۲۶-۱۱-۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ
روزنامه شرق - فرزانه نکواصل: سال ١٣٩١ برای انجام کاری شخصی به اصفهان سفر کردم. به توصیه بهروز مبصری، محقق و پژوهشگر موسیقی اصیل، برای ازدستندادن فرصت دیدار ناهید داییجواد و منوچهر شیخصراف در این سفر- که بحق این دیدار برای من، غنیمتی بود - با خانم ناهید تماس گرفتم. خیلی حوصله من را نداشتند و من را از سر خود باز کردند به بهانه مشغله و نداشتن فرصت. شکوهکنان به شیخصراف زنگ زدم و ایشان با آرامش گفتند: «شما بیا خانم ناهید با من! کاریت نباشد». نفس راحتی کشیدم. به اصفهان رفتم.
با شیخصراف تماس گرفتم و به منزل ایشان رفتم. ایشان و همسر محترمشان بهگرمی پذیرای من شدند. خانم ناهید هنوز نیامده بودند و من مشتاق و چشم به در که این هنرمند را ملاقات کنم. میخواستم بههمراهشان سفر کنم به عمق خاطرات موسیقایی پدران و مادران سرزمینم. سرانجام انتظار بهسر رسید. دوستداشتنیتر از تصورم بودند. دوست داشتم به احترام موسیقی فاخر سرزمینم زانو بزنم و دستشان را ببوسم.
ساعاتی طولانی گفتوگو کردیم. با حوصله و بدون نشانی از خستگی در چهره و صدای مهربانش به سؤالات من و حتی بیشتر از آن پاسخ دادند. آنقدر به آن جمع احساس تعلق داشتم که گویی سالهاست در بین آنها بودهام. با انرژی و شعفی وصفنشدنی به محل اقامتم برگشتم. طعم شیرین این ملاقات همچنان در جان من است.
در آغاز در معرفی خودشان چنین گفتند: «من متولد ٢٨ اردیبهشت سال ١٣٢١ هستم. پدر و مادر من دخترعمو و پسرعمو بودند و حاصل این وصلت سه فرزند بود، یک دختر و دو پسر، برادرهای من هیچکدام با موسیقی آشنایی نداشتند. نمیدانم چطور شد که من از کودکی به موسیقی علاقهمند بودم و از ابتدا من را تشویق میکردند که صدایت خوب است و میشود شنید.
من از رادیو موسیقی گوش میکردم. خوشبختانه از رادیو مرتب موسیقی پخش میشد و من هم میشنیدم و یاد میگرفتم. علاقه زیادی به صدای منوچهر همایونپور داشتم. ما در محله احمدآباد اصفهان زندگی میکردیم و دوران کودکی من تا نوجوانی آنجا گذشت و بعد نقلمکان کردیم به محله عباسآباد که در آنجا وارد دانشکده ادبیات و در همان محله با آقای پازوکی آشنا شدم که فعالیت رسمی هنری من از آنجا شروع شد. سال ١٣٤١ وارد رادیو شدم.
آن زمان آقای پیرنیا بودند و شدم خواننده گلها، از سالی که وارد رادیو شدم معلم بودم، چهار سال آموزگار بودم و بعد رفتم دانشگاه در امور دانشجویی کار کردم. سال ١٣٥٥ با کیوان قدرخواه ازدواج کردم. مجددا برگشتم به آموزشوپرورش تا سال ١٣٧٤ که بازنشسته شدم». ادامه گفتوگویمان به شرح زیر است:
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان