

#محمد_شیرمحمدی
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت

تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو
سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت

تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات

بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم ..
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم

پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره ی دیگر نیست

در دل چگونه یاد تو می میرد؟
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه ی رنگین است

بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده ی شیطانند

اما من آن شکوفه ی اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شبها تو را به گوشه ی تنهائی
در یاد آشنای تو می جویم

#فروغ_فرخزاد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
تو نیستی و من
تا جنون
تا مرزِ نبودن
تا رها شدن از هر چه که رنگ هوشیار ی دارد
تا سقوط
تنها یک قدم فاصله دارم
تو نیستی و من
دلگیر از کسانی که بی خبر می میرند
بی خبر می میرم
مثلِ غریبی که دل به هیچ آشنائی ندارد
با خودم به هم می زنم
مثلِ مسافری که یقینی به رسیدن ندارد
فاتحه ی هر چیزِ آبادی را خوانده ام
تو نیستی و من
به هوایِ تو
سر می زنم به تک تکِ مسافر خانه های این شهر
احساس می کنم
همه غریبه ها بویی از تو دارند!

راحت ترین راه را تو انتخاب کردی:
نبودن ...
کوتاهترین راه را من:
جنون... .
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
بدون بهانه
که نمیشود کاری کرد
بی دلیل که اتفاقی نمی افتد...
فکرش را بکن!
همین خندیدن ساده
همین گریه کردن
خوابیدن و بیدار شدن
شاد بودن و غمگین بودن...
تمام اینها بهانه می خواهد
و وای به حالت،
اگر دلیل تمام اتفاق هایت بشود یک نفر دیگر...
اگر یک روز به خودت آمدی و دیدی
نه می توانی بخندی
نه میتوانی اشک بریزی...
نه دوست داری بیدار باشی
ونه دوست داری بخوابی...
نه چیزی شادت می کند
و نه از چیزی غمگین می شوی …
اگر یکدفعه دیدی
با نبودنش تمامت کرده است
تعجب نکن!
آدمها همین اند...
خطرناکند
بعضی هایشان رفتن بلدند...
پس از همان اول
دلیل زندگیت را
با احتیاط انتخاب کن...!
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
9 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
صنم بانو (۱۳-۱۰-۹۶, ۰۹:۴۹ ب.ظ)، دخترشب (۰۴-۰۸-۹۶, ۱۱:۱۰ ب.ظ)، AsαNα (۲۹-۰۸-۹۶, ۱۰:۰۰ ب.ظ)، d.ali (۲۲-۰۸-۹۶, ۰۴:۱۳ ب.ظ)، دختربهار (۱۶-۰۷-۹۶, ۰۶:۵۵ ب.ظ)، Land star (۰۷-۱۰-۹۶, ۰۱:۲۵ ق.ظ)، !!Tina!! (۱۳-۱۰-۹۶, ۰۸:۵۸ ب.ظ)، taranomi (۱۳-۱۰-۹۶, ۰۹:۳۵ ب.ظ)، $MoNtHs OfF$ (۱۴-۰۷-۹۶, ۱۲:۵۰ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان